بازگشت

ابن يمين


امير محمود بن امير يمين الدين محمد طغرايي، در عهد سلطان محمد خدابنده مي زيست. او در قريه ي فريومد سبزوار متولد شده و هشتاد سال عمر کرد و به سال 769 ه. ق در همان قريه درگذشت و در مقبره ي پدر شاعر خود مدفون گرديد. در جنگي که ميان امير وجيه الدين مسعود سربداري و ملک معز الدين روي داد، ديوان ابن يمين مفقود گرديد. وي آن چه از اشعارش در دست ديگران بود فراهم آورد و شايد چيزي بر آن افزوده باشد.



شنيدم ز گفتار کار آگهان

بزرگان گيتي، کهان و مهان



که پيغمبر پاک والا نسب

محمد سر سروران عرب



چنين گفت روزي به اصحاب خود

به خاصان درگاه و احباب خود



که چون روز محشر درآيد همي

خلايق سوي محشر آيد همي



منادي برآيد به هفت آسمان

که اي اهل محشر کران تا کران



زن و مرد چشمان به هم برنهيد

دل از رنج گيتي به هم برنهيد



که خاتون محشر گذر مي کند

ز آب مژه، خاک تر مي کند



يکي گفت کاي پاک بي کين و خشم

زنان از که پوشند باري دو چشم؟



جوابش چنين داد داراي دين

که بر جان پاکش هزار آفرين






که فردا که چون بگذرد فاطمه

ز غم جيب جان بردرد فاطمه



ندارد کسي طاقت ديدنش

ز بس گريه و سوز ناليدنش



به يک دوش او بر، يکي پيرهن

به زهر آب آلوده بهر حسن



ز خون حسينش به دوش دگر

فرو هشته آغشته دستار سر



بدين سان رود خسته تا پاي عرش

بنالد به درگاه داراي عرش



بگويد که خون دو والا گهر

ازين ظالمان هم تو خواهي مگر



ستم، کس نديده ست از اين بيشتر

بده داد من چون تويي دادگر



کند ياد سوگند يزدان چنان

به دوزخ کنم بندشان جاودان



چه بد طالع آن ظالم زشت خوي

که خصمان شوندش شفيعان اوي



الا اي خردمند پاکيزه راي

به نفرين ايشان زبان برگشاي



وزان تو ز يزدان جان آفرين

بيابي جراي بهشت برين