جواب:
ابا عبدالله در بين راه، در مواقع متعدد به اين اصل تمسك مي كند، و مخصوصاً در اين مواقع اسمي از اصل دعوت و اصل بيعت نميبرد. عجيب اين است كه در بين راه هر چه قضاياي وحشتناكتر و خبرهاي مأيوس كننده تر از كوفه ميرسيد، خطبه اي كه حسين مي خواند از خطبه قبلي داغتر بود. گويا بعد از رسيدن خبر شهادت مسلم، اين خطبه معروف را ميخواند: «اَيُّها النّاسُ! اِنَّ الدُّنيا قَد اَدبَرَت وَ اَذَنَت بِوَداعِ، وَ اِنَّ الاخِرَةَ قَدْ اَقْبَلَت وَ اَشرَفَتِ بِصَلاحِ». اقتباس از كلمات پدر بزرگوارش است. سپس ميفرمايد: «اِلا تَروَنَ اَنَّ الحَقَّ لا يُعمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الباطِلَ لا يُتَناهي عَنهُ؟ لِيَرغَبِ المؤمِنُ في لِقاءِ اللهِ مُحِّقاً» (تحف العقول، ص 245) آيا نمي بينيد به حق عمل نميشود؟ آيا نمي بينيد قوانين الهي پايمال ميشود؟ آيا نميبينيد اين همه مفاسد پيدا شده و احدي نهي نميكند و احدي هم باز نميگردد؟ در چنين شرايطي، يك نفر مؤمن (نفرمود من كه حسين بن علي هستم دستور خصوصي دارم، من چون امام هستم وظيفهام اين است) بايد از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگيرد. در چنين شرايطي از جان بايد گذشت. يعني امر به معروف و نهي از منكر اينقدر ارزش دارد. در يكي از خطابه هاي بين راه، بعد از اينكه اوضاع را تشريح ميكند ميفرمايد: «اِنّي لا اَريَ المُوتَ اِلّا سَعادَةً وَ الحَيوةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلّا بَرَماً» (تحف العقول، ص 245) ايها الناس! در چنين شرايطي، در چنين اوضاع و احوالي، من مردن را جز سعادت نمي بينم (بعضي نسخهها «شهادة» نوشته اند و بعضي «سعادة»)، من مردن را شهادت در راه حق مي بينم؛ يعني اگر كسي در راه امر به معروف و نهي از منكر كشته شود، شهيد شده است (معناي «من مردن را سعادت مي بينم» نيز همين است). من زندگي كردن با ستمگران را مايه ملامت ميبينم، روح من روحي نيست كه با ستمگر سازش كند. از همه بالاتر و صريحتر آن وقتي است كه ديگر اوضاع صد در صد مأيوس كننده است، آن وقتي است كه به مرز عراق وارد شده و با لشكر حر بن يزيد رياحي مواجه گرديده است. هزار نفر مأمورند كه او را تحت الحفظ به كوفه ببرند. در اينجا حسين بن علي(ع) خطابه معروفي را كه مورخين معتبري امثال طبري نقل كردهاند، ايراد و در آن به سخن پيغمبر تمسك ميكند، به اصل امر به معروف و نهي از منكر تمسك ميكند: «اَيُّها الناسُ! مَنْ رَأي سُلطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحَرامِ اللهِ، ناكِثاً لِعَهدِ الله، مُستَأثِراً لِفَيءِ اللهِ، مُعتَدِياً لِحُدودِ اللهِ، فَلَمْ يُغَيِّر عَلَيهِ بِقَولٍ وَلا فِعلٍ كانَ حَقِّاً عَلَي اللهِ اَن يُدخِلَهُ مَدخَلَهَ. اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ القَومَ قد اَحَلّوا حَرامَ اللهِ وَ حَرَّموا حَلالَهُ و استَأثَروا فَيءَ اللهِ.» (تاريخ طبري، 4/304) يك صغرا و كبراي بسيار كامل مي چيند. طبق قانون معروف، اول يك كبراي كلي را ذكر مي كند: ايها الناس! پيغمبر فرمود: هر گاه كسي حكومت ظالم و جائري را ببيند كه قانون خدا را عوض مي كند، حلال را حرام و حرام را حلال مي كند، بيت المال مسلمين را به ميل شخصي مصرف مي كند، حدود الهي را بر هم مي زند، خون مردم مسلمان را محترم نمي شمارد، و در چنين شرايطي ساكت بنشيند، سزاوار است خدا (حقاً خدا چنين ميكند، يعني در علوم الهي ثابت است) چنين ساكتي را به جاي چنان جائر و جابري ببرد. بعد صغراي مطلب را ذكر ميكند: «اِنَّ هؤُلاءِ الْقَومَ…» اينها كه امروز حكومت ميكنند (آل اميه) همين طور هستند. آيا نمي بينيد حرامها را حلال كردند و حلالها را حرام؟ آيا حدود الهي را بهم نزدند، قانون الهي را عوض نكرند؟ آيا بيت المال مسلمين را در اختيار شخصي خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصي و براي شخص خودشان مصرف نمي كنند؟ بنابر اين هر كس كه در اين شرايط ساكت بماند، مانند انهاست. بعد تطبيق به شخص خود كرد: «وَ اَنَا اَحَقُّ مِن غَيرٍ» من از تمام افراد ديگر براي اينكه دستور جدم را عملي كنم، شايستهترم.
|