بازگشت

سليمان ظاهر


شيخ سليمان ظاهر از علما و ادباي لبنان در قرن نوزده ميلادي بود. او به سال 1380 ه. ق وفات يافت.

اين شاعر لبناني اشعاري را در رثاي سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام سروده است که در اين جا نمونه اي از آن ذکر مي شود:



بکيت الحسين و من کالحسين

أحق بفرط الشجا و البکا



کفي شرفا أن شکت رزءه

البرايا، و من هوله ما شکا



بکاه المصلي و رکن الحطيم

و زمزم و الحجر و المتکا



کفاک علي أن غدا کعبة

تحج اليه الوري رمسکا



بر حسين گريستم و چه کسي از حسين سزاوارتر است که از ناراحتي و اندوه بر او بگريند؟

اين شرف براي او کافي است که همه ي مردم براي او آه و ناله کردند ولي خودش از مصيبتش شکايت نکرد.

مصلي و رکن حطيم و زمزم و حجر و


فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را از بدنش جدا کرد و آن را به خولي سپرد.

3. پس از اين جنايت بزرگ، اطرافيان «سنان» به او گفتند: «تو کار مهمي کردي، تو بزرگترين مرد عرب را کشتي، تو حسين فرزند فاطمه، دختر رسول خدا عليهم السلام را به قتل رساندي، تو پاداش مهمي در نزد امير خواهي داشت. تو از عمر سعد و ديگر سران بخواه که پاداش و جايزه ي بزرگي به تو دهند گرچه اگر تمام اموالشان را به تو به عنوان جايزه دهند در مقابل کارت کوچک است، «سنان بن انس» سوار بر اسبش شد و خود را به خيمه ي سعد رساند و اين اشعار را با صدايي رسا خواند:



اوقر رکابي فظلقي و قنا و ذهبا السيد المحجبا

قتلت خير الناس خيرهم و اباذ ينسبون نسبا



«اي امير، مرا غرق در طلا و نقره کن. من آن، آقاي بزرگوار را کشتم. من بهترين مردم را از نظر پدر و مادر کشتم و دارنده بهترين نسب را به قتل رساندم».

در زمان قيام مختار سنان بن انس به شدت تحت تعقيب بود، زيرا مختار او را قاتل اصلي امام حسين عليه السلام مي دانست. «سنان» خود آگاه بود که اگر به چنگ مختار افتد، حسابش پاک است، بنابراين پيش از همه از کوفه فرار کرد و به بصره رفت. مختار دستور داد خانه او را ويران کردند.

پس از چندي، به صورت پنهاني از بصره به «قادسيه» گريخت، مأموران اطلاعاتي مختار، که کاملا حرکت هاي «سنان» را زير نظر داشتند، به مختار گزارش دادند که وي به «قادسيه» آمده است. مختار مأموراني را براي دستگيري وي اعزام کرد. سنان به طور کامل غافلگير شد و در منطقه اي بين «عذيب» و «قادسيه» به چنگ مأموران مختار افتاد.

«سنان» را دست بسته نزد مختار آوردند و اين جاني قسي القلب، در چنگال عدالت گرفتار شد و بار ديگر وعده ي خدا تحقق يافت. مختار، دستور داد ابتدا انگشتان آن خبيث را قلم کردند، سپس دو دستش و بعد دو پايش را قطع نمودند. ديگي بزرگ که در آن روغن زيتون مي جوشيد، آماده و «سنان» نيز


هنوز زنده بود. وي را درون ديگ جوشان انداختند و بدين سان «سنان بن انس» به اشد مجازات رسيد.