بازگشت

ابن زياد امير عراق و خراسان در عهد معاويه و يزيد


نام وي عبيداللّه بود. پدرش زياد و مادرش مرجانه نام داشتند. زياد از واليان مهمّ اموي بود که ابتدا در روزگار عمر و عثمان و سپس در دوران خـلافـت حـضـرت عـلي (ع) به سمت هاي گوناگون، از جمله فرمانداري فارس در اواخر سال 39 گماشته شد (تاريخ طبري،3 / 151؛ شـرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، 16 / 182)؛ ولي سـرانـجـام بـا تـهديد و تطميع معاويه که از آخرين ماه هاي خلافت حـضـرت عـلي (ع) در زمـان زمـامـداري فـارس آغـاز شـده و چـنـدسـال ادامـه يـافـتـه بـود، بـه وي پـيـوسـت و بـه دنـبـال اعـلان رسـمـي اشـتـراک نـَسـَب او بـا مـعـاويـه درسـال 44، بـه زيـاد بـن ابـي سـفـيـان شـهرت يافت همان / 182 ـ186). در سـال 45 از سـوي مـعـاويـه والي خـراسـان و بصره شد(فـتـوح البلدان، 3 / 506؛ تاريخ طبري، 3 / 196 ـ 197) و درسال 51 بعد از مرگ مُغيرة بن شعبه، ولايت کوفه را نيز عهده دارشـد (هـمان / 219) و تا سال 53 همه اين مناصب را حفظ کرد. در اينسال، معاويه فرمانروايي بخشي از حجاز را نيز به او واگذاشت. مرگ زياد در رمضان همين سال روي داد (همان / 238).

مناسبات نزديک و صميمانه معاويه و زياد، و نيز ادّعاي برادري آن دو بـا يـکديگر ـ البتّه اين برادري غير قانوني و مخالف با سخن صـريـح پـيـامبر(ص) بود ـ زمينه رشد عبيداللّه را در دربار اموي فـراهـم آورد. حـتـّي يـک بـار مـعاويه از زياد خواست که عبيداللّه را نزدش روانه کند تا او را بيازمايد. در اين ديدار بود که او برخي سـفـارش هـا را بـه ابـن زياد کرد (تاريخ مدينة دمشق، 37 / 437؛مختصر تاريخ دمشق، 15 / 313؛ البداية والنهاية، 8 / 283).

به نوشته بلاذري (فتوح البلدان، 3 / 507) و طبري (تاريخ،3 / 243)، ابـن زيـاد بـعـد از مـرگ پـدرش، در اواخـرسال 53، بيست و پنج ساله بود؛ امّا ابن عساکر (تاريخ مدينة دمشق، 37 / 435) و بـه نـقـل از او ابـن کـثـيـر (البـداية والنهاية، 8 /283) و ابن منظور (مختصر تاريخ دمشق، 15 / 313) بنابر روايت ضـَبـّي، ولادت ابـن زيـاد را در سـال 39 ثـبت کرده اند که در اين صـورت، او در پـايـان سـال 53، پـانـزده سـاله بـوده است. ابن عـسـاکـر همچنين از فضل بن دُکَين روايت کرده که ابن زياد به هنگام رخـداد عـاشـورا بـيـسـت و هـشـت سـال داشته و بنابراين ولادتش به سـال 33 روي داده اسـت. بـا تـوجـّه بـه ايـن کـه درسـال 54، مـعـاويـه او را والي خـراسـان و بـا فاصله اندکي والي بصره کرد، گزارش طبري و بلاذري درست تر به نظر مي رسد.البـتـه ابـن عـسـاکر (تاريخ مدينة دمشق، 37 / 446) و ذهبي (سيراعلام النبلاء، 3 / 545) به نقل از حسن بصري گفته اند که مـعـاويه، عبيداللّه را در حالي که نوجواني بي خرد (غُلاماً سفيهاً)بـود، بـه ولايـت بـصـره گماشت. اگر اين تعبير از سنّ ابن زياد حـکـايـت کـنـد، بـايـد هـنـگـام ولادتِ او راسـال 39 بدانيم. امّا به ظنّ قوي، مرادِ حسن بصري از اين تعبير،ناپختگي و تازه کاري ابن زياد بوده است که معاويه، خود، به آن تـوجـّه داشـتـه اسـت (تـاريـخ طـبـري، 3 / 242). در هـرحـال، تـاريـخ ولادت ابـن زيـاد را يـکـي از سـه سال 29، 33، و 39 نوشته اند که اوّلي درست تر مي نمايد.

ابـن زيـاد در سال 54، بعد از مرگ پدرش، نزد معاويه رفت و باعـنـايـت بـه آن مـنـاسـبـات، به ولايت خراسان گماشته شد. وي دردوران ايـن مأموريّت، برخي از شهرهاي ماوراء النّهر را فتح کرد(فـتـوح البـلدان، 3 / 507؛ تـاريـخ طـبـري، 3 / 242 ـ 244؛تـاريـخ مـديـنـة دمـشـق، 37 / 442). درسـال 55، مـعاويه والي بصره را عزل و ابن زياد را با حفظ ولايت خـراسـان، بـه آن سـمـت نـصـب کـرد. جز فاصله اي کوتاه که به عـللي از ايـن مـنـصـب کـنار نهاده شد (تاريخ طبري، 3 / 257)، تا هـنـگـام مـرگ مـعـاويه به سال 60 در اين مقام باقي بود. برادرش عبدالرّحمان نيز از سال 59 در اداره امور خراسان همکار يا جانشين اوشد (همان / 256 و 259). در اين سال ها، بصره از پايگاه هاي مهمّ خوارج ضدّ اموي ها بود و ابن زياد با کشتن و حبس آنان، شهر را از سيطره ايشان درآورد (همان / 542).

با روي کار آمدن يزيد، ابن زياد در سمت خود ابقا شد. سپس يزيدقصد عزل او را داشت؛ امّا حرکت امام حسين (ع) از مکّه به سمت کوفه، بـه دنـبـال دعـوت پـيـاپـي مـردم ايـن شـهـر از آن حـضرت، موجب دگرگوني رأي يزيد شد. سَرْجون رومي، مشاور مؤتمن معاويه،بـه وي تـوصـيـه کـرد کـه نـه تـنها امارت بصره را از ابن زياد بـازنـسـتـانـد، بـلکـه فـرمـانروايي کوفه را نيز به او واگذارد (طـبـري، 3 / 275). بـه ايـن تـرتـيـب، ابـن زيـاد ازسـال 60 تـا هـنـگـام مـرگ يـزيـد در ربـيـع الاوّل سـال 64، بـر سـراسـر عـراق فـرمـانـروايـي کرد. امّا حکومت خـراسـان از سـال 61 بـه برادر ديگرش مُسلم بن زياد سپرده شد(طبري، همان / 345).

بـيـشـتـريـن مـايـه شـهـرت ابـن زيـاد که همواره با انتقاد مورّخان ودانـشمندان همراه بوده است، مواجهه او با حضرت حسين بن علي (ع) اسـت. شـواهـد تـأثـير منفي او در حادثه کربلا اندک نيست. روش فـريـبـکـارانـه اش در بـدو ورود به کوفه، ايجاد رعب و وحشت درسـراسر شهر، اقدامات تهديدي و تطميعي براي پراکندن مردم ازگـرد مـسـلم بـن عـقـيـل، نـمـايـنـده امـام در کـوفـه، دسـتـگـيـري وقـتـل مـسـلم و هـانـي بـا روشـي فـجـيـع و سـنـگـدلانـه؛ گسيل داشتن سپاه چندين هزار نفري براي مقابله با امام (ع)، فرماندادن به اقدامات غير انساني چون بستن آب بر روي امام و همراهانش کـه کـودکـان و زنـان زيـادي در مـيـان ايـشان بودند؛ و سرانجام،نـپـذيـرفـتـن هيچ يک از پيشنهادهاي پيشگيرانه امام و روا داشتن عمرسـعـد بـه يکسره کردن کار، در اکثر منابع تاريخي گزارش شده است (از جمله: طبري، 3 / 274 ـ 338؛ الارشاد / 229).

پـس از حـادثـه عـاشورا نيز وي دشمني خود را ادامه داد. به دستور او، بـازمـانـدگـان کربلا را با شيوه اي زشت به کوفه آوردند ومـردم را بـه تـمـاشـاي اسيران فراخواندند. سپس در کاخش مجلسي آراسـت و بـار عام داد. در آن مجلس، علاوه بر جسارت به سر مبارک امام حسين (ع)، نسبت به امام زين العابدين (ع) و حضرت زينب (س) گستاخي کرد که با پاسخ دندان شکن و دور از انتظار آنان روبه رو شـد (طـبـري، 3 / 336 ـ 337). روانـه کـردن سرهاي شهيدان وکـاروان زنـان و کـودکـانِ بازمانده کربلا به شام زير سايه سرنيزه مأموران خشن و بد رفتار، حلقه اي ديگر از زنجيره جناياتي بـود کـه ابـن زيـاد در جـهـت تـحـکيم پايه هاي حکومت اموي و تقرّب بيشتر به دربار صورت داد.

ايـن کـارهـاي او در مـيـان مـردم، اشـراف، و افـراد سـرشناس عراق بـازتـابـي مـنـفـي داشـت. ازجـمـله، زيـد بـن ارقـم، از صـحـابـه رسـول خـدا کـه در کـوفـه مي زيست، در همان مجلس برخاست و با نـقـل فـضـايل امام حسين (ع) که خود از پيامبر(ص) شنيده بود، ابن زيـاد را عـتـاب کـرد (طـبـري، 3 / 336). بـرخـي از منابع (تذکرةالخـواص / 231؛ بـحـارالانـوار، 45 / 118 بـه نـقـل از مـُثـيـرالاحـزان) بـه اعـتـراض تـند انس بن مالک، ديگر ازصحابه رسول خدا(ص)، در همين مجلس اشاره کرده اند. عبداللّه بن عـفيف اَزْدي نيز که از ياران امير مؤمنان (ع) و عابدان روزگار بود و هر دو چشمش را در دو واقعه جمل و صفّين از دست داده بود، در مسجد جـامـع کـوفـه، بـا سـخـنـانـي آتـشـيـن، ابـن زيـاد را بـه خـاطـرقتل حسين بن علي (ع) و رفتار زشتش نکوهيد و سپس به دستور ابن زياد، به شهادت رسيد (طبري، 3 / 337 ـ 338).

امـّا يـزيـد که ابتدا از حادثه کربلا سرمست بود و از ابن زياد با اکـرام و بـخـشـش و هـدايـاي فـراوان تقدير کرد (تذکرة الخواص /331)، پـس از کـوتـاه زمـانـي، واکنش شديد مسلمانان را دريافت و دانست که مبغوض آنان شده و سلطنتش با خطر مواجه گشته است. ازاين رو، با اظهار پشيماني از ارتکاب جنايت هاي رخ داده در کربلا،مـسـؤوليت آن را بر عهده ابن زياد دانست و بارها بر او نفرين کرد(طبري، 3 / 338 و 365). حتّي مرجانه، مادر ابن زياد، که کنيزي از مردم فارس بود و زياد در دوران امارت کوفه او را با خود آورده بـود، وقـتي خبر شهادت امام حسين (ع) را به دست فرزندش شنيد،او را سـخـت نـکوهيد و ((خبيث)) خواند و به او گفت که به خاطر اين جنايت هولناک هرگز روي بهشت را نخواهد ديد (تاريخ مدينة دمشق،37 / 451؛ سـيـر اعـلام النبلاء، 3 / 548؛ البداية والنهاية، 8 /286).

ابـن زيـاد بـعد از واقعه کربلا همچنان امير عراق ماند. بعد از مرگ يـزيـد در ربيع الاوّل سال 64، مردم بصره را فراخواند و از آنان خواست که با توجّه به معلوم نبودن وضع خلافت در شام، کسي رابـراي اداره امور خود برگزينند. آنان با او بيعت کردند، امّا از اين گـزيـنـش نـاخـشنود بودند و از بي اعتباري بيعت سخن مي گفتند و ديـري نـپـايـيـد کـه بـر او شوريدند و او ناگزير از گريز به سوي شام شد (طبري، 3 / 365 ـ 366؛ فتوح البلدان، 3 / 510؛تـاريـخ مدينة دمشق، 37 / 452 ـ 457). سبب اين شورش، گذشته از وضـع سـيـاسـي و اجـتـمـاعـي بصره، قوّت گرفتن عبداللّه بن زبـيـر در مـکّه و داعيه داري او براي گرفتن حکومت بود. حاميان ابن زبـيـر در بصره، مردم را به سوي او فراخواندند و شمار زيادي را اطراف خود گرد آوردند. ابن زياد با پخش بخشي از دارايي هاي بـيـت المـال در مـيـان اشـراف و سـران قـبـائل کـوشـيـد در بـرابر اين رخداد بايستد. همچنين از نزديکان ويـاران خـاصّ خـود و وابستگان دربار اموي مدد جست، امّا پاسخ منفي شـنـيـد. سرانجام به مسعود بن عَمْرو اَزْدي پناه برد و او را تشويق کرد که حکومت بصره را به وي بازگرداند. مسعود به حمايت از اوبر خاست، امّا نه تنها بر شورش همگاني مردم فائق نيامد، بلکه جـان خـويـش را نـيـز از دسـت داد. ايـن حـادثـه درشـوال سـال 64 روي داد و در پـي آن، ابن زياد با شتاب به شام رفـت (طـبـري، 3، / 373)؛ بـه ويـژه آن کـه کـوفيان نيز از هنگام مـرگ يـزيـد بـر وي شـوريـده و عـامـر بـن مـسـعـود را بـه حـکـومـت برگزيده بودند (طبري، 3 / 375).

روزهاي ورود ابن زياد به شام، روزهايي پر مخاطره بود. ضحّاک بـن قـيـس فـهـري بـر دمـشـق حـکـومـت مـي کـرد و دل در گـرو ابـن زبـير داشت (همان / 379). از سويي، به دستورابـن زبير، کارگزار او در مدينه همه اموي ها را از شهر رانده بود و آنـان نـيـز بـه دمـشق آمده بودند. مروان بن حکم در ميان همين افراد بود. ابن زياد او را تشويق کرد که حکومت را در دست بگيرد (همان /378 و 380 و 384؛ البداية والنهاية، 8 / 286). اين امر در پي نـبـردي سـنـگـيـن در ((مـَرْج راهـط)) کـه بـه قتل ضحّاک انجاميد، در محرّم سال 65 صورت گرفت. در اين نبرد،ابن زياد فرمانده سواران سپاه مروان بود (طبري، 3 / 383).

هـنـوز زمـانـي کـوتـاه از انتقال حکومت به مروان مي گذشت که قيام تـوّابـيـن روي داد. سـليـمـان بـن صُرَد خزاعي و يارانش، طبق قرار پـيـشـيـن، در نـخـسـتـيـن شـب ربـيـع الاخـر سال 65 راهي نُخَيله شدند تا از آنجا قيام را آغاز کنند. سليمان دربـرابـر رأي بـرخـي از يـارانش که مي گفتند بيشتر قاتلان امام حـسـين (ع) در کوفه اند، معتقد بود که پيش از هر کار بايد براي انـتـقـام گـيـري از ابـن زيـاد بـه شـام بـرونـد، زيـرا او را عـامـل اصـلي فـاجـعـه کـربـلا مي دانست (طبري، 3 / 408 ـ 409 و416؛ اين نظر را بعد از مرگ يزيد اظهار کرده بود).

از سوي ديگر، مروان، ابن زياد را براي سرکوب قيام راهي عراق کـرد (طـبـري، 3 / 410). وي ابـتـدا حُصَيْن بن نمير را با سپاهي گـسـيـل نـمـود و سـپـس خود به راه افتاد. در رويارويي توّابين باحـُصـيـن بـن نـُمـيـر، سـليـمان بن صُرَد بار ديگر بر تصميم به دسـتـگـيـري ابـن زيـاد و انـتـقـام گـرفتن از او تأکيد کرد، هر چندتوفيق اين کار را نيافت و خود و يارانش در نبرد با سپاه ابن زياد بـه شـهـادت رسـيـدنـد (طـبـري، 3 / 416 ـ 419). ابـن زيـاد، در((جـزيـره))، مـنطقه اي نزديک موصل، خبر کشته شدن مروان را بهدسـت هـمـسـرش کـه قـبـلاً زن يـزيـد بود، شنيد (طبري، 3 / 451).ماموريّت او ازسوي عبدالملک نيز تأييد شد (مختصر تاريخ دمشق، 15 / 319)؛ امـّا بـه دليـل اسـتـيلاي طرفداران ابن زبير بر اين مـنـطـقـه، نزديک به يک سال در آن جا درگير بود تا با سپاه خودبه موصل رسيد (طبري، همان؛ البداية والنهاية، 8 / 286).

ورود ابن زياد به موصل همزمان با قيام مختار در کوفه روي داد. و کارگزار مختار در موصل، خبر ورود ابن زياد را به وي داد (طبري، هـمـانـجـا؛ البـدايـة والنـهـايـة، هـمـانـجـا). مـخـتـار سـپـاهـي مـتـشـکـّل از سـه هـزار جـنـگـجـو را روانـه مـوصـل کـرد. ابـن زيـاد بـا خـبـرگـيـري از گسيل اين سپاه، به تقويت و افزايش نيروهاي خود پرداخت. نبردي سـخـت آغـاز شـد کـه در مـرحـله اوّل به شکست سپاه ابن زياد انجاميد(طـبـري 3 / 452 ـ 454). مـرگ ناگهاني فرمانده سپاه مختار موجب بـازمـانـدن آنـان از ادامه نبرد شد، به ويژه آن که خبر رسيده بودابن زياد با سپاهي حدود هشتاد هزار نفر براي مقابله با ايشان پيش مي آيد (همان، ص 454).

در برابر، مختار به محض شنيدن خبر بازگشت سپاه خود، ابراهيم بن مالک اشتر نخعي را با هفت هزار نفر راهي نبرد کرد (همان). اين اقـدام در بـيـسـت و دوم ذيـحـجـّه سال 66 صورت گرفت (همان، ص 475). کـوشـش ابـراهـيـم آن بـود کـه پيش از رسيدن ابن زياد به سـرزمـيـن عـراق، بـر او دسـت يـابـد. چـنـين نيز شد و آنان در پنج فـرسـخـي مـوصـل در مـحـلّي بـه نـام ((خـازَر)) بـا سـپـاه ابن زيادبـرخـورد کردند (همان، ص 479). نبرد در گرفت و ابن زياد به دست ابراهيم کشته شد و با مرگ او سپاه شام پراکنده گشت (طبري، همان، ص 480 ـ 482).

ايـن واقـعـه در دهـم مـحرّم سال 67 در زمان حکومت عبدالملک بن مروان روي داد (سـيـر اعـلام النـبـلاء، 3 / 548؛ البـدايـة والنـهاية، 8 /286). بـه نـوشـتـه ابـن عساکر (تاريخ مدينة دمشق، 37 / 462)،ابراهيم بن اشتر، سرهاي ابن زياد و شماري از فرماندهان سپاه او را نـزد مـختار فرستاد و او آن ها را براي ابن زبير فرستاد تا درمـکـّه و مـديـنـه بـه نمايش گذارد؛ امّا بنا به روايت شيخ طوسي از مـدائني، مختار اين سرها را براي محمّد بن حنفيّه در مکّه فرستاد. درآن روزهـا، امـام سـجـّاد(ع) نيز در مکّه بودند. امام با ديدن اين سرهابه ياد روزهايي افتاد که سر مبارک پدرش نزد ابن زياد آورده شدو او در بـرابـر ديـدگـان بـازمـاندگان واقعه کربلا نسبت به آن گـسـتـاخي و جفا روا داشت. سپس امام دستور داد که سر ابن زياد رابـه کـنـاري بيفکنند. آن گاه ابن زبير آن سر را برداشت و فرمان داد که آن را بر بالاي ني به نمايش بگذارند (بحارالانوار، 45،/ 335 ـ 336، بـه نـقـل از امـالي طـوسـي). بـه نظر مي رسد باتـوجـّه بـه مـنـاسـبات مختار و ابن زبير و نيز با در نظر گرفتن حـرمـتـي کـه مـحـمـّد بـن حـنـفـيـّه نـزد مـخـتار داشت، گزارش طوسي کامل تر است.

ابن زياد از مهم ترين زمامداران اموي و در دوران امارت سيزده ساله اش، از ارکـان اصـلي حـکـومـت امـويـان بود. وي گذشته از فجايع بـيـشـمـاري که آفريد، به خوشگذراني، ثروت اندوزي، تاراج بـيت المال و بذل و بخشش آن به نزديکان و خويشانش نيز شهرت دارد. در بـصـره، دو قـصر به نام هاي ((الحمراء)) و ((البيضاء)) سـاخـت؛ زمـسـتـان ها را در الحمراء و تابستان ها را در البيضاء مي گـذرانـد (البـدايـة والنـهـايـة، 8 / 284). بـه گـزارش طـبـري(تـاريـخ، 3 / 367) مـوجـودي بيت المال بصره در روزهاي بعد از مـرگ يـزيـد، هـشـت مـيليون يا نوزده ميليون درهم بوده است. پس ازمـرگ يـزيـد مـردم بـصره عليه او شورش کردند. ابن زياد در آغاز بـراي فـرونـشـانـدن شـورش دسـتـور داد کـه آمـارکـامـل مـردم را فراهم آورند تا بيت المال را در ميانشان پخش کند، امّا تـدبـيـرش سـودي نـبـخـشـيـد و او بـا تـمـام بـيـت المـال گريخت و آن را در اختيار خانواده اش گذاشت. از همين طريق، خـانـواده او ثروتمندترينِ مردم شدند. در گزارش ديگري آمده است کـه وي بـعـد از مـرگ يزيد، شبانگاهان برخي از سران بصره را نـزد خـود خـوانـد و بـه هـر يـک بخشش فراوان کرد (طبري، همان /365). او، خـود، در برابر شورش مردم بصره به همين بهره مندي و تن آسايي بيش از حد اشاره کرد (همان / 366).

رفتار ناصواب، وحشت آلود، و جفاکارانه ابن زياد با مردم و نفرت آنـان از او، از بـرخـي گـزارش ها نيز دانسته مي شود. عبداللّه بن مـغـفَّل مـُزَنـي، از صـحـابـه رسول خدا (ص) که از زمان خليفه دوم بـراي تـعـليـم ديـن به بصره آمده بود، يک بار او را به همين جهت انـدرز داد و حـديثي از پيامبر را برايش روايت کرد؛ امّا با خشونت و اهـانـت ابـن زيـاد رو بـه رو شد. با اين همه انزجار خويش را از وي پـوشـيده نداشت و هنگامي که ابن زياد به عيادتش آمد، آشکارا از او خـواسـت کـه بعد از مرگش به تشييع وي حاضر نشود و بر جنازه اش نـمـاز نـگـزارَد. نـوشـتـه انـد کـه ابـن زيـاد نـيز هنگامي که ازدرگـذشـت عـبـداللّه بـا خـبر شد، به خانه او آمد و چون جماعت زياد مـردم را ديـد کـه بـراي تـشييع او حاضر شده بودند، ياراي ماندن نـيافت و به بهانه وصيّت عبداللّه از آن جا دور شد (تاريخ مدينة دمشق، 37 / 446 ـ 449).

مـنـابـع: الارشـاد، مـحـمد بن محمد بن نعمان مفيد / بصيرتي، قم؛بـحـارالانـوار، مـحـمـدبـاقـر مـجلسي / ج 45، بيروت، 1403 ق؛البـدايـة والنـهـايـة، ابن کثير / ج 8، دارالکتب العلميه، بيروت،دوم، 1411 ق؛ تاريخ طبري، محمد بن جرير، ج 3، بيروت، دوم، 1408 ق؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساکر / علي شيري (تحقيق)،ج 37، دارالفـکر، بيروت، 1416 ق؛ تذکرة الخواص، سبط بن الجـوزي / مـؤسـسـة اهـل البـيـت، بـيـروت، 1981 م؛ سـِيـَر اعلام النبلاء، محمد بن احمد ذهبي / ج 3، بيروت، دوم، 1403 ق؛ شرح نـهـج البـلاغـه، ابـن ابـي الحـديـد / مـحـمـدابـوالفـضـل ابـراهـيـم (تـحـقـيق)، ج 16، قاهره، 1962 م؛ فتوح البـلدان، احـمـد بـن يـحـيـي بـلاذري / صلاح الدين منجد (تحقيق)،قاهره؛ مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور (محمد بن مکرم) / بيروت،اول 1408.

/ حسن طارمي.