بازگشت

قافيه «ط»


کَفي بِالمَرءِ عاراً أن تَراهُ

مِنَ الشَّأنِ الرَّفيعِ إلَي انحِطاطِ



عَلَي المَذمومِ مِن فِعلٍ حَريصاً

عَنِ الخَيراتِ مُنقَطِعَ النَّشاطِ



يُشيرُ بِکَفِّهِ أمراً ونَهياً

إلَي الخُدّامِ مِن صَدرِ البِساطِ



يَري أنَّ المَعازِفَ وَالمَلاهي

مُسَبِّبَةُ الجَوازِ عَلَي الصِّراطِ



لَقَد خابَ الشَّقِيُّ وضَلَّ عَجزاً

وزالَ القَلبُ مِنهُ عَنِ النِّياطِ. [1] .




***

انسان را ننگ و عار، همين بس که او را

از مقام بلند انساني، رو به پستي و انحطاط ببيني:

بر انجام دادن کارهاي نکوهيده حريص باشد

و از کارهاي نيک، گسسته و به آنها بي نشاط باشد.

از بالاي مجلس، امر و نهي کند

با اشاره دستانش به خادمان.

بپندارد که رامشگري و خوش گذراني

جواز گذشتن از صراط است.

به حقيقت که اين بدبخت، زيانکار و گمراه گشته است

و شاه رگ قلب او، پاره شده است.


***

[1] النِياطُ: عرق علّق به القلب من الوتين، فإذا قطع مات صاحبه (الصحاح: ج 3 ص 1166 «نوط»).