بازگشت

خبر فاجعه آميز شهادت حضرت مسلم


خبر دردناک شهادت مسلم را «عبداللَّه بن سليمان» و «منذر بن مشمعل» که هر دو اسدي بودند، به امام رساندند [1] آنان- بنا به گفته مورخان- مناسک حج را به جاي آورده بودند و علاقه ي بسيار شديدي داشتند که با امام تماس گرفته، از وضعيت آن حضرت آگاه شوند. پس به سرعت راه پيمودند تا اينکه در زرود، به امام ملحق شدند و در حالي که همراه آن حضرت بودند، ناگهان مردي را ديدند که از سمت کوفه مي آمد، ولي هنگامي که حضرت حسين را ديد، راهش را تغيير داد. امام متوقف شده بود و مي خواست از آن مرد، چيزي بپرسد اما هنگامي که ديد وي از روبه رو شدن با او خودداري نمود، به راه خود ادامه داد.

آن دو مرد اسدي، وقتي علاقه ي امام را به پرسش از آن مرد ديدند، به دنبال وي رفتند و به او رسيدند. بر او سلام کرده، خاندانش را جويا شدند، به آنها خبرداد که او اسدي است. آن دو نيز نسبت خود را با وي بيان داشتند و اوضاع کوفه را از او جويا شدند. به آنها گفت: وي از آنجا خارج نگرديد مگر اينکه



[ صفحه 81]



مسلم بن عقيل و هاني بن عروه کشته شده بودند و آنها را ديد که از پاهايشان، در بازارها کشيده مي شدند. آنها با وي خداحافظي کرده و به سرعت آمدند و به امام پيوستند و هنگامي که امام در ثعلبيه، فرود آمد [2] ، به آن حضرت گفتند: «خداوند تو را رحمت فرمايد! خبري داريم اگر بخواهي به طور آشکارا با تو در ميان مي گذاريم و يا اينکه محرمانه به اطلاع مي رسانيم...».

امام عليه السلام به ياران خود تأملي فرمود و گفت: «با اينان، رازي وجود ندارد».

- «آيا آن سوار را که شامگاه ديروز با او روبه رو گشتي، ديدي؟».

- آري، مي خواستم از او چيزي بپرسم».

- «به خدا ما خبرش را براي تو گرفتيم و تو را از پرسش وي بي نياز ساختيم، او مردي از خاندان ماست که صاحبنظر، با صداقت و خردمند است، به ما گفت از کوفه خارج نگرديد، مگر اينکه مسلم و هاني کشته شده بودند و آن دو را ديده است که از پاهايشان در بازار کشيده مي شدند» [3] .

اين خبر، همچون صاعقه، بر علويان فرود آمد و آنان بر از دست رفتن بزرگشان به گريه افتادند، آن محل از صداي گريه و زاري آنان به لرزه افتاد و اشکها چون سيل، روان شدند [4] حيله و خيانت کوفيان، بر امام آشکار گشته آن حضرت يقين پيدا کرده بود که وي به همراه آن برگزيدگان از اهل بيت و يارانش، همان سرنوشتي را خواهند داشت که مسلم به آن رسيده بود.

يکي از همراهان امام خطاب به آن حضرت گفت: «تو را به خدا سوگند



[ صفحه 82]



مي دهيم که از همين جا مراجعت نمايي؛ زيرا در کوفه نه ياوري داري و نه پيرواني، ما مي ترسيم که آنان بر ضد تو باشند».

امام به فرزندان عقيل نگاه کرد و به آنان گفت: «نظر شما چيست، مسلم کشته شده است؟».

آن جوانان در حالي که مرگ را ناچيز شمرده بودند، برخاستند و گفتند: «نه به خدا باز نمي گرديم تا انتقام خود را بگيريم و يا آنچه را مسلم چشيد، ما نيز بچشيم».

امام گفتاري همچون سخن آنان گفت و فرمود: «زندگي بعد از اينان، خيري نخواهد داشت» [5] .

آنگاه امام عليه السلام به اين شعر تمثّل جست:



سامضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقاً و جاهد مسلما



فان مت لم اندم و ان عشت لم الم

کفي بک عاراً ان تذل و ترغما [6] .



«خواهم رفت و از مرگ بر انسان ننگي نباشد اگر نيتش حق باشد و همچون يک مسلمان جهاد کند».

«پس اگر بميرم پشيمان نگردم و اگر زنده بمانم، سرزنش نمي شوم، براي تو اي انسان، ننگ بس است که خوار و ذليل گردي».

امام با چهره اي برافراشته به پيش رفت، در حالي که يقين پيدا کرده بود که به سوي فتحي مي رود که همانند آن فتحي نباشد. او رفت تا با امانت و اخلاص، رسالت خدا را ادا نمايد، آنگونه که جدش حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيش از او آنرا ادا کرده بود.



[ صفحه 83]




پاورقي

[1] گفته شده مردي که خبر را به امام رسانيد «ابن‏يزيد تميمي» است، آنگونه که در صواعق، ص 196 آمده. و گفته شده وي «بکر بن معتقد» است، به گفته‏ي انساب‏الاشراف 379 /3.

[2] «ثعلبيه»، از منازل راه مکّه به کوفه است بعد از شقوق و قبل از خزيميه، آنجا دو سوم راه است (معجم البلدان 78 /2).

[3] الارشاد، ص 74.

[4] الدرالمسلوک 111 /1.

[5] الارشاد، ص 75.

[6] الدرالنظيم، ص 549 -548.