بازگشت

نامه ي حضرت حسين به مردم كوفه


هنگامي که امام حسين به «حاجر» در منطقه ي «ذي الرمه»- يکي از منازل حج از راه باديه- رسيد نامه اي به شيعيانش از اهل کوفه نوشت تا آنها را از حرکتش به سوي آنان با خبر سازد. در آن نامه، بعد از نام خدا آمده بود:

«از حسين بن علي به برادرانش از مؤمنين و مسلمين، سلام بر شما! من به همراه شما خدايي را که جز او معبودي نيست سپاس مي گويم، اما بعد: نامه ي مسلم بن عقيل به من رسيد و مرا از حسن نظر و فراهم آمدن اکثريت شما براي نصرت ما و گرفتن حقمان آگاه کرد، پس از خداوند مسئلت مي نماييم که ما را به نيکوکاري موفق نمايد و به شما به خاطر آن، بزرگترين پاداش را منظور فرمايد. من روز سه شنبه، هشتم ذيحجه، روز ترويه، از مکه به سوي شما حرکت کرده ام، پس هرگاه فرستاده ام بر شما وارد شد، کارتان را پنهان بداريد و کوشش کنيد که من ان شاءاللَّه همين روزها بر شما وارد مي شوم، والسلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته» [1] .



[ صفحه 74]



امام، نامه را به قهرمان بي همتا «قيس بن مسهر صيداوي» سپرد، او به سرعت راه را پيمود و بدون توجه به هيچ چيز، حرکت کرد تا اينکه به «قادسيه» رسيد به جايي که گروهي از مأموران در آنجا براي بازرسي دقيق کسي که به عراق وارد و يا از آن خارج مي گرديد، قرار داده شده بودند، مأموران او را دستگير نمودند قيس به سرعت نامه را پاره کرد تا مأموران از مفاد آن مطلع نشوند، آنگاه او را تحت الحفظ، همراه با پاره هاي نامه، نزد ابن زياد ستمگر فرستادند. هنگامي که نزد وي قرار گرفت، ابن زياد به او گفت:

- تو کيستي؟

- مردي از شيعيان اميرالمؤمنين، حسين بن علي عليه السلام هستم.

- چرا نامه اي را که همراه داشتي، پاره نمودي؟

- از ترس اينکه از مفادش مطلع شوي.

- نامه از کيست و براي کيست؟

- از حسين است، براي جمعي از اهل کوفه که نامهايشان را نمي دانم.

- آن ستمگر به خشم آمد و از حالت عادي خارج شده بر او فرياد کشيد: به خدا! هرگز از نزد من دور نمي شوي مگر اينکه افرادي را که اين نامه به آنها نوشته شده است به من معرفي کني و يا اينکه بالاي منبر بروي و حسين و پدر و برادرش را ناسزاگويي تا دست من نجات يابي و يا اينکه تو را قطعه قطعه خواهم ساخت.

قيس به وي گفت: «اين عده را من نمي شناسم، اما لعن نمودن را انجام مي دهم».

ابن زياد گمان کرد که وي از نوع فرومايگان اهل کوفه است که ماديات، آنها را مي فريبد و مرگ، آنانرا مي هراساند و نمي دانست که وي از آزادگان



[ صفحه 75]



بي همتايي است که تاريخ امتها و ملتها را مي سازند و کلمه ي حق و عدل در زمين، به آنان بلندي مي يابد...

ابن مرجانه دستور داد مردم را در مسجد اعظم جمع کنند تا به گمان خويش از لعن کردن اهل بيت به وسيله ي قيس، نمونه هايي از پيمان شکني را به آنان نشان دهد تا آنها را بر آن وادار کند و آنرا بخشي از اخلاق و سرشت آنان قرار دهد.

آن قهرمان بزرگ در حالي که مرگ را استهزا مي نمود و زندگي را به تمسخر گرفته بود، از جاي برخاست تا با امانت و اخلاص، رسالت خداوند را ادا نمايد. پس بالاي منبر رفت و خداي را سپاس گفت و ستايش نمود و بر پيامبر اکرم صلي اللَّه عليه و آله درود فرستاد و علي و فرزندانش را رحمت فراوان فرستاد [2] و سپس عبيداللَّه و پدرش و ستمکاران بني اميه همگي را لعنت کرد و صداي کوبنده ش را- که صداي حق و اسلام بود- بلند کرد و گفت:

«اي مردم!.. حسين بن علي، بهترين خلق خدا، فرزند فاطمه، دختر رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله است، من فرستاده ي وي به سوي شما هستم، من در حاجر از او جدا شدم، پس او را اجابت نماييد...» [3] .

مزدوران ابن زياد، به سوي وي شتافتند و او را از کار قيس، آگاه کردند، وي خشمگين شد و دستور داد تا او را بالاي قصر ببرند و از آنجا، در حالي که زنده است وي را به پايين بيندازند.

مأموران او را گرفتند و از بالاي کاخ بر زمين افکندند، اعضاي وي از هم دريده شد و استخوانهايش درهم شکسته گرديد و به مرگ قهرمانان، در راه ايمان



[ صفحه 76]



و عقيده اش، درگذشت.

هنگامي که خبر کشته شدنش به حضرت حسين رسيد، به شدت غمگين گشت و به گريه افتاد و فرمود: «خداوندا! براي ما و شيعيانمان نزد خودت، جايگاهي ارزنده قرار ده و ما و آنان را در جايگاه رحمتت و در کنارهم فراهم آور که تو بر هر چيزي توانا هستي» [4] .


پاورقي

[1] البداية والنهاية 168 /8 و در فتوح 145 -143 /5 نامه‏ي حضرت به صورت ديگري مفصّل آمده است. انساب‏الأشراف 378 /3.

[2] الفتوح 147 -146 /5.

[3] ابن‏اثير، تاريخ 41 /4.

[4] الفتوح 147 /5.