بازگشت

مباهله برير با يزيد


«يزيد بن معقل»، هم پيمان بني عبدالقيس، به سوي اردوگاه امام تافت تا اينکه به آن نزديک شد و با صداي بلند «برير بن خضير همداني» را صدا زد: «اي برير! کار خدا را با خودت چگونه مي بيني؟».

برير، با اطمينان و ايمان کامل به وي پاسخ داد: «به خدا! نسبت به من خير و به تو شرّ رسانده است...».

آري، خداوند به برير، خير رسانيده؛ زيرا وي را به حق، هدايت کرده



[ صفحه 244]



و او را از ياران ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله قرار داده، ولي دشمن ستمگر- فرومايه اش را گمراه نمود و او را از قاتلان فرزندان پيامبران ساخته بود.

آن فرومايه، به برير پاسخ داد و گفت: «دروغ گفتي و پيش از امروز، دروغگو نبوده اي و من گواهي مي دهم که تو از گمراهان مي باشي».

اين نابکار به راستگويي برير پيش از آن روز گواهي داده است؛ يعني روزي که حق را در آن ياري داده و در آن روز، به ادعاي وي دروغگو شده است. برير، او را به مباهله دعوت نمود و گفت: «آيا حاضر هستي با تو مباهله کنم که خداوند از ميان ما دروغگو را لعنت کند و باطل گرا را هلاک نمايد؟».

يزيد، پذيرفت و آن دو، در برابر دو اردوگاه به مباهله پرداختند و سپس هر کدام به جنگ ديگري آمدند و يزيد ضربه اي به برير زد که در او اثري نداشت و برير به سوي او برگشت و ضربه ي سختي بر او وارد کرد که کلاه خود او را شکافت و تا مغز او اثر کرد، آن پليد ناپاک، در خون خود غلتيد و در حالي که شمشير در فرق سر او فرورفته بود، بر زمين افتاد و اندکي بعد، به هلاکت رسيد. [1] .

برير، در حالي که دلش از استجابت دعايش شادمان بود، بر اردوگاه ابن سعد حمله برد، زماني که همه ي واحدهاي آن سپاه به اين قهرمان کم نظير، چشم دوخته بودند،برير شروع به رجزخواني کرد:



انا برير و ابي خضير

ليس يروع الأسد عند الزأر



يعرف فينا الخير اهل الخير

اضربکم و لا اري من ضر



و ذاک فعل الحر من برير [2]



[ صفحه 245]





«من برير و پدرم خضير است که از شيران غرّنده، باکي ندارد».

«اهل خير، نيکي را در ما مي شناسند، شما را ضربه مي زنم و زياني نمي بينم».

«و آن کار آزادانه از برير باشد».

وي، خود را به اردوگاه ابن سعد معرفي کرد و آنان را از شجاعت بي مانندش، آگاه نمود و از اينکه او چون شير است که از غريدن نمي هراسد، بلکه بر شجاعتش مي افزايد و اينکه وقتي بر آنها ضربه هاي سخت وارد مي سازد، در اين کار، اشکال و يا گناهي نمي بيند.


پاورقي

[1] ابن‏اثير، تاريخ 67 -66 /4.

[2] الفتوح 186 /5.