بازگشت

زيد بن علي بن الحسين


امام سجاد عليه السلام از همسرش ام عبدالله فاطمه دختر امام حسن مجتبي عليه السلام دو پسر داشت يکي امام محمد باقر عليه السلام و ديگري عبدالله باهر بود سومين پسر امام سجاد عليه السلام زيد بود که مادرش کنيزي به نام «حوراء» بود و او را مختار بن ابي عبيده ثقفي به امام زين العابدين عليه السلام هديه کرده بود. «زيد در سال 76 ه. ق به دنيا آمد و 46 سال مدت عمرش بود و در سال 122 ه. ق به شهادت رسيد.»

جناب زيد در مذهب فرقه اي که امامت را به قيام با شمشير مشروط مي دانند امام پنجم است و زيديه ايشان را جانشين پدرش مي دانند. گفته مي شود زيد خودش اين عنوان را دوست نمي داشت و برادرش حضرت محمد باقر عليه السلام را امام خود مي دانست.

وي به اتفاق همه ي مورخين فردي شريف، پارسا و دانشمند بود و در مدينه بخاطر انس هميشگي ايشان با قرآن او را حليف القرآن مي خواندند و از بس در مسجد نماز مي خواند به او ستون مي گفتند.

ابوحمزه ثمالي مي گويد: پس از انجام حج و زيارت خانه خدا به زيارت حضرت امام زين العابدين عليه السلام مشرف شدم، حضرتش فرمود: خوابي ديدم که


در بهشت جاي دارم و بر اريکه خويش قرار گرفته ام، و شنيدم کسي مي گويد: يا علي بن الحسين تهنيت باد تو را بر زيد، تهنيت باد تو را بر زيد.

سال ديگر پس از حج به حضور مقدس ايشان شرفياب شدم و ديدم کودکي در دست مبارکش مي باشد و فرمود: اين است زيد تأويل خواب من که خدا به راستي مقرون گردانيد.

و از پيامبر اسلام مطالبي راجع به زيد نقل شده از جمله اين که آن حضرت به سيدالشهدا فرمودند: از صلب تو مردي بيرون مي آيد که زيد ناميده مي شود او و يارانش در روز قيامت با چهره هاي روشن و افتخار تمام پا بر گردنهاي مردم مي گذارند و بدون پرسش وارد بهشت مي شوند.

و به زيد بن حارثه فرمود: کشته راه خدا و به دار آويخته شده در امت من و ستمديده خاندان من همنام اين است سپس فرمود: اي زيد نزديک من بيا تا نام تو دوستي تو را در دلم بيفزايد که تو همنام محبوب من از خاندانم هستي.

در اعيان الشيعه راجع به شخصيت جناب زيد آمده که حضرت محمد باقر عليه السلام فرمودند: زيد زبان گوياي من است.

در اوايل قرن دوم هجرت که هشام بن عبدالملک مروان به جاي پدر سلطنت مي کرد خالد بن عبدالملک بن حارث حاکم و فرماندار مدينه بود. بر سر موقوفات اميرالمؤمنين عليه السلام ميان زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام و عبدالله بن حسن بن حسن عليه السلام نزاعي درگرفته بود تا آنجا که در حضور فرماندار مدينه به يکديگر ناسزا و اهانت روا داشتند.

خالد از اين نزاع سخت خوشنود بود و بسيار لذت مي برد که دو تن علوي به يکديگر ناسزا بگويند.

زيد به اين حقيقت پي برد و عوض آنکه با پسر عموي خود دربيفتد روي سخن خود را به فرماندار برگردانيد و به بهانه اين که از دست خالد فرماندار مدينه شکايت کند رو به سمت شام گذاشت و از دربار هشام تقاضاي ملاقات کرد.

هشام که مردي زشتروي و زشتخوي بود تا مي توانست او را به


حضور نپذيرفت تا اين که زيد مطالب خود را در کاغذي نوشت و براي هشام فرستاد.

هشام در جواب نوشت که به وطن خود مدينه برگرد، زيد پيغام داد بخدا قسم به سوي حاکم تو در مدينه برنمي گردم تا اين که آخرالامر روزي هشام به او اجازه ورود داد چون وارد مجلس گرديد جايي به او ندادند که آن جناب بنشيند لذا پايين مجلس در صف نعال (پايين ترين موقعيت نشستن در قديم بيرون آستانه ي در. صف نعال: جايي که کفش ها را در آن جا مي گذارند.) نشست و رو کرد به هشام و فرمود: کسي بدون تقوي نمي تواند بزرگ شود و هر کس بزرگ شد تقواي او را بزرگ نمود پس اي هشام تو را وصيت مي کنم به تقوي.

هشام از روي بي اعتنايي به زيد گفت: به من خبر رسيده که هواي خلافت بر سر داري، کنيززاده را به مقام خلافت چه کار است؟!

زيد فرمود: مقام خلافت از مقام نبوت بالاتر نيست و خداوند اسماعيل را کنيززاده بود به مقام پيغمبري انتخاب نمود و از نسل او جد ما که خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم است بوجود آمد. هاشم در غضب شد و امر کرد زيد را از مجلس بيرون برند و از حدود شام خارج کنند، چون خواستند زيد را از مجلس خارج کنند رو کرد به هشام و فرمود:

لم يکره قوم خط حر السيوف الا ذلوا يعني هيچ قومي تيزي شمشيرها را ناخوش نداشت مگر آن که ذليل و خوار شدند.

هشام گفت: مردم گمان مي کنند که اين خاندان تمام مي شوند به خدا قسم قومي که مثل زيد در بين آنها باشد هرگز تمام و ذليل نخواهند گرديد پس به امر هشام زيد را از نواحي شام خارج نمودند و زيد به کوفه رفت و حرکت عليه خليفه را شروع کرد.

از مردم زود آشنا و سست عهد کوفه چهل هزار نفر مرد مسلح با او بيعت کردند و قسم خوردند روز غره ماه صفر در رکاب زيد بر ضد يوسف بن عمر والي کوفه برخيزند.

زيد آن شب را در خانه معاوية بن اسحق بن زيد بن حارثه انصاري به روز


رسانيد و دستور داد که به هنگام سحر بر بام خانه آتشي بيفروزند و بدين علامت بيعت کنندگان به مرگ از اقدام زيد خبردار شوند شعله آتش از بام خانه معاوية بن اسحاق زبانه کشيد و زيد بن علي تا تيغ آفتاب در انتظار بيعت کنندگان سرپا ماند اما از چهل هزار نفر بيش از پانصد نفر حضور نيافتند ولي از آن طرف يوسف بن عمر با ارتش عظيم به عزم دستگيري زيد به خانه معاوية بن اسحق حمله کرد و از چهار طرف آن را محاصره نمود.

زيد با ياران اندک خويش تا آخرين نفر جنگيد و سرانجام با ضربت تيري که بر پيشاني مقدسش نشست از پاي درآمد اما مردم نگذاشتند که پيکر نيمه جانش به دست والي کوفه بيفتد بي درنگ برداشتند و به خانه يکي از دوستانش رساندند.

زيد در آن جا بدرود حيات گفت و جنازه اش را محرمانه در مجراي يک نهر به خاک سپردند. والي کوفه که سخت در جستجوي زيد تلاش مي کرد بالاخره قبر مکتوم زيد را پيدا و نبش قبر کرد و زيد را بيرون آورد و سرش را بريد و به شام فرستاد و تن بي سر آن شهيد بزرگ را در کناسه کوفه به دار کشيد و سالها جنازه بر بالاي دار بود تا به دستور وليد بن يزيد بن يوسف بن عمر آن را سوزانده و خاکسترش را بر باد دادند.

آن چه از مراجعه به متون معتبر بدست مي آيد اين است که جناب زيد مردي بزرگ متعهد و پيرو امامت بود و مدعي امامت نبود بلکه آن عبد صالح خدا و شيعه شجاع فدايي اصلاحات شد. روحش شاد و راه خونين و مقدس دفاع از حريم ولايت او پر رهرو باد.