بازگشت

گروه: اطلاعات عمومي
 
 
مرکز پاسخگو:موسسه در راه حق
موضوع اصلي:بستگان امام
موضوع فرعي:ام البنين
سؤال:مختصري درباره ام البنين مادر حضرت ابوالفضل بيان فرمائيد ؟
جواب:

نامش فاطمه و دختر حزام بن خالد و همسر حضرت علي ( عليه السلام ) است . حضرت علي ( عليه السلام ) به برادرش عقيل كه تمام خانواده هاي عرب را مي شناخت فرمود : زني براي من بجوي كه از بزرگ مردان و دلاوران عرب ، به وجود آمده باشد . مي خواهم از او صاحب فرزندي رشيد و شجاع بشوم .
عقيل گفت : فاطمه بنت حزام ، چطور است ؟ در ميان عرب ، از پدر و نياكان او شجاع تر كسي را نمي شناسم . ليبد شاهر بزرگ عرب ، درباره ايشان به نعمان بن منذر پادشاه حيره ، گفت . ما فرزندان مادر چهار فرزند رشيد هستيم كه در ميدانهاي جنگ رقيبان را از پاي در مي آوردند . و مهمانان را مورد نوازش قرار مي دادند ما از قبيله عابربن صعصعه برتريم . بهر صورت ، وي هم از جانب پدر و هم از جانب مادر ( تمامه دختر سهيل بن عامر داراي اصالت و نجابت و عظمت خانوادگي است . او پس از وفات فاطمه زهرا ( س ) به همسري حضرت علي ( عليه السلام ) درآمد . در آن وقت حضرت علي ( عليه السلام ) با امامه ، دخترزاده رسول خدا ازدواج كرده بود . ام البنين ، به غير از حضرت علي ( عليه السلام ) شوهر ديگري اختيار نكرد . زني عالم و فاضل و عارف به عظمت اهل بيت ( عليهم السلام ) و در دوستي ايشان داراي اخلاص بود . هنگامي كه به خانه حضرت علي ( عليه السلام ) آمد امام حسن و امام حسين ( عليه السلام ) بيمار بودند . او مثل مادري مهربان ، آنها را پرستاري مي كرد و شبها بر كنار بسترشان بيدار مي نشست .
او مادر چهار فرزند است :
حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السلام ) كه قمر بني هاشم خوانده مي شد ، عبداللّه ، جعفر و عثمان ، اين عثمان همان عثمان بن مظعون كه يكي از اصحاب فداكار پيامبر گرامي اسلام است بود . به خاطر همين چهار پسر بود كه مادرشان را ام البنين يعني مادر پسران مي ناميدند .
در قدرت ايمان و استقامت وي همين بس است كه پس از شهادت چهار فرزندش در كربلا هر كس خبر مرگ فرزندانش را به او مي داد مي پرسيد : يعني چه ؟ اول مرا از حال امام حسين ( عليه السلام ) مطلع كنيد !
وقتي كه خبر شهادت آنها را به وي مي دادند ، به ترتيب نام آن ها را بردند تا به حضرت عباس ( عليه السلام ) رسيدند ، به گوينده اين خبر گفت ، رگهاي قلبم را پاره كردي ، در زير آسمان نيلگون ، چهار فرزند ناكام داشتم و همه را فداي امام حسين ( عليه السلام ) كردم .
دوست مي داشت امام حسين ( عليه السلام ) سالم مانده بود و فرزندانش در راه امام حسين ( عليه السلام ) قرباني مي شدند ، اين علاقه قلبي او به امام حسين ( عليه السلام ) گواه خلوص ايمان و عقيده اوست .
پس از اين فاجعه مولم ، مجلس سوگواري برپا كرد و همه زنان بني هاشم در آن مجلس شركت جستند و به ياد شهداي كربلا اشك ريختند . ام سلمه مي گريست و مي گفت : خدا قبرشان را پر از آتش كند ، چه جنايتي كردند !
او در مرثيه جوانان از دست رفته اش اشعار جانسوزي دارد . عبيدالله را كه يادگار حضرت عبّاس ( عليه السلام ) بود بدوش مي كشيد و همه روزه به قبرستان بقيع مي رفت و شور و غوغايي به پا مي كرد . مردم مدينه ، اطراف او گرد مي آمدند و با او هم ناله مي شدند . مروان بن حكم نيز در ميان ايشان بود و مي گفت :
اي كسي كه عباس را ديده اي كه بر سپاهيان انبوه دشمن حمله ور مي شد و فرزندان حيدر ، همچون شيران دلاور ، پشت سر او بودند ! شنيده ام كه ضربتي بر سر فرزندم وارد و دستهايش قطع شد . ولي بر من ! شير ( فرزندم ) بواسطه آن ضربت ، سرنگون گشت ! اگر شمشير به كف داشتي كسي را قدرت آن نبود كه به تو نزديك شود .
و مي گفت : مرا ام البنين مي خوانيد : زيرا مرا به ياد شيرهاي دلاور مي اندازد ، مرا فرزنداني بود كه بنام آنها خوانده مي شدم . ليكن امروز آنها را از دست داده ام .
چهار فرزندي كه همچون باز شكاري بودند و به تيغ ستم از پاي درآمدند .
با سلاحهاي دشمن ، اندام آنها پاره پاره شد و در خاك و خون غلطيدند .
كاش مي دانستم ! آيا چنانكه مي گويند عباس من با قطع شاهرگ ، از پاي درآمد ؟
و اين است يك نمونه آموزنده ، فداكار و با اخلاص ، در ميان زنان بافضيلت !