بازگشت

همراه با برادرش فرزند حنفيه


«محمد بن حنفيه» پريشان نزد حضرت حسين عليه السلام شتافت در حالي که به



[ صفحه 339]



سختي قدم بر مي داشت و از شدت غم و اندوه، به درستي راه خود را نمي ديد، هنگامي که در جاي خود قرار گرفت، روي به حضرت حسين عليه السلام کرد و با کلمات بريده اي همراه با اخلاص و دلسوزي نسبت به آن حضرت، گفت:

«برادرم! جانم فداي تو باد! تو محبوبترين مردم و عزيزترين آنان نزد من هستي، سوگند به خدا! نصيحتي را براي کسي از مردم، باز نمي دارم و کسي از تو به آن شايسته تر نيست، تو همچون جان و روح من هستي، تو بزرگ اهل بيت مني، تو کسي هستي که بر او اعتماد دارم و طاعتش برگردن من است؛ زيرا خداوند تبارک و تعالي تو را شرافت بخشيده و از سروران اهل بهشت قرارداده است، من مي خواهم پيشنهادي به تو بکنم، پس آن را از من بپذير...».

محمد، با اين سخن دلسوزانه، عواطف سرشار خود را که پر از دوستي و احترام نسبت به برادرش بود، ابراز داشت. امام به سوي او توجه فرمود و محمد گفت: «به شما پيشنهاد مي کنم که تا مي تواني از بيعت با يزيد بن معاويه و از سرزمينهاي مختلف، دور شوي و سپس فرستادگان خود را براي مردم بفرستي، پس اگر با تو بيعت کنند، خداوند را بر آن، سپاس گويي و اگر برگرد کسي غير از تو جمع شوند، خداوند نه دين تو را بدان سبب ناقص مي گرداند، نه عقل تو را، نه بزرگواري و نه فضيلتت را، من بر تو مي ترسم که به شهري از اين شهرها وارد شوي و مردم اختلاف پيدا کنند؛ گروهي همراه تو باشند و گروه ديگر بر عليه تو، آنگاه با هم به زد و خورد بپردازند و تو نخستين هدف نيزه ها گردي، در آن صورت، بهترين همه اين امت از حيث خود و پدر و مادر، خونش ضايع ترين و خاندانش، خوارترين مي شوند...».

امام حسين عليه السلام به وي فرمود: «به کجا بروم؟»

«در مکه اقامت کن که اگر در آنجا آرامش يافتي، همانجا مي ماني و الّا به



[ صفحه 340]



شنزارها و شکاف کوهها روي کن و از شهري به شهر ديگر برو تا ببينيم که سرنوشت مردم به کجا مي انجامد و بدين ترتيب رأي تو درست ترين و کار تو دورانديشانه ترين خواهد بود تا اينکه به پيشواز حوادث بروي و کارها در آغاز بر تو مشکل نگردد که به آنها پشت کني» [1] .

امام، بي اعتنا به حوادث، به سخن آمد و او را از عزم و تصميم کاملش بر نپذيرفتن بيعت يزيد، با خبر ساخت و فرمود؛ «برادرم! اگر در دنيا ملجأ و پناهگاهي نباشد، با يزيد بن معاويه، بيعت نمي کنم».

فرزند حنفيه، به گريه افتاد، زيرا از واقع شدن مصيبتي کمر شکن، مطمئن شده بود و آن مصيبتها و محنتها را که بر برادرش جاري خواهد شد، به ياد آورد. امام از دلسوزي اش تشکر کرد و به او فرمود: «برادرم! خداوند جزاي خير به تو بدهد؛ زيرا دلسوزي نمودي و به صواب رهنمون گشتي، من قصد دارم که به سوي مکه خارج شوم، من و برادران و برادر زادگان و شيعيانم، وضعشان وضع من و نظرشان نظر من مي باشد، اما تو، اشکالي ندارد که در مدينه بماني و در اينجا مسائل را ناظر باشي و چيزي از مسائل آن را بر من پنهان ننمايي» [2] .


پاورقي

[1] طبري، تاريخ 342 - 341 / 55.

[2] الفتوح، ص32.