بازگشت

ابن عباس


از سرسخت ترين انتقاد کنندگان از يزيد، «عبداللَّه بن عباس» بود، يزيد به



[ صفحه 477]



وي نامه اي نوشت و خواستار جلب دوستي وي شد و از او درخواست نمود تا وي را بر ضد ابن زبير، ياري نمايد.

ابن عباس، در پاسخ، اين نامه را به وي نوشت: «اما بعد: نامه ي تو به من رسيد، اينکه من بيعت با ابن زبير را ترک کرده ام، به خدا! من از اين کار، نيکي و ستايش تو را اميد نداشته ام، ولي خداوند به آنچه در دل دارم آگاه است. تو ادعا کرده اي که نيکي مرا فراموش نکرده اي، پس اي انسان! نيکي ات را از من بازدار که من نيکي ام را از تو بازداشته ام. خواسته اي که مردم را موافق تو سازم و آنان را نسبت به ابن زبير دشمن کنم و از او باز بدارم، پس نه چنين باشد و نه تو را شادي و کرامتي خواهد بود که اين چگونه باشد، در حالي که تو حسين و جوانان عبدالمطلب، چراغهاي هدايت و ستارگان مردمان را کشته اي؟ سپاهيان تو آنان را به فرمانت در بيابان رها کردند، در حالي که به خون آغشته بودند، اموالشان غارت شده و در بيابان رها گشته بودند. تشنه لب به قتل رسيده، نه کفن گشته و نه به خاک سپرده شدند. بادها بر آنان مي وزيد و شنهاي بيابان بر آنان فرومي ريخت تا اينکه خداوند براي آنان قومي را مهيا کرد که در خون آنان شرکت نداشتند، پس، آنان را کفن کردند و به خاک سپردند، به خاطر من و آنان است اگر عزت يافتي و در آن جايگاهت نشستي. [1] .

اگر چيزي را فراموش کنم، فراموش نمي کنم اينکه حسين را از حرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به سوي حرم خدا دور ساختي، سواران را به سوي او فرستادي همچنان بودي تا اينکه او را به عراق فرستادي و او هم ترسان و هراسان خارج شد و سوارانت به سبب دشمني تو نسبت به خدا و پيامبرش و اهل بيت او- که خداوند پليدي را از آنان دور ساخته و آنان را پاک گردانيده- او را فرود آوردند، او از شما



[ صفحه 478]



خواست که رهايش کنيد و از شما درخواست بازگشت را نمود، ولي شما کمي ياران او و ريشه کن ساختن اهل بيتش را غنيمت دانستيد، پس بر او همدست شديد، گويي اهل بيت را از ترک و کفر، کشته ايد. نزد من چيزي عجيب تر از اين نيست که دوستي مرا مي طلبي در حالي که فرزندان پدرم را کشته اي و از شمشير تو از خون من مي چکد، تو يکي از موارد خونخواهي من هستي. پيروزي امروزت بر ما، تو را مغرور نسازد که روزي هم ما بر تو پيروزي مي يابيم. [2] .

اين نامه، يزيد را متهم مي کند که او امام حسين عليه السلام را به سوي عراق فرستاد تا وي را به قتل برساند و او خارج نشد جز به سبب تعقيب کردن لشکرهاي يزيد در مدينه و مکّه و خارج نشد به سوي عراق براي پاسخ دادن به درخواست مردم کوفه نبوده، بلکه لشکريان يزيد، وي را بر آن کار ناگزير ساخته بودند.


پاورقي

[1] و در روايتي آمده است: «و به سبب من و آنان است که تو عزّت يافته‏اي».

[2] ابن‏اثير، تاريخ 128 -127 /4، يعقوبي در تاريخش 250 -248 /2 آن را به صورت ديگري روايت کرده که در آن حوادث هولناکي را که معاويه و يزيد مرتکب شده بودند، بيان نموده است.