بازگشت

شرحبيل بن ورس حمداني


او يکي از هواداران قيام مختار و از فرماندهان تحت امر او بود. هنگامي که مختار، سپاهي را براي تصرف حجاز فرستاد، شرحبيل بن ورس حمداني را فرمانده آن سپاه قرار داد.

«مختار»، طرح دوم خود را به مرحله ي اجرا گذاشت و آن اين بود که: سپاهي را به بهانه ي کمک به ابن زبير، به


حجاز بفرستد و اين سپاه به محض رسيدن به حجاز، ابتدا مدينه را تصرف کند و سپس به طرف مکه حرکت و کار ابن زبير را تمام کند.

مختار، يکي از فرماندهان خود را به نام «شرحبيل بن ورس» که از طايفه ي «حمدان» بود با سه هزار نيروي مسلح، که عمده ي آنان را بردگان و موالي و ايرانيان تشکيل مي دادند و حدود 700 نفر آنان از عربها بودند، بسوي حجاز گسيل داشت. مختار، به اين فرمانده چنين توصيه کرد: «به سوي حجاز برو، وارد مدينه که شدي؛ به من اطلاع بده تا دستور من به تو برسد.»

اسماعيل بن نعيم گويد: «مختار مي خواست هنگامي که نيروهايش وارد مدينه شدند، فرمانداري در آنجا نصب کند و مدينه را تصرف کرده سپس به «ابن ورس» دستور داد تا به مکه هجوم برند و ابن زبير را محاصره کرده و با او وارد نبرد شوند.

ابن ورس، با نيروهايش به قصد مدينه حرکت کردند اما ابن زبير، سخت از اين نقل و انتقال نيروهاي مختار وحشت داشت و احتمال مي داد که مختار طرح ديگري دارد. بنابراين، «عباس بن سعد» را با دو هزار مرد جنگي، از مکه به مدينه اعزام داشت و به او دستور داد از ورود نيروهاي مختار به شهر جلوگيري کند و در صورت مقاومت با آنان بجنگند.

«ابن زبير»، درست حدس زده بود؛ اما باز هم مشکوک بود بنابراين به عباس بن سعد توصيه کرد که نخست آنان را آزمايش کن. اگر ديدي واقعا در طاعت ما هستند و به کمک من آمده اند؛ با آنان کنار بيا و در غير اين صورت با آنان نبرد کن.»

نيروهاي اعزامي مختار به فرماندهي «ابن ورس»، که تعداد آنان به 3 هزار مرد جنگي مي رسيد، در منطقه اي به نام «رقيم» در خاک حجاز، با نيروهاي اعزامي ابن زبير، به فرماندهي «عباس بن سهل»، تلاقي کردند.

«ابن ورس»، نيروهايش را در کنار آبي فرود آورد و کاملا آرايش نظامي داشتند. فرمانده طرف راست لشکر «سليمان بن حمير» از طايفه ي حمدان بود و


فرمانده ي سمت چپ لشکر «عباس بن جعده» بود و ابن ورس، خود، پياده در جلو نيروها بود.

«عباس بن سهل»، فرمانده ي نيروهاي ابن زبير، براي ملاقات با «ابن ورس» پيش او آمد؛ در حالي که نيروهايش کاملا خسته و کوفته نشسته بودند و کمترين آرايش نظامي هم نداشتند. عباس، از ابن ورس خواست تا در خيمه اي بنشينند و مذاکره کنند و او هم پذيرفت. سپس هر دو مذاکرات خود را شروع کردند.

عباس به ابن ورس گفت:

«خدايت رحمت کند، مگر در طاعت ابن زبير نيستي؟!»

ابن ورس گفت:

«آري چنين است».

عباس گفت: «دستور ابن زبير اين است که: شما به «وادي القري» برويد و با دشمن، يعني سپاه شام، مقابله کنيد و هدف شما هم که غير از اين نيست.»

ابن ورس گفت: «من دستور ندارم از شما اطاعت کنم. دستور اين است که من به مدينه بروم و در آن جا مستقر شوم تا فرمان ثانوي از «مختار» برسد.»

عباس گفت: اگر واقعا در اطاعت ابن زبير هستند، او به من دستور داده که شما را به «وادي القري» ببرم.»

ابن ورس گفت: «خير، من چنين دستوري ندارم و از تو اطاعت نمي کنم. من مأموريت خود را انجام داده بسوي مدينه حرکت مي کنم. آن گاه به امير (مختار) مي نويسم تا آنچه دستور دهد عمل کنم.»

«عباس بن سهل» هنگامي که متوجه شد ابن ورس، به هيچ وجه زير بار او نمي رود و اصرار دارد که به سمت مدينه حرکت کند، دريافت که کاسه اي زير نيم کاسه است اما طوري وانمود کرد که: من مانع حرکت شما نيستم و به ابن ورس گفت: «رأي شما بهتر است. هر چه دستور داري عمل کن؛ اما من به سوي وادي القري مي روم».

«عباس بن سهل»، نقشه اي طرح کرد تا «ابن ورس» را فريب دهد و طوري وانمود کند که مسأله اي بين آنها نيست. او مي خواست پس از آن که اعتماد ابن ورس را به خود جلب کرد؛ آنان را در يک فرصت مناسب غافلگير کند. عباس به


اردوگاه خود آمد و چند رأس گوسفند و مقداري آذوقه، مانند: آرد و گوشت به عنوان هديه براي «ابن ورس» و نيروهايش فرستاد. گويند: «عباس بن سهل»، به تعداد هر ده نفر، يک گوسفند فرستاده بود. ابن ورس و يارانش که کاملا گرسنه بودند؛ گوسفند را ذبح کردند و مشغول به خوردن کباب و غذا شدند. دو نيرو، بر سر آب اردو زده بودند. آنها کاملا آرايش نظامي خود را از دست داده و در استراحت کامل به سر مي بردند.

«ابن ورس» و يارانش بي خيال، در کنار آب مشغول استراحت بودند که ناگهان متوجه شدند حدود هزار مرد جنگي، به فرمان عباس بن سهل، فرمانده نيروهاي ابن زبير، آنها را محاصره کرده اند. ابن ورس متوجه خيانت و توطئه «ابن سهل» شد؛ اما ديگر دير شده بود. چرا که حمله کاملا غافلگيرانه بود و عمده ي نيروهاي ابن ورس از وحشت و ترس متواري شده بودند.

«ابن ورس» بر نيروهاي خود فرياد برآورد: «اي لشکريان خدا! به سوي من آييد و با منحرفان و ياران شيطان رجيم بجنگيد که شما بر حقيد و اهل هدايت. آنان به ما خيانت کرده اند و نيرنگ زده اند.» اما افراد ترسو و زبون «ابن ورس» او را ياري نکردند و همه گريختند، جز حدود صد نفر که با ابن ورس ماندند به جنگ و دفاع و مقاومت پرداختند، اما تعداد زياد نيروهاي مهاجم و خود باخته آنان، سبب شد که در مدت کوتاهي همگي به شهادت برسند و ابن ورس، خود نيز در اين معرکه خائنانه، توسط عمال «ابن زبير» به شهادت رسيد.

مردي به نام«ابن يوسف» که خود از افراد «عباس بن سهل» است گويد: «ما به آنان حمله برديم و جنگ مختصري نموديم. ابن ورس با 70 تن از ياران و محافظانش کشته شدند و «عباس بن سهل» پرچم برافراشت و فرياد زد: «هر کس زير اين پرچم بيايد و اسلحه اش را بر زمين بگذارد؛ در امان است.»

تعدادي از افراد فراري ابن ورس به زير آن پرچم آمدند و حدود 300 نفر از آنان همراه با «سليمان بن حمير حمداني» و «عياش بن جعده جدلي»، به طرف عراق


متواري شدند. ابن سهل آنان را تعقيب کرد تا به آنان رسيد و حدود يکصد نفر از آنان را کشت و 200 نفر از آنان را رها کرد. آنان خسته و تشنه و گرسنه، به سمت عراق برگشتند؛ که بسياري از ايشان در بين راه از شدت گرسنگي و تشنگي به هلاکت رسيدند.