بازگشت

نظر مروان


«مروان» نظر خود را به وليد اعلام کرد و گفت: هم اکنون دنبالشان بفرست و آنها را به بيعت و داخل شدن در اطاعت از يزيد دعوت کن، پس اگر انجام دادند، از آنها بپذير و اگر خودداري کردند، آنها را جلو بينداز و گردنشان را بزن پيش از آنکه از مرگ معاويه با خبر شوند؛ زيرا آنها اگر اين خبر را بفهمند، هر کدامشان بر خواهند خاست و مخالفت خود را اعلام خواهند کرد و مردم را به اطاعت از خود فرا خواهند خواند، در آن صورت مي ترسم از آنان چيزي به تو برسد که توانايي آن را نداشته باشي، به جز عبداللَّه بن عمر که در اين مورد با کسي منازعه نخواهد کرد... با اينکه مي دانم حسين بن علي در بيعت با يزيد، با تو موافقت نخواهد کرد و طاعتي از او براي يزيد ديده نمي شود، به خدا سوگند! اگر من جاي تو بودم، حتي کلمه اي با حسين رد و بدل نمي کردم تا اينکه گردنش را بزنم، هر چه مي خواهد بشود.

اين مسأله بر وليد که کار کشته ترين و باخردترين فرد بني اميه بود، گران آمد و به مروان گفت: «اي کاش! وليد به دنيا نمي آمد و چيزي قابل ذکر نمي بود».



[ صفحه 325]



مروان او را مسخره کرد و بر او خرده گرفته، گفت: «از آنچه به تو گفتم بي تاب مشوکه آل ابوتراب از قديم الايام دشمن بودند و همچنان هستند، آنها کساني هستند که خليفه عثمان بن عفان را کشتند و سپس به سوي امير المؤمنين (معاويه) رفتند و با او جنگيدند...».

وليد بر او پرخاش کرد و گفت: «واي بر تواي مروان از اين سخنانت! در مورد فرزند فاطمه، بهتر از اين سخن بگوي که وي يادگار نبوّت است» [1] .

آنان در مورد فراخواني آن عده، همرأي شدند تا مطلب را به آنها بگويند و ميزان همفکري آنان با قدرت حاکمه در اين مورد را بدانند.


پاورقي

[1] الفتوح 13 - 11/5.