بازگشت

ناكامي سپاهيان


سپاهيان اهل کوفه ناکام ماندند و از مقاومت در برابر آن قهرمان بزرگ ناتوان شدند؛ زيرا تعداد زيادي از آنها را کشت و زيانهاي سنگيني بر آن وارد ساخت که جنايتکار بزدل، «محمد اشعث» به سوي اربابش فرزند مرجانه شتافت و از او خواست تا سواران و پيادگان بيشتري را به کمک وي بفرستد؛ چون



[ صفحه 497]



از مقاومت در برابر مسلم، ناتوان شده بود.

طاغوت، وي را نکوهش کرد و گفت: «سبحان اللَّه! ما تو رابراي يک نفر فرستاديم تا او را نزد ما بياوري، او اين چنين بخش عظيمي از يارانت را از بين برده است» [1] .

اين سرزنش بر فرزند اشعث، گران آمد لذا به تعريف از فرزند عقيل پرداخت و گفت: «آيا فکر مي کني که مرا به سوي بقالي از بقالان کوفه و يا يکي از جرامقه «حيره» فرستاده اي. [2] در حالي که مرا به سوي شيري ژيان و شمشيري برّان در دست قهرماني [3] با نام، از خاندان خير الانام فرستاده اي» [4] .

فرزند زياد، نيروهاي بيشتري از سپاهيان را به کمک وي فرستاد. آنگاه آن قهرمان بزرگ به نبرد پرداخت، در حالي که مي گفت:



اقسمت لا اقتل الا حرّا

وان رأيت الموت شيئاً نکرا



أو يخلط البارد سخناً مرا

رد شعاع الشمس فاستقرا



کل امري ء يوماً يلاقي شرا

اخاف ان اکذب او اغرا [5] .



«سوگند خورده ام که جز آزاد، کشته نشوم، هرچند مرگ را چيزي ناخوشايند ببينم».

«ويا اينکه سردي با گرمي تلخي آميخته شود که پرتو خورشيد را برگرداند و آرام گيرد».



[ صفحه 498]



«هر انسان روزي گرفتار شر خواهد شد، اما من مي ترسم که تکذيب شوم و يا فريفته گردم».

اي فرزند عقيل! تو سرور آزادگان بودي؛ زيرا پرچم عزّت و کرامت را افراشتي و شعار آزادگي و بزرگمنشي سر دادي و دشمنان تو، حقيرند؛ زيرا آنها بردگاني هستند که خواري و فرومايگي را پذيرفته اند...

«دکتر يوسف خليف»، اين رجز را چنين تحليل کرده و گفته است: «از جهت رواني، رجز است که کاملاً صادق بوده و امواج نفساني که در جان شاعر موج مي زد، به دقت تعبير نموده است، آنگاه که در تنگناي سختي قرار دارد؛ زيرا وي پيش از هر چيز ديگري، تصيم گرفته بود که آزاد منشي خود را حفظ کند حتي اگر اين امر به کشته شدنش بينجامد، او به صراحت و با صداقت اعلام مي کند که مرگ، چيزي ناخواستني است و همانند مغالطه کاران ديگر نمي گويد که مرگ چيزي دلپسند است، بلکه صادقانه، از آنچه در دل دارد، سخن مي گويد که مرگ چيزي است که خوش نمي دارد، ولي از آن نمي گريزد ما دام که تصميم دارد آزادگيش را حفظ کند، سپس مي کوشد تا هيجان خود را آرام سازد و اين موج بلند هولناک را در جان خود، تحت تسلّط خود در آورد، بدون اينکه آن را در جريانهايي از هول و هراس بيندازد، پس با خويشتن سخن مي گويد که دنيا در حال دگرگوني است و هر کسي ناچار است با آنچه او را خوشايند نيست، روبه رو شود، او اين گفتگوي با خويشتن را به صورتي فني و دل انگيز ارائه مي کند».

او مي افزايد: «وي زندگي را دوست دارد، ولي بر آزادگي نيز حريص است که خود را در ترديد قرارداده است؛ زيرا هراس دارد و بلکه مي ترسد که مبادا دشمنانش به وي دروغ بگويند و يا اينکه او را فريب دهند



[ صفحه 499]



وبکشند، بدون اينکه براي عمل به عهد خويش کاري کرده باشد و در ره آزادگيش بميرد، يا او را اسير سازند و آزادي خود را که همانند زندگي آن را دوست مي دارد، از دست بدهد.

مي بينيد که چگونه موقعيت تنگ و سخت خود را اين گونه به صورتي فني و دل انگيز، ترسيم مي نمايد که از جهت بيان حالت نفساني اش به صورتي صادقانه و بي ريا و بدون تلاش براي گمراه کردن ديگران، بسيار برجسته و دل انگيز است؟ اين همان رازي است که اين ابيات کم را در جانمان تأثير داده که ما را به درک آنچه گوينده از آن رنج مي برد، قادر سازد، مبارزه اي هولناک دردرون که جز مبارزه بيروني اش با دشمنان، چيزي با آن برابري نمي کند» [6] .


پاورقي

[1] الفتوح 93 / 5.

[2] مقرم، مقتل حسين، ص159.

[3] «جرامقه» قومي غير عرب که در موصل اقامت گزيدند.

[4] الفتوح 94 - 93 / 5.

[5] طبري، تاريخ 374 / 5.

[6] حياة الشعر في الکوفه، ص372 - 371.