بازگشت

همراه با عبيدالله بن حر


کاروان امام بر کاخ «بني مقاتل» گذشت [1] ، امام در آن محل فرود آمده در



[ صفحه 102]



نزديکي آن چادري برپا شده، روبه رويش نيزه اي را در زمين فروکرده بودند که نشاني از دلاوري و شجاعت صاحب آن چادر بود، اسبي نيز در مقابل آن ديده مي شد.امام درباره ي صاحب آن خيمه پرسيد. به او گفته شد که وي «عبيداللَّه بن حر» است. حضرت، حجّاج بن مسروق جعفي» را براي ملاقات با وي مأمور ساخت. او نزد وي شتافت و عبيداللَّه بي مقدمه به او گفت: چه خبري را آورده اي؟

- خداوند کرامتي به تو هديه فرموده است.

- آن چيست؟

- اين حسين بن علي عليه السلام است که تو را به ياري خود فرامي خواند، پس اگر در خدمتش بجنگي پاداش مي بيني و اگر بميري به شهادت رسيده اي.

- من از کوفه خارج نشده ام مگر از ترس اينکه حسين عليه السلام به آن وارد شده و من در آن جا باشم و او را ياري نکنم، زيرا در آنجا، نه شيعياني دارد و نه ياوراني که همه به دنيا روي آورده اند جز آنکه خداوند او را نگهداشته است!

حجّاج بازگشت و سخن او را به امام عليه السلام رساند. امام عليه السلام بر آن شد که بر او حجّتي اقامه کند و او را از وضعي که داشت، آگاهي دهد، پس همراه با برگزيده اي پاک از اهل بيت و يارانش به سوي او روان شد.

عبيداللَّه، استقبالي شايسته از آن حضرت به عمل آورد و مقدمش را بسيار گرامي داشت، در حالي که هيبت امام او را در خود فروبرده بود، او بعدها در آن باره چنين سخن به ميان آورد:

«هرگز کسي را زيباتر و چشمگيرتر از حسين نديده بودم و هرگز دلم براي کسي آنگونه که بر او دل سوزاندم، نشکسته است هنگامي که او را ديدم راه مي رفت و کودکان در اطرافش بودند، به محاسنش نظر افکندم و آنرا همچون



[ صفحه 103]



بال زاغ ديدم، به او گفتم: آيا اين سياهي است و يا خضاب کرده اي؟ فرمود: اي فرزند حرّ! پيري بر من شتاب کرده است، آنوقت دانستم که آن خضاب بوده است [2] .

امام عليه السلام مسائل سياسي و اوضاع موجود را با وي مورد بحث قرار داد و سپس او را به نصرتش فراخواند و به او فرمود: «اي فرزند حرّ! مردم شهرتان به من نوشتند که آنها بر ياري ام فراهم آمده اند و از من خواستند به سويشان بيايم که آمده ام، اينک نظر آن قوم آنگونه که ادّعا کرده بودند نيست؛ زيرا آنان به کشتن عموزاده ام مسلم و پيروانش کمک کرده و بر اطاعت از فرزند مرجانه، عبيداللَّه بن زياد اجتماع نموده اند... اي فرزند حرّ! بدان که خداوند عزيز و جليل تو را به خاطر گناهاني که در گذشته مرتکب شده اي کيفر خواهد داد،من تو را به توبه اي فرامي خوانم که با آن، گناهانت را شستشو دهي.... تو را به ياري ما اهل بيت فرامي خوانم» [3] .

فرزند حر، بهانه هايي واهي مطرح ساخت و خود را از سعادت، رستگاري و نصرت سبط رسول صلي اللَّه عليه و آله محروم کرد و گفت: «به خدا من مي دانم هر کس تو را همراهي کند در آخرت خوشبخت خواهد شد، ولي من به چه درد شما مي خورم، در حالي که در کوفه براي تو ياوري نمي بينم، تو را به خدا سوگند مي دهم که مرا بر اين کار مجبور نسازي؛ زيرا دلم اجازه ي مردن نمي دهد، امّا اين اسب من «ملحقه» را در اختيار گير [4] ، به خدا سوگند در طلب چيزي بر آن سوار نشدم مگر اينکه به آن رسيدم و تا کنون هرگاه بر آن سوار بوده و کسي در طلبم



[ صفحه 104]



بوده، پيوسته سبقت از آن من بوده است» [5] .

اسب وي نزد امام چه ارزشي داشت؟ لذا امام به وي پاسخ داد و فرمود: «ما نزد تو براي اسب و شمشيرت نيامده ايم، به طلب ياري تو نزدت آمده ايم، پس اگر بر جان خود در برابر ما بخل مي ورزي، ما را نيازي به چيزي از دارايي تو نيست، من کسي نيستم که گمراهان را به ياوري گيرم [6] و من تو را نصيحت مي کنم اگر بتواني که فرياد ما را نشنوي و حادثه ي ما را نبيني، اين کار را انجام ده که به خدا سوگند هر کس فرياد ما را بشنود و به ياري ما نيايد، خداوند او را در آتش جهنم مي افکند» [7] .

فرزند حر سر بزير افکند و با شرمساري آهسته گفت هرگز چنين نخواهد شد ان شاءالله [8] و البته نبايد چنان کسي با آن همه جنايت موفق به ياري امام و شهادت در راه او شود. و بالأخره فرزند حر از اين خسارتي که در نتيجه ي ترک ياري فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله دچارش شده بود به شدت پشيمان شد و شديداً گرفتار ناراحتي وجدان بود و اين ناراحتي را در ضمن اشعاري داشت که در فصل بحث از پشيمان شدگان از ترک نصرت امام حسين عليه السلام خواهد آمد.


پاورقي

[1] خوارزمي در مقتلش ج 1، ص 229 -228 گفته‏ا ست: ملاقات امام با عبيداللَّه بن حر بين ثعلبيه وَ زَرود بوده است.

[2] انساب‏الاشراف 384 /3. خزانةالادب 158 /2.

[3] الفتوح 131 -129 /5.

[4] و در روايتي آمده است «اين اسبم عنان بسته و آماده است».

[5] الأخبار الطوال، ص 251. الدرّالنظيم، ص 549.

[6] الفتوح 132 /5.

[7] مقرم، مقتل الحسين، ص 190 -189.

[8] ابن‏اثير، تاريخ 51 /4.