بازگشت

قافيه «د»






أخي قَد طالَ لُبثُکَ فِي الفَسادِ

وبِئسَ الزّادُ زادُکَ لِلمَعادِ



صَبا مِنکَ الفُؤادُ فَلَم تَزُعهُ

وحِدتَ إلي مُتابَعَةِ الفُؤادِ



وقادَتکَ المَعاصي حَيثُ شاءَت

فَأَلفَتکَ امرَأً سَلِسَ القِيادِ



لَقَد نوديتَ لِلتَّرحالِ فَاسمَع

ولا تَتَصامَمَنَّ عَنِ المُنادي



کَفاکَ شَيبُ رَأسِکَ مِن نَذيرٍ

وغالَبَ لَونُهُ لَونَ السَّوادِ




***

برادرم! ماندنت در فساد و تباهي به درازا کشيده است

و توشه ات براي روز قيامت، بد توشه اي است!

دلت به هوسراني روي آورد و تو نه تنها آن را منع نکردي

بلکه از خواسته هايش پيروي کردي.

گناهان، تو را به هر جا که خواستند، کشاندند

و از تو، انساني رام و تسليم شده ساختند.

تو را براي کوچ، ندا مي دهند. گوش کن

و خود را در برابر ندا دهنده، به کري مزن.

سپيدي موي سرت از هر هشدار دهنده اي بي نيازت مي کند

[آگاه باش که] سپيدي موهاي تو، بر سياهي آن، چيره گشته است.


***