بازگشت

خبر دادن بشير از شهادت امام حسين


هنگامي که امام زين العابدين عليه السلام به نزديکي مدينه رسيد، فرود آمد و خيمه ي خود را به پا نمود، عمّه ها و خواهرانش را پياده کرد و روي به «بشير



[ صفحه 508]



جذلم» کرد، به او فرمود: «اي بشير! خداوند پدرت را بيامرزد که شاعر بود، آيا تو نيز شعر مي سرايي؟».

- «آري اي فرزند رسول خدا! من شاعر هستم».

- «به مدينه وارد شو و کشته شدن اباعبداللَّه را خبر بده».

«بشير» به سوي مدينه رفت و هنگامي که به مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رسيد، صداي گريه آلودش را بلند کرد و گفت:



يا اهل يثرب لا مقام لکم بها

قتل الحسين فادمعي مدرار



الجسم منه بکربلاء مضرج

والرأس منه علي القناة يدار



«اي مردم مدينه! چه نشسته ايد که حسين کشته شده و چشمانم بر او مي گريند».

«بدن آغشته به خونش در کربلاست، در حالي که سر او را بالاي نيزه مي گردانند».

توده هاي مردم به سوي مسجد نبوي شتافتند در حالي که بعضي نوحه سرايي مي کردند و بعضي شيون کنان بودند و از بشير، خبرهاي بيشتري مي خواستند.

وي، در حالي که سخت مي گريست، روي به آنان کرد و گفت: «اين علي بن الحسين است همراه با عمه ها و خواهرانش که به سرزمين شما وارد شده اند، من فرستاده ي او به سوي شما هستم و محل او را به شما معرفي مي کنم».

مردم سخت گريستند و براي استقبال از خاندان پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله که به دين و دنياي آنان نيکي نموده است، شتافتند. اندوه گسترده و افسردگي در همه ي محافل منتشر شد. آن روز- آن گونه که مورخان گفته اند- همچون روزي بود که



[ صفحه 509]



رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در آن وفات يافت [1] مردم بر امام زين العابدين عليه السلام فراهم آمدند و آن حضرت را به مصيبت دردناکش تسليت مي گفتند و در اندوه و سوگ با وي مشارکت مي نمودند.


پاورقي

[1] اللهوف، ص 227 -226.