بازگشت

دعاي آن حضرت بر مردي از قبيله كنده


روي انه لما اصاب سهم خولي بن يزيد الاصبحي لعنه الله، وقع الحسين عليه السلام علي الارض، ثم جلس ينزع السهم عن جسده بکلتا يديه، و يخضب بدمه لحيته و رأسه، و هو يقول: هکذا القي الله و القي جدي رسول الله صلي اللَّه عليه و آله، ثم خرّ مغشيّاً عليه، فلما افاق من غشوته اراد ان يقوم فلم يقدر، فضرب علي رأسه الشريف رجل ملعون من کندة ففلقه و وقعت عمّامته علي الارض، و دعا علي الکندي و قال له:

لا اَکَلْتَ بِيَمينِکَ وَ لا شَرِبْتَ بِها، وَ حَشَرَکَ اللَّهُ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ. قال ابومخنف: لما اخذ الکندي عمامة الحسين عليه السلام قالت زوجته: ويلک قتلت الحسين و سلبت ثيابه، فوالله لا جمعت معک في بيت واحد، فاراد ان يلطمها، فاصاب مسمار يده فقطعت يده من المرفق و لم يزل کان فقيراً.


***

روايت شده: هنگامي که تير خولي بن يزيد به آن حضرت اصابت کرد، ايشان بر زمين افتاد، آنگاه به زمين نشست، تير را با دو دستش از بدنش درآورده و سر و رويش را با خون رنگين مي ساخت و مي فرمود: اينگونه خدا و پيامبرش را ملاقات مي کنم،آنگاه بيهوش بر زمين افتاد، هنگامي که به هوش آمد خواست برخيزد، اما نتوانست، مردي ملعون از قبيله کنده بر سر آن حضرت زد که عمامه ايشان بر زمين افتاد، امام او را نفرين کرد و فرمود:

با دست راست نه بخوري و نه بنوشي، و خداوند تو را با ستمکاران محشور کند. ابومخنف گويد: هنگامي که آن مرد عمامه حضرت را برد، همسرش پرسيد: واي بر تو،امام حسين عليه السلام را کشته و عمامه اش را تصاحب مي کني بخدا سوگند با تو زندگي نمي کنم، آن مرد خواست زن را بزند، دستش به ميخي برخورد کرد، که دستش را از مرفق قطع کرد، و همواره فقير بود.


***