بازگشت

سخنان زهير


«زهير بن قين» روي به افراد لشکر نمود و سخنراني سرشار از پند و اندرز خطاب به آنان ايراد نمود و گفت:

اي مردم کوفه! هشدار باد شما را از عذاب خداوند، بر مسلمان حق است که برادر مسلمانش را نصيحت کند. ما تاکنون برادراني بر يک دين بوده ايم تا زماني که ميان ما و شما، شمشير نيفتاده باشد و شما شايسته ي نصيحت از سوي ما هستيد، پس هرگاه شمشير واقع شود، مصونيت قطع مي شود، ما يک امّت



[ صفحه 223]



خواهيم بود و شما امتي ديگر. خداوند ما و شما را به ذريّه ي پيامبرش محمد صلي اللَّه عليه و آله آزموده است تا ببينيد که ما و شما چه خواهيم کرد، ما شما را به ياري آنان و رها کردن يزيد ستمگر و عبيداللَّه بن زياد فرا مي خوانيم که شما از آن دو، در طول مدت حکومتشان، جز بدي نخواهيد ديد. چشمانتان را کور مي کنند و دستها و پاهايتان را قطع مي نمايند و شما را تکه تکه مي سازند و بر تنه هاي درختان خرما به دار مي کشند و بزرگان و قاريان شما را همچون حجر بن عدي و يارانش و هاني بن عروه و امثالش مي کشند».

اين سخنان، سرشارند از رساترين و برجسته ترين دليل؛ زيرا در آن، دعوت به حق با همه ي ابعاد مفاهيمش و بر حذر داشتن از عذاب خدا و خشمش، وجود دارد؛ به آنان مي فهماند هدف او از نصيحت تنها انجام يک واجب ديني است که به نصيحت مسلمان براي برادر مسلمانش- هنگامي که او را از حق منحرف ديد- حکم مي نمايد... و آنها را آگاه نمود پيش از آنکه آتش جنگ روشن شود؛ زيرا برادري اسلامي آنان را باهم جمع مي کند، پس هرگاه جنگ واقع گردد، رشته هاي آن برادري بريده مي شود و هر کدام از آن دو امتي مستقل خواهند بود که روابط دين و اسلام، آنان را با يکديگر فراهم نمي آورد و به آنها اطلاع داد که خداوند، مسلمانان را با عترت پيامبرش آزموده و مودّتشان را در کتاب عزيزش واجب گردانيده است تا امّت را بنگرد که در مورد آنان چه مي کند؟

همچنين، آنان را به ظلم و ستم امويان توجه داد و آنچه با نيکان آنان عمل کرده بودند، کساني همانند «حجر بن عدي»، «ميثم تمار» و ديگر افرادي که با ستم، مبارزه نمودند و در مقابل استبداد، ايستادند که حکومت اموي رگباري از عذاب دردناک بر سر آنان فرو ريخت، چشمانشان را کور ساخت و دستها



[ صفحه 224]



و پاهايشان را بريد و بر تنه هاي نخل به دار کشيد.

هنوز زهير سخنانش را پايان نداده بود که گروهي از لشکريان ابن سعد، بي شرمانه،وي را ناسزا گفته، او و امام حسين را تهديد به قتل نموده گفتند: «ما همچنان هستيم تا دوستت و همراهانش را بکشيم، يا او و يارانش را تسليم عبيداللَّه بن زياد نماييم!!».

زهير با منطق حق به آنان پاسخ داد و گفت: «اي بندگان خدا! فرزندان فاطمه به دوستي و ياري از فرزند سميه شايسته تر هستند، من شما را به خدا پناه مي دهم که مبادا آنان را بکشيد... شما اين مرد را با يزيد بگذاريد که به جانم سوگند! وي طاعت شما را بدون کشتن حسين مي پذيرد».

بسياري از آنان خاموش ماندند و حيرت و سرگرداني بر آنان دست داد. هنگامي که شمر بن ذي الجوشن، اين وضع را ديد، ترسيد که لشکر به صلاح روي آورد، پس تيري را به سوي زهير نشانه گرفت، در حالي که مي گفت: «ساکت شو، خداوند تو را بکشد، ما را از پر حرفيت خسته کردي».

زهير، او را حقير شمرد و وي را چون پليدترين مخلوق، نگريست، به او گفت: «من خطاب به تو سخن نمي گويم، تو چهارپايي بيش نيستي و به خدا! گمان نمي کنم که تو دو آيه از کتاب خدا را بداني، پس مژده باد تو را به رسوايي روز قيامت و عذاب دردناک».

آن فرومايه ي پليد از سخن زهير به خشم آمد و بر او فرياد کشيد: «تا ساعتي ديگر، خداوند تو و دوستت را مي کشد».

زهير گفت: «آيا مرا به مرگ تهديد مي کني؟ به خدا! مرگ نزد من از جاويدان بودن با شما محبوبتر است».

آنگاه زهير روي به لشکريان کرد و گفت: «اي بندگان خدا! اين جلف



[ صفحه 225]



جفاکار و امثال وي، شما را از دينتان گمراه نکنند. به خدا سوگند! شفاعت محمد صلي اللَّه عليه و آله به قومي که خون ذريّه و اهل بيتش را بريزند و ياران و مدافعان حريمشان را بکشند، نمي رسد».

امام، ملاحظه فرمود که پندهاي زهير با آن مسخ شدگان، کارگر نيست، لذا به يکي از يارانش فرمود او را از ادامه ي سخن باز دارد، پس به سوي وي رفت و او را ندا داد: اباعبداللَّه به تو مي گويد: «بيا که به جانم سوگند! اگر مؤمن آل فرعون براي قومش پند داد و فراخواني را ابلاغ نمود، تو نيز اينان را پند داده و ابلاغ کرده اي اگر نصيحت و ابلاغ، سودمند باشد». [1] .


پاورقي

[1] طبري، تاريخ، ص 427 -426.