بازگشت

عدم تمايل به بازگشت به دنيا


95. المناقب عن الحسين عليه السلام: إنَّ رَجُلاً جاءَ إلَي النَّبِيّ صلي الله عليه وآله فَقالَ: يا رَسولَ اللَّهِ، إنّي قَدِمتُ مِن سَفَرٍ لي، فَبَينَما بُنَيَّةٌ خُماسِيَّةٌ تَدرُجُ حَولي في حُلِيِّها، فَأَخَذتُ بِيَدِها وَانطَلَقتُ بِها إلي وادي فُلانٍ فَطَرَحتُها فيهِ.

فَقالَ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله: اِنطَلِق مَعي فَأَرِنِي الوادِيَ. فَانطَلَقَ مَعَهُ فَأَراهُ الوادِيَ، فَقالَ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله لِاُمِّها: ما کانَ اسمُها؟ قالَت: فُلانَةُ.

فَقالَ صلي الله عليه وآله: يا فُلانَةُ، أجيبيني بِإِذنِ اللَّهِ.

فَخَرَجَتِ الصَّبِيَّةُ وهِيَ تَقولُ: لَبَّيکَ يا رَسولَ اللَّهِ وسَعدَيکَ.

فَقالَ لَها: إنَّ أبَوَيکِ قَد أساءا، فَإِن أحبَبتِ أن أرُدَّکِ عَلَيهِما؟

فَقالَت: يا رَسولَ اللَّهِ، لا حاجَةَ لي فيهِما، وَجَدتُ اللَّهَ خَيراً لي مِنهُما. [1] .

راجع: ميزان الحکمة: ج6 (العنوان 280 / الشهادة «2»، الباب 2092 / تمني الشهيد).


***

95. المناقب، ابن شهرآشوب - از امام حسين عليه السلام -: مردي نزد پيامبرصلي الله عليه وآله آمد و گفت: اي پيامبر خدا! من، از يکي از سفرهايم بازگشتم که دختري پنج ساله با زيورآلات ديدم که گِرد من راه مي رود. دستش را گرفتم و او را به فلان درّه بردم و در آن، پرتابش کردم.

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: «با من بيا و درّه را به من نشان بده».

او هم رفت و درّه را نشان داد. پيامبر خدا به مادر دختر فرمود: «نام او چه بود؟».

گفت: فلان.

فرمود: «اي فلاني! به اذن خدا، پاسخ مرا بده».

پس دخترک بيرون آمد و گفت: بله، بله، اي پيامبر خدا!

پيامبر صلي الله عليه وآله به او فرمود: «پدر و مادرت بد کردند. اگر دوست داري، تو را به آنها بازگردانم».

دخترک گفت: اي پيامبر خدا! من، نيازي به آن دو ندارم. خدا را براي خود، از آن دو بهتر يافته ام.

ر.ک: ميزان الحکمة: ج6 (عنوان 280 / شهادت«2»/ باب 2092 / آرزوي شهيد).


***

[1] المناقب لابن شهرآشوب: ج 1 ص 132، بحار الأنوار: ج 18 ص 8 ح 11 وراجع: الخرائج والجرائح: ج 1 ص 37 ح 42.