بازگشت

حيدر حلي


سيد حيدر به سال 1246 ه. ق در شهر حله متولد شد. نسب او به امام حسين عليه السلام مي رسد. او در کودکي يتيم شد و تحت سرپرستي عمويش قرار گرفت. به سال 1304 ه. ق در حله وفات يافت و او را در نجف اشرف و در صحن مرتضوي دفن کردند. اين نواده ي خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام در رثاي اجداد گرانقدرش و شهيدان صحراي طف اشعار پر سوز و گدازي دارد که گوشه اي از آن در اين جا ذکر مي شود:



تعثر حتي مات في الهام حده

و قائمه في کفه ما تعثرا






کأن اخاه السيف أعطي صبره

فلم يبرح الهيجاء حتي تکسرا



له الله مفطور من الصبر قلبه

ولو کان من صم الصفا لتفطرا



و منعطفا اهوي لتقبيل طفله

فقبل منه قبله السهم منحرا



لقد ولدا في ساعة هو و الردي

و من قبله في نحره السهم کبرا



مالي أسالم قوما عندهم ترتي

لا سالمتني يد الأيام ان سلموا



الخيل عندک ملتها مرابطها

و البيض منها عري أغمادها السأم



اعيذ سيفک أن تصدي حديدته

و لم تکن فيه تجلي هذه الغمم



و لا غضاضة يوم الطف أن قتلوا

صبرا بهيجاء لم تثبت لها قدم



فالحرب تعلم ان ماتوا بها فلقد

ماتت بها منهم الاسياف لا الهمم



کفاني ضنا أن تري في الحسين

شفت آل مروان أضغانها



غريبا أري يا غريب الطفوف

توسد خدک کثبانها



و قتلک صبرا بأيد أبوک

ثناها و کسر أوثانها



يلقي الکتيبة مفردا

فتفر دامية الجراح



و بهامها اعتصمت مخا

فة بأسه بيض الصفاح



و تسترت منه حيا

ءفي الحشا سمر الرماح



مازال يورد رمحه

في القلب منها و الجناح



و حسامه في الله يس

فح من دماء بني السفاح



حتي دعاه اليه أن

يغدو فلبي بالرواح



عفيرا متي عاينته لکماة

يختطف الرعب ألوانها



فما أجلت الحرب عن مثله

قتيلا يجبن شجعانها



شمشيرش آن قدر بر سرها فرود آمد تا کند شد، اما قبضه ي شمشير همچنان در دست تواناي او استوار ماند.

گويي شمشير، برادر وفادار او بود که تا


قطعه قطعه نشد از ياري او در جنگ دست نکشيد.

خداي من، گويي دل او يکپارچه شکيبايي بود که اگر سنگ هم در برابر اين مصائب قرار مي گرفت، مي ترکيد.

براي بوسيدن طفلش خم شد اما قبل از او تير گردن طفل را بوسيد.

آن طفل و مرگ همزادند. قبل از اين که پدر در گوشش اذان بگويد، تير در گوش او تکبير گفت.

چگونه است که وقتي با گروهي مسالمت مي کنم، آنها با من کينه مي ورزند؟ اگر من آنها را سلامت بگذارم، دست روزگار مرا امان نمي دهد.

اسبها از ماندن در اصطبل خود بيزار و غلاف شمشيرها از پوشاندن آنها خسته شده اند.

پناه به خدا مي برم که شمشير تو زنگ بگيرد و هم و غم را با آن از بين نبري.

براي آنها ننگ نبود که در جنگ با شکيبايي کشته شوند و تا آخر باقي نمانند.

اين جنگ خود نيز مي داند که اگر آنها کشته شدند، همتهايشان پا برجا مانده است.

همين درد براي من کافي است که با قتل امام حسين عليه السلام دلهاي پر کينه ي آل مروان شفا يافته است.

اي غريب طف، چه شگفت است که مي بينم گونه ي تو بر روي شنها قرار گرفته، و کشته شدن صبورانه ي تو به خاطر مجاهدات پدرت بود که کمر آنها را خم کرد و بتهاي آنها را شکست.

به تنهايي با يک لشکر مبارزه مي کرد و همه ي آن لشکر مجروح مي شدند و مي گريختند.

و شمشيرها از ترس او خود را در داخل سرها مخفي مي کردند.

و نيزه ها از شرم او در داخل شکم ها مخفي مي شدند.

نيزه ي او پيوسته در دل و پهلوهاي آنها فرو مي رفت.

و شمشير او در راه خدا خون زنا زادگان را مي ريخت.

تا زماني که خدا او را خواند و او اجابت


کرد و به سوي خدا رفت.

هنگامي که قهرمانان، اين کشته را بر روي زمين به خاک آلوده ديدند، از ترس رنگ از چهره هاشان پريد.

هيچ گاه در پايان جنگ ديده نشده که کسي که کشته شد، شجاعان را بترساند.