بازگشت

دعاي آن حضرت بعد از آنكه بسوي ايشان تيراندازي كردند


روي انه لما اشتد العطش بالحسين عليه السلام رکب المسناة يريد الفرات، والعباس اخوه بين يديه، فاعترضته خيل ابن سعد، فرمي رجل من بني دارم الحسين عليه السلام بسهم، فاثبته في حنکه الشريف، فانتزع عليه السلام السهم و بسط يديه تحت حنکه حتي امتلأت راحتاه من الدم، ثم رمي به و قال:

اَللَّهُمَّ اِنّي اَشْکُو اِلَيْکَ ما يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّکَ.

و في رواية:

لما اشتد عطش الحسين عليه السلام، دنا من الفرات ليشرب، فرماه حصين بن نمير بسهم، فوقع في فمه، فجعل يتلقي الدم بيده و رمي به الي السماء، ثم حمد الله و اثني عليه ثم قال:

اَللَّهُمَّ اِنّي اَشْکُو اِلَيْکَ ما يُصْنَعُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّکَ، اَللَّهُمَّ اَحْصِهِمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لاتَبْقَ اَحَداً.


***

روايت شده: هنگامي که تشنگي به امام حسين عليه السلام شدت يافت، بر اسبش سوار شد تا کنار رود فرات رود، حضرت عباس در جلوي ايشان قرار داشت، سپاهيان عمر سعد جلوي ايشان را گرفتند، و مردي از قبيله بني دارم تيري پرتاب کرد و به پائين صورت ايشان خورد، امام دست زير صورت گرفت، تا آنگاه که دستانش از خون پر شد، امام خونها را پرتاب کرد و گفت:

خداوندا! آنچه به پسر پيامبر تو مي شود را به تو شکايت مي کنم.

و در روايتي آمده:

هنگامي که تشنگي امام شديد شد، نزديک رود فرات آمد تا آب بنوشد، حصين بن نمير بسوي ايشان تيري پرتاب کرد که در دهان آن حضرت واقع شد، امام خونها را با دستش جمع کرد و بسوي آسمان پرتاب کرد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

خداوندا! من بسوي تو شکايت مي کنم آنچه نسبت به پسر دختر پيامبرت اعمال مي شود، خدايا يکايک آنان را نابود ساز، و آنان را با پراکندگي بقتل برسان، و هيچيک از آنان را باقي مگذار.


***