بازگشت

ابن زياد راه حلهاي مسالمت آميز را رد مي كند


فرزند مرجانه، همه ي راه حلهاي مسالمت آميزي را که ابن سعد نوشته بود، رد کرد و همه ي روزنه هاي صلح و سازش را مسدود نمود و به وي نوشت: «اما بعد: من تو را براي حسين نفرستادم تا از او حمايت کني و نه براي اينکه به وي مهلت دهي و يا وعده ي سلامت به او بدهي و نه براي اينکه شفيع وي نزد من باشي. ببين اگر حسين و يارانش به فرمان من گردن نهادند، آنان را به سلامت نزد من بفرست و اگر خودداري نمودند به سوي آنان حرکت کن تا اينکه آنان را بکشي و آنان را تکه تکه نمايي که مستحق آن مي باشند. پس هرگاه حسين را کشتي، اسبان را بر سينه و پشت او حرکت ده، هر چند نمي بينم اين عمل پس از مرگ، زياني برساند، ولي به خاطر سخني است که گفته ام: اگر او را کشتم با وي چنين خواهم کرد، پس اگر تو فرمان ما را درباره ي او اجرا نمودي، تو را پاداش کسي را مي دهيم که فرمان برده و اطاعت نموده باشد و اگر خودداري نمودي از کار ما و سپاهيان دور شو و لشکر را به شمر بن ذي الجوشن بسپار که ما او را به اين کار فرمان داده ايم» [1] .



[ صفحه 155]



اين نامه ي بسيار شديداللحن و بي رحمانه، مفادش چنين بوده است:

1- اختيارات ابن سعد را به عمليات جنگ و کارزار محدود نمود و هيچ گونه اختياري براي اجراي صلح يا گفتگوي با امام به وي اعطا ننمود.

2- در اين نامه، اشاره شده است که اگر امام، صلح را بپذيرد بايد تضرع کنان فرمان فرزند مرجانه را گردن نهد تا در مورد وي تصميم بگيرد؛ اگر خواست او را عفو کند و يا به قتل برساند و مي خواست تا امام نزد وي همچون اسير يا گناهکار حضور يابد و از او طلب رحمت کند.

3- اگر امام گردن نهادن به حکم وي را نپذيرد، ابن سعد بايد فوراً به کشتن وي اقدام کند و او را تکه تکه نمايد.

4- ابن زياد، عمر را در صورتي که در اجراي دستور، ترديد کرد، به عزل از منصبش تهديد نمود و در اين صورت بايد همه ي امور لشکر را به «شمر بن ذي الجوشن» بسپارد تا آنچه را به او فرمان داده شده بود، اجرا نمايد.

مورخان مي گويند: ابن زياد چنين آغاز به گفتن نمود: «اينک که چنگالهاي ما به او رسيده، اميد به نجات پيدا مي کند، اينک هنگام فرار نيست».

شمر، شادمان و خوشحال به سرعت حرکت کرد و پيوسته مرکب مي راند تا به ابن سعد برسد، شايد فرزند سعد از فرمان فرزند مرجانه سرباز زند تا خود، فرمانده سپاه گردد. شمر، به کربلا رسيد در حالي که ابن سعد در فرات مشغول آب تني کردن بود، فردي به سويش شتافت و به او گفت: «جويرة بن بدر تميمي را نزد تو فرستاده و او را فرمان داده است که اگر تو جنگ نکني، گردنت را بزند».



[ صفحه 156]



ابن سعد به سوي لباسهاي خود رفت و آنها را پوشيد [2] و روي به شمر بن ذي الجوشن کرد و دانست که اين نيرنگ اوست، پس به او گفت: «واي بر تو! خداوند خانه ات را نزديک نسازد، خداوند آنچه را آورده اي زشت شمارد، من گمان مي کنم که تو او را نهي نمودي و بر ما تباه ساختي کاري را که اميدوار بوديم به نيکي انجام شود... به خدا! حسين، تسليم نمي شود؛ زيرا جان پدرش در کالبد اوست».

شمر به وي پاسخ داد: «به من بگو چه خواهي کرد، آيا فرمان اميرت را اجرا مي کني؟ در غير اين صورت، سپاه را به من بسپار...».

ابن سعد، تسليم هوا و طمع کاريهايش شد و پذيرفت که همچنان فرمانده سپاهي ستمکار باقي بماند، پس به وي گفت: «نه، تو را کرامتي نباشد، من اين امر را بر عهده مي گيرم» [3] .

شمر، همچنان مراقب ابن سعد بود تا شايد در انجام فرمانهاي اربابش، فرزند مرجانه، کوتاهي نمايد تا خود فرماندهي سپاه را عهده دار شود. ابن سعد، پاسخ ابن زياد را براي امام فرستاد و آن حضرت عليه السلام فرمود: «نه، به خدا! دستم را در دست فرزند مرجانه نمي گذارم» [4] .


پاورقي

[1] ابن‏اثير، تاريخ 55 /4، نزديک به آن در انساب‏الاشراف 391 -390/3 آمده است. و در تهذيب الکمال 428 /6 آمده است: ابن‏زياد به ابن‏سعد نوشت: «نه، و نه کرامتي او را باشد تا اينکه دستش را در دست من بگذارد»، پس حسين گفت: «اين امر، هرگز نخواهد بود».

[2] ذهبي، تاريخ اسلام 14 /5.

[3] انساب‏الاشراف 391 /3.

[4] الصراط السوي في مناقب آل‏النبي، ص 87.