بازگشت

سخنراني امام، درباره امر به معروف و نهي از منكر


384. تحف العقول عن الإمام الحسين عليه السلام - فِي الأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنکَرِ، ويُروي عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام -: اِعتَبِروا أيُّهَا النّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أولِياءَهُ مِن سوءِ ثَنائِهِ عَلَي الأَحبارِ [1] ، إذ يَقولُ: «لَوْلَا يَنْهَل-هُمُ الرَّبَّنِيُّونَ [2] وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ» [3] ، وقالَ: «لُعِنَ الَّذِينَ کَفَرُواْ مِن م بَنِي إِسْرَ ءِيلَ» إلي قَولِهِ: «لَبِئْسَ مَا کَانُواْ يَفْعَلُونَ» [4] ، وإنَّما عابَ اللَّهُ ذلِکَ عَلَيهِم لِأَنَّهُم کانوا يَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَينَ أظهُرِهِمُ المُنکَرَ وَالفَسادَ فَلا يَنهَونَهُم عَن ذلِکَ، رَغبَةً فيما کانوا يَنالونَ مِنهُم، ورَهبَةً مِمّا يَحذَرونَ، وَاللَّهُ يَقولُ: «فَلَا تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ» [5] ، وقالَ عليهم السلام «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ» [6] .

فَبَدَأَ اللَّهُ بِالأَمرِ بِالمَعروفِ وَالنَّهيِ عَنِ المُنکَرِ فَريضَةً مِنهُ، لِعِلمِهِ بِأَنَّها إذا اُدِّيَت واُقيمَتِ استَقامَتِ الفَرائِضُ کُلُّها، هَيِّنُها وصَعبُها، وذلِکَ أنَّ الأَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهيَ عَنِ المُنکَرِ دُعاءٌ إلَي الإِسلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ ومُخالَفَةِ الظّالِمِ، وقِسمَةِ الفَي ءِ وَالغَنائِمِ، وأخذِ الصَّدَقاتِ مِن مَواضِعِها، ووَضعِها في حَقِّها.

ثُمَّ أنتُم أيَّتُهَا العِصابَةُ، عِصابَةٌ بِالعِلمِ مَشهورَةٌ، وبِالخَيرِ مَذکورَةٌ، وبِالنَّصيحَةِ مَعروفَةٌ، وبِاللَّهِ في أنفُسِ النّاسِ مَهابَةٌ، يَهابُکُمُ الشَّريفُ، ويُکرِمُکُمُ الضَّعيفُ، ويُؤثِرُکُم مَن لا فَضلَ لَکُم عَلَيهِ ولا يَدَ لَکُم عِندَهُ، تَشفَعونَ فِي الحَوائِجِ إذَا امتُنِعَت مِن طُلّابِها، وتَمشونَ فِي الطَّريقِ بِهَيبَةِ المُلوکِ وکَرامَةِ الأَکابِرِ، ألَيسَ کُلُّ ذلِکَ إنَّما نِلتُموهُ بِما يُرجي عِندَکُم مِنَ القِيامِ بِحَقِّ اللَّهِ، وإن کُنتُم عَن أکثَرِ حَقِّهِ تُقَصِّرونَ!

فَاستَخفَفتُم بِحَقِّ الأَئِمَّةِ، فَأَمّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعتُم، وأمّا حَقَّکُم - بِزَعمِکُم - فطَلَبتُم؛ فَلا مالاً بَذَلتُموهُ، ولا نَفساً خاطَرتُم بِها لِلَّذي خَلَقَها، ولا عَشيرَةً عادَيتُموها في ذاتِ اللَّهِ، أنتُم تَتَمَنَّونَ عَلَي اللَّهِ جَنَّتَهُ ومُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وأماناً مِن عَذابِهِ!

لَقَد خَشيتُ عَلَيکُم أيُّهَا المُتَمَنّونَ عَلَي اللَّهِ أن تَحُلَّ بِکُم نَقِمَةٌ مِن نَقِماتِهِ، لِأَنَّکُم بَلَغتُم مِن کَرامَةِ اللَّهِ مَنزِلَةً فُضِّلتُم بِها، ومَن يُعرَفُ بِاللَّهِ لا تُکرِمونَ، وأنتُم بِاللَّهِ في عِبادِهِ تُکرَمونَ، وقَد تَرَونَ عُهودَ اللَّهِ مَنقوضَةً فَلا تَفزَعونَ، وأنتُم لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِکُم تَفزَعونَ، وذمَِّةُ رَسولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله مَحقورَةٌ، وَالعُميُ وَالبُکمُ وَالزَّمني [7] فِي المَدائِنِ مُهمَلَةٌ لا تَرحَمونَ، ولا في مَنزِلَتِکُم تَعمَلونَ، ولا مَن عَمِلَ فيها تُعينونَ، وبِالاِدِّهانِ وَالمُصانَعَةِ عِندَ الظَّلَمَةِ تَأمَنونَ، کُلُّ ذلِکَ مِمّا أمَرَکُمُ اللَّهُ بِه مِنَ النَّهيِ وَالتَّناهي وأنتُم عَنهُ غافِلونَ، وأنتُم أعظَمُ النّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبتُم عَلَيهِ مِن مَنازِلِ العُلَماءِ لَو کُنتُم تَشعُرونَ.

ذلِکَ بِأَنَّ مَجارِيَ الاُمورِ وَالأَحکامِ عَلي أيدِي العُلَماءِ بِاللَّهِ، الاُمَناءِ عَلي حَلالِهِ وحَرامِهِ، فَأَنتُمُ المَسلوبونَ تِلکَ المَنزِلَةَ، وما سُلِبتُم ذلِکَ إلّا بِتَفَرُّقِکُم عَنِ الحَقِّ، وَاختِلافِکُم فِي السُّنَّةِ بَعدَ البَيِّنَةِ الواضِحَةِ، ولَو صَبَرتُم عَلَي الأَذي وتَحَمَّلتُمُ المَؤونَةَ في ذاتِ اللَّهِ کانَت اُمورُ اللَّهِ عَلَيکُم تَرِدُ، وعَنکُم تَصدُرُ، وإلَيکُم تَرجِعُ، ولکِنَّکُم مَکَّنتُمُ الظَّلَمَةَ مِن مَنزِلَتِکُم، وأسلَمتُم [8] اُمورَ اللَّهِ في أيديهِم، يَعمَلونَ بِالشُّبُهاتِ، ويَسيرونَ فِي الشَّهَواتِ، سَلَّطَهُم عَلي ذلِکَ فِرارُکُم مِنَ المَوتِ، وإعجابُکُم بِالحَياةِ الَّتي هِيَ مُفارِقَتُکُم، فَأَسلَمتُمُ الضُّعَفاءَ في أيديهِم، فَمِن بَينِ مُستَعبَدٍ مَقهورٍ، وبَينَ مُستَضعَفٍ عَلي مَعيشَتِهِ مَغلوبٍ.

يَتَقَلَّبونَ فِي المُلکِ بِآرائِهِم، ويَستَشعِرونَ الخِزيَ بِأَهوائِهِمُ، اقتِداءً بِالأَشرارِ،

وجُرأَةً عَلَي الجَبّارِ، في کُلِّ بَلَدٍ مِنهُم عَلي مِنبَرِهِ خَطيبٌ يَصقَعُ [9] ، فَالأَرضُ لَهُم شاغِرَةٌ [10] ، وأيديهِم فيها مَبسوطَةٌ، وَالنّاسُ لَهُم خَوَلٌ [11] ، لا يَدفَعونَ يدَ لامِسٍ، فَمِن بَينِ جَبّارٍ عَنيدٍ، وذي سَطوَةٍ عَلَي الضَّعَفَةِ شَديدٍ، مُطاعٍ لا يَعرِفُ المُبدِئَ المُعيدَ.

فَيا عَجَباً وما لي لا أعجَبُ! وَالأَرضُ مِن غاشٍّ غَشومٍ [12] ، ومُتَصَدِّقٍ ظَلومٍ، وعامِلٍ عَلَي المُؤمِنينَ بِهِم غَيرِ رَحيمٍ، فَاللَّهُ الحاکِمُ فيما فيهِ تَنازَعنا، وَالقاضي بِحُکمِهِ فيما شَجَرَ بَينَنا.

اللَّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنَّهُ لَم يَکُن ما کانَ مِنّا تَنافُساً في سُلطانٍ، ولَا التِماساً مِن فُضولِ الحُطامِ، ولکِن لنُِرِيَ المَعالِمَ مِن دينِکَ، ونُظهِرَ الإِصلاحَ في بِلادِکَ، ويَأمَنَ المَظلومونَ مِن عِبادِکَ، ويُعمَلَ بِفَرائِضِکَ وسُنَنِکَ وأحکامِکَ، فَإِن لَم تَنصُرونا وتُنصِفونا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيکُم، وعَمِلوا في إطفاءِ نورِ نَبِيِّکُم، وحَسبُنَا اللَّهُ وعَلَيهِ تَوَکَّلنا وإلَيهِ أنَبنا [13] وإلَيهِ المَصيرُ. [14] .


***

384. تحف العقول - از امام حسين عليه السلام (در امر به معروف و نهي از منکر) [1] -: اي مردم! از آنچه خدا دوستانش را بدان پند داده، پند گيريد؛ همچون بدگويي او از دانشمندان يهود، آن جا که مي فرمايد: «چرا علماي ربّاني و دانشمندانشان، آنان را از گفتار گناه آلودشان نهي نمي کنند؟» و مي فرمايد: «کافران بني اسرائيل، لعنت شدند» تا آن جا که فرمايد: «چه بد بود، آنچه مي کردند». خداوند، ايشان را نکوهيد؛ زيرا از ستمکاراني که در ميانشان بودند، زشتي و فساد بسيار مي ديدند، ولي به طمع بهره اي که از آن ستمگران مي بردند و از بيم آن که بي نصيب بمانند، ايشان را نهي نمي کردند؛ در حالي که خدا مي فرمايد: «از مردم نترسيد؛ بکه از من، پروا کنيد» و نيز مي فرمايد: «مردان و زنان مؤمن، دوستان يکديگرند و امر به معروف و نهي از منکر مي کنند».

خداوند، از آن رو امر به معروف و نهي از منکر را نخستين فريضه خود قرار داد که مي دانست چون اين فريضه ادا گردد و برپا داشته شود، تمام فريضه هاي ديگر، از آسان و دشوار، برپا مي شوند و اين، از آن روست که امر به معروف و نهي از منکر، دعوت به اسلام است؛ همراه با ردّ مظالم و مخالفت با ستمکار و تقسيم درآمدهاي عمومي و غنيمت هاي جنگي و گرفتن زکات از جاي خود و مصرف آن در جاي خود.

سپس، شما اي گروه به هم پيوسته؛ گروهي ناموَر به دانش و نامدار به نکويي و معروف به خيرخواهي! به لطف خدا در دل مردم، شکوهمند هستيد. بزرگ، از شما پروا مي کند و ناتوان، گرامي تان دارد و آن که بر او برتري نداريد و احساني به او نکرده ايد، شما را بر خويش، مقدّم مي دارد. هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خود محروم بمانند، شما را شفيع قرار مي دهند و شما به شکوهي، همچون شوکتِ شهرياران و بزرگواريِ بزرگان، در راه گام برمي داريد. آيا اين همه، از آن رو نيست که شما به جايگاهي رسيده ايد که مردم از شما اميد دارند تا به حقّ خدا قيام کنيد؟ اگرچه از قيام به بيشتر حقوق الهي کوتاهي

کرده ايد، حقّ امامان را خوار شمرده ايد و حقّ ناتوانان را تباه ساخته ايد، ولي آنچه را حقّ خود مي پنداريد، دنبال کرده ايد. نه مالي بذل کرده ايد و نه جاني را در راهِ جان آفرين به خطر افکنده ايد و نه براي خدا با گروهي در افتاده ايد.

[با اين حال] شما از خدا، آرزوي بهشت و همجواريِ پيامبران و امان از کيفرش را داريد.

اي کساني که چنين آرزويي از خداوند داريد! من بر شما از آن مي ترسم که انتقامي از انتقام هاي خدايي بر شما فرود آيد؛ زيرا شما از کَرَم الهي به اين جايگاه برتر دست يافتيد؛ ولي مردان الهي را بزرگ نمي داريد. از شکسته شدن برخي از پيمان هاي پدرانتان هراسان مي شويد؛ ولي با اين که مي بينيد پيمان هاي الهي شکسته شده، هراسان نمي گرديد؛ حال آن که عهد (ولايتِ) پيامبرصلي الله عليه وآله خوار شمرده شده است و نابينايان و گُنگ ها و زمينگيران، در همه شهرها [ي جهان اسلام] درمانده اند و بر آنها ترحّمي نمي شود. شما به اندازه منزلتي که از آن برخورداريد، کاري نمي کنيد و نه بدان کس که [در اين جهت] کار مي کند، مددي مي رسانيد، و با چرب زباني و سازش با ستمگران، خود را آسوده مي سازيد.

همه اينها از چيزهايي است که خداوند، شما را به جلوگيري از آنها [به صورت فردي] و يا همياريِ با ديگران، فرمان داده و شما غافليد. مصيبت شما از همه مردم، بزرگ تر است، اگر نيک بدانيد و اين، بدان جهت است که در پاسداشتِ جايگاه دانشمندان، کوتاهي کرديد؛ زيرا گردش امور و جريان احکام به دست دانشمندان الهي است که بر حلال و حرامش امين اند و اين جايگاه، از شما گرفته شده است و اين سلبِ منزلت، جز به سبب پراکندگي از حق واختلافتان در سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله پس از دليلي روشن نيست.

اگر بر آزار، شکيبايي مي کرديد و در راه خدا، تحمّل به خرج مي داديد، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر مي شد و به شما بازمي گشت؛ ولي شما، ستمکاران را در جايگاه خويش جاي داديد و زمام امور خدايي را به دستِ آنان سپرديد، تا به شبهه عمل کنند و به راهِ خواهش هاي نفساني بروند. گريز شما از مرگ و خوش داشتن زندگي اي که به هر حال از شما جدا مي شود، آنان را بر اين مقام، مسلّط کرد. شما ناتوانان را به چنگال آنها سپرديد که برخي را بنده و مقهور کنند و پاره اي را درمانده از تأمين معيشت و مغلوب سازند، مملکت را با خودکامگي، زير و رو کنند و به پيروي از تبهکاران و جسارت بر خدايِ جبّار، رسواييِ هوسراني هايشان را بر خويش، هموار دارند.

به هر شهري، سخنراني زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمين اسلام، بي دفاع، زير پايشان افتاده و دستشان در همه جاي آن، باز است و مردم، بَرده وار در اختيار آنان اند و دست درازيِ آنان را نمي توانند از خود، دور کنند. برخي زورگو و لجوج اند که بر ناتوان به سختي حمله مي بَرَند و پاره اي فرمان رواياني هستند که آورنده و بازگرداننده اي [و خدا و قيامتي] نمي شناسند.

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمين، از آنِ ستمگري دغل پيشه و باجگيري ستمگر و کارگزاري است که بر مؤمنان، رحم نمي آورَد. خداوند، در کشاکشي که ما داريم، حاکم، و به حکم خود، در مشاجره اي که ميان ماست، داور باد!

خدايا! تو خود مي داني آنچه از سوي ما سر زده، از سرِ رقابتِ در سلطنت و طلب کالاي پستِ دنيا نبوده است؛ بلکه از آن روست که پرچم دين تو را برافراشته ببينيم و اصلاح را در سرزمين هايت آشکار کنيم و بندگان ستم ديده ات در امان باشند و به واجبات و سنّت ها و احکامت عمل شود. پس اگر شما ما را ياري نکنيد و با ما انصاف نورزيد، ستمگران، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش کردن نورِ پيامبرتان مي پردازند. خداوند، ما را بس است که بر او توکّل مي کنيم و به او روي مي آوريم، و بازگشتْ هم به سوي اوست. [2] .


***

[1] الحِبر والحَبر: العالِم، ذمّيّاً کانَ أو مسلماً، بعد أن يکون من أهل الکتاب. وقال الجوهري: هو واحِد أحبارِ اليهود، وبالکسر أفصح (اُنظر: لسان العرب: ج 4 ص 157 «حبر»).

[2] الرَّبَّاني: المتَألِّهُ العارف باللَّه تعالي (الصحاح: ج 1 ص 130 «ربب»).

[3] المائدة: 63.

[4] المائدة: 78 و 79.

[5] التوبة: 71.

[6] التوبة: 71.

[7] الزَّمانَة: العاهة. يقال: هو زَمِنٌ، والجمع: زَمني (اُنظر: القاموس المحيط: ج 4 ص 232 «زمن»).

[8] في المصدر: «واستسلمتم»، والتصويب من بحار الأنوار.

[9] الخَطيبُ المِصقَعُ: أي‏البليغ الماهر في خطبته الداعي إلي الفتن الذي يحرّض الناس عليها، والصّقع: رفع الصوت ومتابعته (النهاية: ج 3 ص 42 «صقع»).

[10] شاغرة: أي واسعة (لسان العرب: ج 4 ص 418 «شغر»).

[11] الخَوَل: مثال الخَدَم والحَشَم وزناً ومعني (المصباح المنير: ص 184 «خول»).

[12] الغَشْمُ: الظُلْمُ (الصحاح: ج 5 ص 1996 «غشم»).

[13] الإنابة: الرجوع إلي اللَّه بالتوبة (النهاية: ج 5 ص 123 «نوب»).

[14] تحف العقول: ص 237، بحار الأنوار: ج 100 ص 79 ح 37.