بازگشت

دعاي آن حضرت بر محمد بن اشعث


روي ان الحسين عليه السلام دعا و قال:

اَللَّهُمَّ اِنَّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّکَ وَ ذُرِّيَتُهُ وَ قَرابَتُهُ، فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَ غَصَبَنا حَقَّنا، اِنَّکَ سَميعٌ قَريبٌ.

فقال محمد بن الاشعث: و ايّ قرابة بينک و بين محمد صلي اللَّه عليه و آله؟ قال عليه السلام بعد کلام:

اَللَّهُمَّ اَرِني فيهِ في هذَا الْيَوْمِ ذُلاًّ عاجِلاً.

و في رواية:

اَللَّهُمَّ اَرِ مُحَمَّدَ بْنَ الْاَشْعَثِ ذُلّاً في هذَا الْيَوْمِ، لاتُعِزُّهُ بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اَبَداً.

فبرز ابن الاشعث للحاجة فلسعته عقرب علي ذکره فسقط و هو يستغيث و يتقلّب علي حدثه.


***

روايت شده که آن حضرت دعا کرد و فرمود:

پروردگارا! ما خاندان پيامبر تو و فرزندان و نزديکان او هستيم، دشمنانمان و کساني که حق ما را غصب کردند را نابود گردان، تو شنوا و نزديکي.

محمد بن اشعث گفت: بين تو و حضرت محمد چه خويشاوندي مي باشد؟ امام بعد از کلامي فرمود:

پروردگارا! ذلت و خواري او را در اين روز به من نشان بده.

و در روايتي اينگونه آمده است:

پروردگارا! در اين روز ذلتي را دامنگير محمد بن اشعث بگردان که هرگز عزيز نگردد.

او براي قضاء حاجت رفت، عقربي آلتش را نيش زد، او فرياد مي زد و در کثافات خود غوطه مي خورد.


***