بازگشت

شادماني يزيد


شاديها و خوشحاليهاي فراواني بر يزيد دست داد. هنگامي که خبر کشته شدن امام به وي رسيد، او در باغش، «خضراء» [1] بود و با صداي بسيار بلندي تکبير گفت [2] ، هنگامي که اسيران را آوردند، از بالاي ديدگاهي در جيرون به پايين نگاه مي کرد. وقتي اسيران را ديد و سرها را مشاهده کرد که بر بالاي نيزه ها قرار داده بودند، بسيار شادمان گشت و گفت:



[ صفحه 446]





لما بدت تلک الحمول و اشرفت

تلک الرؤوس علي شفا جيرون



نعب الغراب فقلت: قل او لا تقل

فلقد قضيت من الرسول ديوني [3] .



«هنگامي که آن کاروان آشکار شد و آن سرها بر بلنديهاي جيرون روي آورد».

«کلاغ صدا کرد، پس گفتم: بگويي يا نگويي، من طلبهايم را از پيامبر گرفته ام».

نوه ي ابوسفيان، کينه هاي خود را سيراب نمود و انتقام خود را از فرزند فاتح مکه و درهم شکننده ي بتهاي قريش گرفت، زيرا عترت پاک را کشت و فرزندان آنان را در انتقامجويي و خونخواهي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اسارت برد.


پاورقي

[1] البستان الجامع لجميع تواريخ اهل الزمان، ص 36.

[2] خوارزمي، مقتل 61 -60 /2.

[3] مقرم، مقتل الحسين، ص 348.