بازگشت

بازدارندگان ابن سعد


مورخان مي گويند: جمعي از دلسوزان ابن سعد، به سوي وي شتافتند و به او پيشنهاد کردند که از جنگ، دوري گزيند، از جمله کساني که به وي پيشنهاد



[ صفحه 135]



کرده بودند، خواهرزاده اش، «حمزة بن مغيرة بن شعبه» مي باشد، او به وي گفت: اي دايي! اگر به سوي حسين حرکت کني نزد پروردگارت گناهکار خواهي بود و رحم خود را قطع نموده باشي. به خدا! اگر از دنيا و اموالت خارج شوي براي تو بهتر از اين خواهد بود که با خداوند روبه رو شوي در حالي که خون حسين را برگردن داشته باشي [1] .

عده ي ديگري نيز او را نصيحت کرده به وي گفتند: از خدا پروا کن و دست به اين کار نزن. [2] وي کوشيد تا از جنگ بر کنار بماند ولي طاقت از دست دادن حکومت ري را نداشت؛ زيرا دهنش براي آن، آب افتاده و نفسش در برابر اميالش ناتوان گشته بود، و همينکه صبح فرا رسيد، تصميم به جنگ با فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله گرفته نزد فرزند مرجانه شتافت تا او را از قبول خود آگاه کند! ابن زياد از اينکه ابن سعد رضايت داده بود، شادمان گشت، زيرا در وجود وي چيزي يافته بود که اگر مردم او را بر جنگ با فرزند رسول خدا مورد نکوهش قرار مي دادند، ياوه هايش را بالا مي برد و اگر غير از ابن سعد، کسي ديگر پيشنهادش را مي پذيرفت، تا بدين حد، شادمان نمي شد.

ابن سعد، به همراه سپاهش که بالغ بر چهار هزار نفر بود، حرکت کرد، در حالي که مقصد خود را مي شناخت و مي دانست که براي جنگ با ذرّيه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- که بهترين انسانهاي روي زمين بودند- خارج شده است.

ابن سعد، به کربلا رسيد و به سپاهي که در آنجا به فرماندهي حر بن يزيد رياحي مستقر شده بود، پيوست.



[ صفحه 136]




پاورقي

[1] انساب‏الاشراف 386 -385 /3.

[2] الفتوح 152 /5.