بازگشت

حكيم شفايي


شرف الدين حسن طبيب، مشهور به حکيم شفايي، طبيب خاص و نديم شاه عباس اول بود. علاوه بر غزليات و هجويات، يک مثنوي موسوم به «نمکدان حقيقت» به تقليد از «حديقة الحقيقه» سنايي، از او باقي مانده است. حکيم شفايي به سال 1038 ه. ق وفات يافت.

اين شاعر فرهيخته راجع به شهيدان کربلا مرثيه هايي سروده است که نمونه اي از آنها در پيش مي آيد:



ماه محرم آمد و دل نوحه برگفت

گردون پير شيوه ي ماتم ز سر گرفت



اي عيش، همتي که دگر لشکر ملال

از نيم حمله کشور دل سر به سر گرفت



اي صبر، الوداع که غم از ميان خلق

رسم شکيب و شيوه آرام برگرفت



روح الامين به ياد لب تشنه ي حسين

آهي کشيد و خرمن افلاک درگرفت



چندين گريست عقل نخستين که آفتاب

صد لجه آب از نم مژگان تر گرفت



ارواح انبيا هم ازين غم معاف نيست

دست ملال دامن خير البشر گرفت






سرو ز پا فتاده ي باغ جنان حسين

شاخ گل شکفته ز باد خزان حسين



پژمرده گلبني که لب غنچه تر نکرد

از جويبار حسرت آخر زمان حسين



آن لاله ي غريب که بر جان خسته داشت

چون گل هزار چاک ز تيغ و سنان حسين



سوداگر بلا که به بازار کربلا

بالاي هم نهاد متاع زيان حسين



آن مالک بهشت که اقطاع مرحمت

زير نگين اوست جهان در جهان حسين



آه از دمي که فتنه ي حرب آشکار شد

شرم از ميان بي ادبان برکنار شد



آه از دمي که شاه شهيدان ز قحط آب

محتاج رشحه ي مژه ي اشکبار شد



آه از دمي که حلق شهيدان ز تشنگي

راضي به خنجر ستم آبدار شد



آه از دمي که غرقه به خون اسب ذوالجناج

تنها به سوي خيمه ي آن شهسوار شد



از ضربتي که خصم بر او بي دريغ زد

ارواح قدسيان به فلک دلفگار شد



آب بقا که در ظلمات است جاي او

باشد سياهپوش هنوز از براي او



لب تشنه جان سپرد به خاک آنکه تا ابد

در چشم آب سرمه کشد خاک پاي او



انديشه، سر به جيب تفکر فروبرد

هر جا که بگذرد سخن از خون بهاي او



اين ماتم کسي ست که خورشيد مي کند

شيون به سان مويه کنان در سراي او



اين ماتم کسي ست که فردا نمي دهند

جامي به دست تشنه لبان بي رضاي او



اين ماتم کسي ست که هر لحظه مي کنند

خيل فرشته، هستي خود را فداي او



ايام درهم است از اين ماجرا هنوز

دارد به ياد، واقعه ي کربلا هنوز



دارد ازين معامله روح نبي ملال

در ماتمند سلسله ي انبيا هنوز



چون گل نشد شکفته لب لعل مصطفي

چون غنچه درهم است در مرتضا هنوز



چرخ کبود، جامه ي نيليش در بر است

بيرون نيامده ست فلک زين عزا هنوز



در ماتم حسين و شهيدان کربلاست

خاکي که مي کند به سر خود صبا هنوز



ابري که مرتفع شده از خون اهل بيت

بارد سر بريده به خاک، از هوا هنوز






در ظلمت است معتکف از شرم روي او

بنگر سياهپوشي آب بقا هنوز