بازگشت

سر امام حسين در مدينه


بيشتر مورخان عقيده دارند که يزيد ستمگر، سر ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را به مدينه فرستاد تا رعب و وحشت را گسترش دهد و هر حرکتي بر ضد خود را سرکوب نمايد. سر شريف را نزد «عمرو بن سعيد اشدق» بردند، او از اين کار انتقاد کرد و گفت: «به خدا دوست داشتم که اميرالمؤمنين! سر او را نزد ما نمي فرستاد».

در مجلس وي، آن مارمولک مارمولک زاده، يعني مروان بن حکم، حاضر بود که بر وي فرياد کشيد: «بدترين مطلب را گفته اي، آن را بياور».

آنگاه، آن، سر شريف را برداشت و با شادماني تکان خورد و شماتت کنان گفت:



يا حبذا بردک في اليدين

و لونک الاحمر في الخدين



«چه دوست داشتني است دستهاي سرد تو و رنگ قرمز گونه هايت!!».

آن سر با عظمت را آوردند و در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار دادند.زنان خاندان ابوطالب شيون کرده به سوي قبر شريف پيامبر شتافتند و گريه و شيون مي نمودند. مروان گفت:



عجب نساء بني زبيد عجة

کعجيج نسوتنا غداة الارنب



«زنان اهل بيت گريستند همچون گريه ي زنان قريش در عزاداري کشتگان روز بدر».



[ صفحه 506]



مروان، هنگام شنيدن شيون زنان هاشمي، شادماني خود را آشکار کرد و گفت: «به خدا! گويي که من به روزهاي عثمان مي نگرم». [1] .

آنگاه روي به قبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نمود و گفت: «اي محمد! يک روز در برابر روز بدر». [2] .

کينه توزيهاي اموي آشکار گشت و معلوم گرديد که آنان به اسلام ايماني ندارند و جاهليت نخستين خود را نگهداشته و انتقام خود را از حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با نابود ساختن عترتش، گرفته اند.


پاورقي

[1] مرآةالزمان في تواريخ الاعيان.

[2] شرح نهج‏البلاغة 72 /4 و از جمله کساني که از رسيدن سر به مدينه ياد کرده‏اند، بلاذري در انساب‏الاشراف 417 /3 و قاضي نعمان مصري در المثالب والمناقب مي‏باشند.