بازگشت

شهادت عمرو بن جناده


جوان برومند، «عمرو بن جناده ي انصاري» که جوان ترين سرباز در اردوگاه حسين عليه السلام بود، به ميدان آمد. او به عقل و دين، بر کساني که در اردوگاه ابن سعد بودند، برتري داشت، مورخان مي گويند: وي يازده سال عمر داشت و پدرش در نبرد شهيد شده بود، هنگامي که از امام اجازه خواست، حضرت به وي اجازه نداد و فرمود: «اين جوان، پدرش در حمله ي نخست کشته شده و شايد مادرش رفتن او را خواستار نباشد».

جوان، به امام اصرار کرد و به آن حضرت گفت: «مادرم مرا چنين دستور داده است».

امام، او را اجازه داد، آن نوجوان با اشتياق به سوي جنگ شتافت، اندکي بيش نپاييد که به شهادت رسيد و فرومايگان اهل کوفه، سرش را از تن جدا کردند و به سوي خيمگاه حضرت حسين عليه السلام، پرتاب نمودند. مادر بزرگوارش به سويش شتافت، آن را گرفت و فراوان بوسه زد، سپس خونش را پاک کرد و آن را به سوي فردي که در نزديکي وي بود پرتاب کرد و او را بر زمين افکنده به سرعت به خيمه ها باز گشت و چوب چادري را برداشت و بر دشمنان خدا حمله برد، در حالي که اين رجز را مي خواند:



انا عجوز في النساء ضعيفة

خاوية بالية نحيفة





[ صفحه 276]





اضربکم بضربة عنيفة

دون بني فاطمة الشريفة



«من پيرزني در ميان زنان ناتوان هستم، پوسيده، تو خالي و نحيف گشته».

«شما را ضربه اي سخت مي زنم، در دفاع از فرزندان حضرت فاطمه ي بزرگوار».

وي، دو نفر را مورد اصابت قرار داد که امام به سوي وي شتافت و او را به خيمه ها بازگرداند [1] غريبي امام بر احساسات اين بانوي بزرگوار تأثير گذاشت و جگر گوشه اش را به قرباني وي تقديم کرده خود نيز به ميدان جنگ شتافت تا جانش را فداي حضرتش سازد، اين، به حقيقت، منتهاي ايمان و اخلاص مي باشد.


پاورقي

[1] خوارزمي، مقتل 22 -21 /2.