بازگشت

شهادت نافع بن هلال


از کساني که زندگيشان را براي خدا بخشيدند، «نافع بن هلال جملي» مي باشد. او با ايمان و صداقت، به ميدان شتافت و با تيرهايي مسموم، به جنگ با دشمنان خدا پرداخت. وي نام خود را بر آن تيرها نوشته بود، در حالي که مي گفت:



ارمي بها معلمة افواقها

مسمومة تجري بها اخفاقها



ليملأن أرضها رشاقها

والنفس لا ينفعها اشفاقها



«با آنها تيراندازي مي کنم در حالي که آنها برترند و مسموم هستند و بالهايشان آنها را مي برند».

«تا پرتابشان زمين را پرکنند و نفس را حرص ورزي سودي نمي بخشد».

و همچنان آنان را با تيرهايش مي زد تا اينکه تير به آخر رسيد، آنگاه شمشير خود را کشيد و بر آنها حمله برد در حالي که رجز مي خواند:



انا الغلام التميمي البجلي

ديني علي دين حسين بن علي



ان اقتل اليوم و هذا عملي

و ذاک رأيي و اُولاقي عملي





[ صفحه 266]



«من جوان تميمي بجلي هستم که دينم بر دين حسين بن علي مي باشد».

«اگر امروز کشته شوم و عملم اين باشد و آن عقيده ام، با عملم روبه رو خواهم شد».

وي خود را معرفي کرد و عقيده اش را براي آنان بيان نمود که وي بر دين حضرت حسين عليه السلام ريحانه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله است و در دفاع از عقيده و ايمانش، مي جنگيد.

او با عزمي استوار که تحرک و هيجان را از تنهايي و غربت سرورش حضرت حسين عليه السلام دريافت مي کرد، به جنگ پرداخت به طوري که دوازده نفر از آنان را کشت، اين غير از کساني بودند که زخمي گشتند [1] آنگاه، دشمنان خدا او را محاصره نمودند و به سوي او تيراندازي کردند و سنگ پرتاب نمودند تا اينکه دو بازويش را شکستند او ديگر نتوانست شمشير خود را به کار گيرد، آنان به سوي او شتافتند و او را به اسارت نزد ابن سعد بردند.

ابن سعد به او گفت: «چه چيزي تو را واداشت که با خود چنين کني؟».

وي بسان انسان مؤمن به پروردگار، پاسخ گفت: «پروردگارم مي داند که چه چيزي را مي خواستم».

يکي از ياران ابن سعد، روي به وي کرد و در حالي که خون را بر چهره و محاسنش جاري مي ديد، به وي گفت: نمي بيني چه بر سر تو آمده است؟

وي با استهزا و براي اينکه آنان را به خشم آورد، گفت: «به خدا قسم! از شما دوازده نفر را کشتم اين غير از کساني است که زخمي نمودم، من خود را بر کاري که کرده ام سرزنش نمي کنم و اگر بازويي براي من مي ماند، مرا اسير نمي کرديد».



[ صفحه 267]



ابرص پليد، شمر بن ذي الجوشن برخاست و دست به شمشير خود برد و آن را کشيد.

نافع بر او فرياد کشيد: «اي شمر! به خدا! اگر از مسلمانان بودي، بر تو گران مي آمد که با خونهاي ما به ديدار خدا بروي، ولي خداي را شکر که مرگ ما را به دست بدان آفريدگانش، قرار داد».

آري، به خدا اگر نزد شمر، اندکي از دين مي بود، آن جنايات را مرتکب نمي شد؛ زيرا تنها کسي به آنها دست مي زند که رابطه اي با خدا ندارد.

آن فرومايه به سوي نافع رفت و گردنش را زد [2] و بدين گونه زندگاني اين قهرمان عظيم که در دينش اخلاص داشت و در دفاع از فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مخلص و از عظيم ترين مردان اسلام در استواري در حق و صداقت در دفاع از آن بود، به پايان رسيد.


پاورقي

[1] خوارزمي، مقتل 21 /2.

[2] ابن‏کثير، تاريخ 184 /8، انساب‏الاشراف 404 /3.