بازگشت

سخنراني حضرت زينب


يزيد ستمکار، شادماني خود را از نابود شدن عترت پاک، آشکار ساخت؛ زيرا گمان مي کرد مملکت برايش صافي گشته و کارها بر وفق مراد شده است، پس شادمانه پاهايش را تکان مي داد و آرزو مي کرد که کشتگان خاندانش در روز بدر حاضر مي بودند تا به آنان نشان دهد چگونه به خونخواهي ايشان پرداخته و انتقامشان را از حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در ذريّه و عترتش گرفته است، آنگاه ابيات «ابن زبعري» را نغمه سرايي نمود و در حالي که سرمست بود، گفت:



[ صفحه 452]





ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



لأهلّوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم أنتقم

من نبي احمد ما کان فعل [1] .



«کاش بزرگانم در روز بدر مي ديدند که چگونه خزرج از ضربه ي نيزه ها، به بي تاب گشته اند».

«در آن صورت، شاد و مسرور مي شدند و سپس مي گفتند: اي يزيد! دستت فلج و شل مباد».

«ما بزرگ سرورانشان را کشتيم و آن را با بدر برابر ساختيم و برابر شد».

«خاندان هاشم با حکومت بازي کردند؛ زيرا نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است!».

«من از خندف نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام کارهايش را نگيرم».

هنگامي که شيرزن کربلا، اين ابيات را شنيد که نشان دهنده ي کفر و شادماني وي از کشتن عترت پيامبر صلي الله عليه و آله به انتقام کشتگان بدر بود، برخاست تا او را نهيب دهد و تکبرش را بکوبد، بدون اينکه اعتنايي به ستمگري و سرکشي او داشته باشد.

وي نه تنها بيم و هراسي به خود راه نداد، بلکه نمونه ي شجاعت بود و گويي او حاکم و پيروز شده و آن ستمگر، خود شکست خورده و مغلوب گشته بود، آن حضرت گفت:



[ صفحه 453]



«سپاس خداوند، آفريدگار جهانيان را و صلوات خداوند بر فرستاده اش و همه ي خاندانش باد! خداوند سبحان راست گفت آنجا که مي فرمايد: «سپس عاقبت انجام دهندگان بدي اين بود که آيات خدا را تکذيب نمودند و به آنها استهزا کردند» [2] ، اي يزيد! اينکه مناطق زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفته اي و ما همچون اسيران رانده شده گشتيم، آيا گمان کردي که ما نزد خداوند بي ارزش هستيم و تو را نزد او کرامتي باشد و اين به خاطر اهميت تو نزد اوست که بيني خود را بالا برده و با گوشه ي چشمت نگاه کرده و خوشحال و شادمان شده اي که مي بيني دنيا براي تو چون دام و کارهايت مهيّا گشته و ملک و قدرت ما به دست تو قرار گرفته است؟! درنگ کن، درنگ و جاهلانه سرکشي مکن، آيا گفته خداي تعالي را فراموش کرده اي: «آنان که کافر شده اند، مپندار اينکه به آنان مهلت مي دهيم، به نفع آنهاست، بلکه به آنان مهلت مي دهيم تا گناهشان افزون شود و عذابي خوار کننده براي ايشان خواهد بود». [3] .

آيا اين از عدالت است، اي فرزند بردگان آزاد شده! که تو زنان و کينزانت را در سراپرده ها مي گذاري و دختران رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را به اسارت مي بري در حالي که پوشش آنان دور گردانيده شد، و چهره هايشان را آشکار کرده اي؟دشمنان، آنان را از شهري به شهري مي برند و ساکنان در کنار سرچشمه ها و مقيمان در قلعه ها بر آنان چشم مي دوزند و دور و نزديک، بر چهره ي آنان نظر مي افکند، نه حمايت کننده اي از حاميانشان همراه آنان است و نه سرپرستي از مردانشان.



[ صفحه 454]



چگونه اميد باشد به کسي که دهانش، جگرهاي پاکان را جويده و دور انداخته و گوشتش از خون شهيدان روييده و چگونه از کسي که به ما با کينه و دشمني و ستم و عداوت مي نگرد، انتظار درنگ در بغض ما اهل بيت برود، آنگاه بدون احساس گناه و بي اعتنا مي گويي: «در آن صورت (اجدادم)، شاد و مسرور مي شدند و سپس مي گفتند: اي يزيد! دستت فلج مباد».

در حالي که بر دندانهاي اباعبداللَّه سرور جوانان اهل بهشت خم شده و با چوب دستي خود بر آنها مي کوبي، چگونه اين را نگويي؟ در حالي که با ريختن خونهاي ذرّيه ي محمد صلي اللَّه عليه و آله و ستارگان زمين از خاندان عبدالمطلب، آنگاه بزرگانت را ندا مي دهي و ادعا مي کني که آنها را فرامي خواني، اما تو به زودي به جايي که وارد شدند، مي رسي، در آن صورت دوست خواهي داشت که فلج مي بودي و لال مي گشتي و آنچه را گفتي، بر زبان نمي آوردي و آنچه را کردي، انجام نمي دادي.

خداوندا حق ما را برايمان بگير و از آنکه به ما ستم نمود، انتقام گير و خشمت را بر آنکه خونهاي ما را ريخت و حاميان ما را کشت، فروريز.

به خدا! جز پوست خود را نبريده و جز گوشت خويش را جدا نکرده اي، بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وارد خواهي شد با آنچه از ريختن خون ذريّه اش بر خود حمل کرده و از حرمتش در عترت و خويشانش شکسته اي، آنجا که خداوند آنان را فراهم مي آورد و جمعشان را در کنار هم قرار مي دهد و حقوقشان را مي گيرد: «آنان را که در راه خدا کشته شده اند، مردگاني به حساب مياور، بلکه آنان زندگاني هستند که نزد پروردگارشان روزي مي خورند». [4] .



[ صفحه 455]



همين تو را کافي است که خداوند حاکم، محمد صلي اللَّه عليه و آله دشمن و جبريل پشتيبان (او) باشد. به زودي آن کس که تو را به اين فکر انداخت و بر گردن مسلمانان مسلط ساخت، خواهد فهميد که براي ظالمين عوض ناگواري خواهد بود و (خواهد فهميد) که کداميک جايگاهش بدتر و سپاهش ضعيف تر است.

اگر مشکلات و مصايب، کار را به اينجا کشانده که من با تو گفتگو نمايم، ولي (بدان که) من تو را بسيار کم ارزش و سرزنشت را کاري بزرگ و توبيخت را بسيار مي دانم.

اما (چه کنم که) چشمها گريانند و سينه ها پرسوز، عجيب است و بسيار عجيب! که پاکان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده ي حزب شيطان کشته شوند که اين دستها خون ما را مي ريزند و اين دهانها گوشتهايمان را مي جوند، آن بدنهاي پاک را گرگها مي درند و کفتارها بر روي خاک مي کشند، اگر ما را غنيمتي دانسته اي، به زودي ما را طلبکار خواهي يافت آنگاه که جز آنچه را که دستانت پيش فرستاده باشند نخواهي ديد که پروردگار تو بر بندگان، ستمکار نباشد، به سوي خداوند شکايت مي بريم و بر او متکي هستيم.

پس حيله ات را به کار گير و تلاشت را به کار بَرْ و کوشش خويش را انجام ده که به خدا سوگند! ياد ما را محو نخواهي کرد و وحي ما را نخواهي ميراند و ننگ اين کار هيچگاه از تو کم نخواهد گشت. آيا انديشه ي تو جز دوري از خرد و روزگارت جز چند صباحي است؟ جمع تو چيزي جز پراکندگي نيست، آن روز که منادي ندا دهد: لعنت خداوند بر ستمکاران باد.

سپاس خداي پروردگار جهانيان را که اوّل ما را به سعادت و مغفرت ختم



[ صفحه 456]



نمود و آخر ما را شهادت و رحمت عنايت کرد، ما از خداوند مي خواهيم که پاداش آنان را کامل گرداند و بر آنان افزوني مرحمت سازد و ما را جانشيناني نيکو قرار دهد که رحيم و مهربان است، خداوند ما را بس است او بهترين وکيل مي باشد». [5] .

اين خطابه، برجسته ترين خطابه ي روايت شده در اسلام است که از متممهاي نهضت جاويد حسين است؛ زيرا نوه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جبروت آن ستمگر را با آن، درهم کوبيد و ننگ و شکست را بر او وارد ساخت و به او فهماند که داعيان حق در برابر پيشواي سرکشان و ظالمان، سر خم نخواهند کرد.

«امام کاشف الغطاء رحمةاللَّه مي گويد: «آيا قلم موي بزرگترين نقّاش و هنرمندترين هنرمند مي تواند حالت يزيد و خودبزرگ بيني، غرور، شادماني و سرمستي او را از فراهم شدن کارها و دست يافتن بر ملک و لذت پيروزي و ظفر و کينه جويي و انتقام او را به صورتي بهتر از اين، تصوير و ارائه ي نقش، مجسّم سازد. و آيا کسي را اين قدرت و امکان وجود دارد که دشمن خود را با حجت و بيان و توبيخ و سرزنش دور کند و برسد به آنچه آن حضرت- سلام اللَّه عليها- با آن کلمات به آن رسيد، در حالي که وي در آن وضعي بود که دانسته اي، سپس به اين نيز قناعت نورزيد بلکه خواست براي وي و حاضران نزد او، خواري باطل و عزت حق و بي اعتنايي و عدم توجه به قدرت، تسلط، هيبت و هراس را نشان دهد، مي خواست او را با حقارت ارزش و فرومايگي مقدار و زشتي کردار و پستي



[ صفحه 457]



فرع و اصلش، آشنا سازد». [6] .

«مرحوم فکيکي» مي گويد: «همراه من در اين خطبه ي آتشين، تأمّل کن که چگونه فنون بلاغت و روشهاي فصاحت و شايستگي بيان را با معاني شدت شور و هيجان و قوت احتجاج و حجت معارضه فراهم آورده است؛ زيرا دفاع با صراحت در راه آزادي و حق و عقيده، براي رسيدن به اعماق دلها، از شمشيرها نافذتر و از ضربه ي نيزه ها بر جان و درون انسانها در ميدانهاي نبرد صحنه هاي مبارزه، تيزتر است. و ايستادن بر نيش افعيها و سوار شدن بر نوک نيزه ها، براي يزيد از شنيدن اين استدلال کوبنده اي که دخت مجد و شرف، در برابر طاغوتهاي بني اميه و فراعنه ي آنان در جايگاههاي عزّت و مجالس دولت هرقلي اشرافي زشتشان فرياد کرد، آسانتر بود.

به علاوه اين خطبه ي تاريخي کوبنده، از قهرمانيهاي جاويد و جرئت کم نظيري سخن مي گويد که آن روان قدرتمند حساس، دربرگيرنده ي نمونه ي بلند و والاي اخلاق را شامل بوده است. اين کار ادبي زنده در طول روزگار و در نسلهاي متوالي و در هر يادي از حادثه خونين و دردناک کربلا، در برابر طاغوتيان ستمکار، فريادزنان، باقي خواهد ماند». [7] .


پاورقي

[1] اعلام النساء 95 /2. البداية والنهاية 192 /8.

[2] روم / 10 (ثُمَّ کانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ اَساؤُا السُّواي أنْ کَذَّبُوا بِاياتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ).

[3] آل‏عمران / 178: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ کَفَرُوا أنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ).

[4] آل‏عمران/ 169: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِي سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِم يُرْزَقُونَ).

[5] اعلام النساء 97 -95 /2. بلاغات النساء، ص 21. خوارزمي، مقتل 64 /2. السيدة زينب و اخبار الزينبيات، ص 86. الحدائق الوردية 126 -125 /1. اللهوف، ص 218 -217.

[6] السياسة الحسينية، ص 30.

[7] مجلة الغري، سال هفتم، شماره‏ي 6.