بازگشت

فرا رسيدن وقت ظهر


نيمه ي آن روز فرارسيد و هنگام نماز ظهر شد، مؤمن مجاهد، «ابوثمامه صائدي» ايستاد و به آسمان نگاه کرد، گويي که منتظر عزيزترين چيز در نزد خود بود که همان «نماز» باشد، وقتي خورشيد را ديد که از وسط آسمان گذشته است، روي به امام کرد و گفت: «جانم فداي جان تو باد! مي بينم که اينان به ما نزديک شده اند. به خدا کشته نمي شوي تا اينکه من در دفاع از تو کشته شوم و دوست دارم که با پروردگارم ديدار کنم در حالي که اين نماز را که وقت آن فرارسيده است، خوانده باشم...».

مرگ در چند قدمي وي بود، ولي او نه از ياد پروردگارش غافل بود و نه از اداي فريضه ي دينيش، همه ي ياران امام داراي چنين ايماني به خدا و اين گونه فداکاري در اداي فرايضش بودند.

امام سر به سوي آسمان برداشت و وقت را دقت فرمود و ديد که هنگام اداي فريضه فرارسيده است، پس به ابوثمامه گفت: «نماز را ياد کردي، خداوند تو را از نمازگزاران ياد کننده ي خداوند قرار دهد، آري، اين اول وقت آن است...».

امام از يارانش خواست از لشکريان ابن زياد بخواهند که از جنگ کردن با آنان دست نگهدارند تا در پيشگاه پروردگارشان به نماز بايستند. آنان از لشکريان اين امر را درخواست کردند که پليد نابکار، حصين بن نمير گفت: «اين نماز، پذيرفته نمي شود».

«حبيب بن مظاهر» با استهزا به وي گفت: «ادعا کردي که نماز خاندان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله پذيرفته نمي شود ولي از تو اي الاغ، پذيرفته مي گردد...».

حصين، بر او حمله برد ولي حبيب به سرعت ضربه اي بر روي اسب او زد و اسب، رم کرده او از آن بر زمين افتاد، يارانش به سويش شتافتند و او را



[ صفحه 258]



نجات دادند. [1] .

جنگ ادامه يافت و پيش از آنکه امام نمازش را برگزار نمايد، جمعي از ياران حمايت کننده اش به شهادت رسيدند و پس از آن، به شرحي که خواهيم گفت، فريضه را به جاي آورد.


پاورقي

[1] ابن‏اثير، تاريخ 70 /4.