بازگشت

حسين بن علي ابن ابيطالب


در مصباح التهجد از توقيع صاحب الامر سلام الله عليه به قاسم ابن العلاء الحمداني مکشوف مي افتد که ميلاد حسين عليه السلام در روز پنجشنبه سوم ماه شعبان بود. و ديگر ابن عياش از حسين بن علي بن سفيان آورده که گفت مرا روز سيم ماه شعبان جعفر صادق عليه السلام طلب کرد و فرمود امروز روز ميلاد حسين است و دعاي روز سيم شعبان را قرائت فرمود.

مشهور آن است که ولادت آن حضرت در مدينه در سيم ماه شعبان بوده. شيخ طوسي روايت کرده که بيرون آمد توقيع شريف به سوي قاسم ابن علاء حمداني وکيل امام حسن عسکري عليه السلام که مولا حضرت حسين عليه السلام در روز پنجشنبه سيم شعبان


متولد شده پس آن روز روزه دارد و اين دعا را بخوان: اللهم اين اسئلک بحق مولود في هذا اليوم...

و شيخ مفيد در مقنعه و شيخ در تهذيب و شهيد در دروس آخر ماه ربيع الاول ذکر فرموده اند و به اين قول درست مي شود روايت کافي از حضرت صادق عليه السلام که مابين حسين و حسن عليه السلام ظهري فاصله شده و مابين ميلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده است.

نام مبارک: حسين عليه السلام

کنيه شريف: اباعبدالله

لقب همايون: سيدالشهدا

نام پدر: علي بن ابيطالب عليه السلام

نام مادر: حضرت فاطمه الزهرا عليهاالسلام

محل تولد: مدينه ي طيبه

تاريخ تولد: سوم شعبان المعظم سال چهارم هجري

محل شهادت: کربلا معلا (گودال قتلگاه)

تاريخ شهادت: دهم محرم الحرام سال 61 هجري

علت شهادت: بيعت نکردن با يزيد بن معاويه بن ابوسفيان

نام قاتل: شمر بن ذي الجوشن

مدت امامت: 11 سال و 11 ماه

مدت عمر: 57 سال و 7 روز

محل دفن: کربلاي معلا

در يکي از نسخ لهوف آمده است: «وقتي حسين عليه السلام متولد شد، جبرئيل همراه هزار فرشته ولادتش را به پيامبر صلي الله عليه و آله تبريک گفتند. فاطمه عليهاالسلام او را به خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله آورد، حضرت با ديدن نوزاد خوشحال شد و نام او را حسين گذاشت».

کيفيت ولادت آن حضرت را اسماء بنت عميس اين طور شرح مي دهد:

وقتي حسين به دنيا آمد حضرت رسول صلي الله عليه و آله به من امر فرمود فرزندم را بياور. اسماء مي گويد حسين عليه السلام را در جامه اي سفيد پيچيده به خدمت پيامبر آوردم. حضرت او را گرفت و در دامنش گذاشت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس جبرئيل نازل شد و عرض نمود چون علي نسبت به تو، به منزله هارون است نسبت به موسي پس او را به اسم پسر کوچک


هارون نام گذاري کن (حسين معرب شبير که اسمي عبري است، مي باشد) پس از آن حضرت حسين عليه السلام را بوسيد و فرمود مصيبتي عظيم در پيش داري خدا لعنت کند کشنده تو را و سپس به من فرمود اين خبر را به فاطمه نگو.

اسماء مي گويد: چون روز هفتم شد پيامبر صلي الله عليه و آله گوسفند سياه و سفيدي را براي حسين عليه السلام عقيقه کرد و يک رانش را به قابله داده سپس سر حسين را تراشيد و هم وزن سرش را صدقه داد و خلوق (معجوني است که در اثر مخلوط بدون با زعفران معطر است) بر سرش ماليد.

پس از آن او را بر دامن خود نهاده و فرمود: اي حسين! چه بسيار گران است بر من که کشته شوي و بسيار گريست.

ام الفضل گويد: روزي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله شرفياب شده و حسين عليه السلام را در آغوش آن حضرت گذاشتم. ناگاه حسين عليه السلام ادرار کرد و قطره اي از آن به لباس پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد؛ من او را نيشگون گرفتم، به طوري که گريه کرد، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي ام الفضل! آرام! اين لباس شسته مي شود، و تو فرزندم را آزردي!

پس حسين را در دامن آن حضرت به حال خود گذاردم و بلند شدم تا آب بياورم. وقتي بازگشتم ديدم که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي گريد! عرض کردم: اي رسول خدا! براي چه گريه مي کنيد؟! فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و خبر داد که امت من اين فرزندم را خواهند کشت، خداوند شفاعت مرا در روز قيامت نصيب آن نفرمايد».

راويان حديث گفته اند: وقتي که يک سال کامل از ولادت امام حسين عليه السلام سپري شد، دوازده فرشته بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شدند: يکي از ايشان به صورت شير، دومي به صورت پلنگ، سومي به صورت اژدها، چهارمي به صورت آدميزاد و هشت فرشته ي ديگر به صورتهاي گوناگون بودند که جملگي با چهره هاي سرخ و گلگون و چشمان گريان و بالهاي گسترده، عرض کردند: اي محمد صلي الله عليه و آله بزودي براي فرزندت حسين پسر فاطمه، همان پيش آيد که براي هابيل از ناحيه ي قابيل پيش آمد، و بزودي


مانند اجر «هابيل» به او داده خواهد شد و بر قاتلش مانند گناه «قابيل» بار خواهد گرديد.

و در آسمانها فرشته اي باقي نماند جز اين که بر پيامبر نازل شد و همگي سلام داده و در مصيبت حسين عليه السلام به او تسليت گفتند، و او را به ثوابي که خدا به وي عطا مي کند خبر داده و تربت او را به حضرتش عرضه کردند. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايا! خوار کننده ي حسين را خوار کن، و قاتل او را بکش، و او را به مطلوب خودشان مرسان.

راوي گويد: چون دو سال از ولادت حسين عليه السلام گذشت، پيامبر صلي الله عليه و آله به سفري که برايش پيش آمده بود رفت، در يک جايي بين راه ايستاد و فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» و گريست.

وقتي علت گريه را از آن حضرت پرسيدند، فرمود: «اين جبرئيل است که مرا از سرزميني در کنار شط فرات خبر مي دهد، به آن جا «کربلا» گفته مي شود، که در آن سرزمين، فرزندم حسين پسر فاطمه کشته مي شود». کسي پرسيد: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم! چه کسي او را به شهادت مي رساند؟ فرمود: «مردي به نام يزيد؛ و گويي به قتلگاه و مرقدش مي نگرم».

بعد پيامبر صلي الله عليه و آله با حالتي غمناک از سفر برگشت، بالاي منبر رفت و در حالي که حسن و حسين در مقابل حضرت بودند، خبه خواند و وعظ و اندرز نمود. وقتي سخنراني تمام شد، دست راست خود را به روي سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت، سپس سر به سوي آسمان بلند کرد و فرمود: «خدايا! همانا محمد بنده و فرستاده تو است، و اين دو پسر، پاکترين فرد خاندان من و برگزيده ي فرزندان و خانواده ي من هستند، و بعد از خود ايشان را در ميان امتم به جانشيني مي گمارم. همانا جبرئيل به من خبر داد که اين پسرم (يعني حسين عليه السلام) کشته و خوار خواهد شد! پروردگارا! جانبازي او را مبارک فرما، و وي را از سروران شهيدان قرار بده، و بر قاتل و خوار کننده اش برکت عطا مفرما».

صداي گريه ي مردم در مسجد بلند شد و ناله و فرياد سر دادند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا بر حسين گريه مي کنيد و او را


ياري نمي کنيد؟ سپس با رنگي افروخته و چهره اي گلگون برگشت، خطبه کوتاه ديگري خواند، و در حالي که از ديدگانش به شدت اشک مي ريخت فرمود: اي مردم! من در ميان شما دو چيز وزين و گرانبها مي گذارم: کتاب خدا و عترتم. يعني خاندان و نسل من، و آنان که با آب و گل من آميخته شده و ميوه دل من هستند. اين دو از هم جدا نمي شوند تا بر من در کنار حوض کوثر درآيند. بدانيد و آگاه باشيد که من از شما چيزي نمي خواهم به جز آن چه را پروردگارم به من دستور داده تا از شما بخواهم، و آن دوستي نزديکان من است. مراقب باشيد و بترسيد از اين که فرداي قيامت مرا در کنار حوض ببينيد و خاندان مرا دشمن داشته يا ستم کرده و يا ايشان را کشته باشيد.

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله همواره امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را اکرام مي کرد و دوستي آن دو بزرگوار را به مردم گوشزد مي کرد و مي فرمود: اين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند. و در مواردي راجع به امام حسين عليه السلام مي فرمود: حسين مني و انا من حسين حسين از من است و من از حسين. اين کلمات و گفتارهاي ديگر حضرت حاکي از شأن و منزلت والاي سالار شهيدان مي باشد.

از ابوجعفر محمد بن بابويه قمي در کتاب «امالي» نقل مي کنند، از مفضل بن عمرو و او از امام صادق عليه السلام و امام از پدرش و پدر، از جدش نقل کرده است:

«روزي حسين بن علي عليهماالسلام به منزل امام حسن عليه السلام رفت، و چون به او نظر کرد گريست! امام حسين پرسيد: چرا گريه مي کني؟ پاسخ داد: گريه ام به خاطر رفتاري است که با تو مي شود.

امام حسن عليه السلام فرمود: «پيش آمد و ظلمي که بر من وارد مي شود، زهري است که در کام من مي ريزند و مرا به قتل مي رسانند، ولي اي اباعبدالله هيچ روزي مانند روز (شهادت) تو نيست. در آن روز سي هزار نفر که همگي ادعا مي کنند از امت جدمان محمد صلي الله عليه و آله و مسلمان هستند، تو را محاصره مي نمايند و براي کشتن و ريختن خون تو و هتک احترامت و اسيري فرزندان و زنان تو و تاراج اموال تو همدست مي شوند! در چنين وقتي،


خداوند متعال بني اميه را لعنت مي کند، آسمان باران خون و خاکستر فروريزد و همه چيز حتي حيوانات وحشي بيابان و ماهيهاي دريا به حال تو گريان شوند.»

بعد از شهادت امام حسن عليه السلام شيعيان عراق به حرکت درآمدند و نامه ها خدمت حضرت امام حسين عليه السلام نگاشتند که معاويه را از خلافت خلع و با شما بيعت خواهيم نمود. اين مطلب را اهل کوفه تعقيب مي نمودند و حضرت آنها را امر به صبر مي نمود.

زندگاني امام حسين عليه السلام با همه ي اقداماتي که امويان در جهت انتقام گيري از اسلام و دشمني با اصول و مبادي عادلانه انساني آن آغاز کردند همزمان بود. او از هنگامي که به دنيا آمد و بزرگ شد و با پدر و برادرش و اصحاب برگزيده آنها بسر مي برد با اين اقدامات هم عصر، و پس از آن نيز شاهد اعمال امويان در زمان برادرش، و رفتار آنها با باقيمانده اصحاب آن بزرگوار بود، و اينک پس از شهادت برادرش به وسيله سپاه عسل که معاويه آن را براي هر کسي که درباره دولت و حکومت خود از او بيم داشت آماده کرده بود، در برابر معاويه و دستگاههاي حکومت تروريستي او تنها مانده بود. او پيوسته به چشم خود مي ديد آن عده از شيعيان برگزيده پدر و برادرش که از تيغ ستم جان بدر برده اند، گروه گروه در «مرج عذرا» و کاخ «خضراء» به دست دژخيمان و جلادان سپرده مي شوند و معاويه و اطرافيانش که با تکيه به او امت اسلام را بدين سرنوشت تيره گرفتار ساخته بودند چگونه دهها و صدها تن از مردمان را در حالي که ستم و تجاوز به مقدسات و شرف انساني را محکوم مي کنند، مورد پيگرد و آزار و شکنجه قرار مي دهند.

آن حضرت همه اين انحرافها و ستمگريها را مي ديد، و نگراني سر تا سر وجود او را فرا مي گرفت و درد و اندوه براي سرنوشت رسالت و انسانيت که نتيجه اين دگرگوني مهم و خطرناک بود، او را بي تاب مي کرد؛ همان تحول پر خطري که امويها مي کوشيدند آن را هرچه عميقتر سازند و تشخص و هويت اسلامي امت را ريشه کن کنند تا مطمئن شوند که اعمال خودسرانه آنها نفرت و


انزجار توده هاي مردم را بر نمي انگيزد، و احساس و تشخيص گناه که فرد مسلمان را به قيام بر ضد ستم و ستمگر وا مي دارد از وجدان و ضمير توده ها رخت بربسته است.

امويان در راه ريشه کن ساختن روح و هويت اسلامي علاوه بر صرف مال و به کارگيري همه وسايل تهديد و ارعاب، مکاتب راويان و محدثان و افسانه سرايان را نيز براي اين منظور به خدمت خود گرفتند. ابوهريره، سمرة بن جندب کعب الاحبار و ديگران در رأس مکاتبي قرار داشتند که معاويه آنها را براي جعل احاديث تأسيس کرده بود. مکاتب مذکور احاديث گوناگوني را ساخته و پرداخته کرده به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نسبت دادند که عمده ترين آنها به قدح و عيب جويي نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام و خاندان او مربوط مي شد.

دلايل و انگيزه هاي قيام بر ضد حکومت اموي در دوران معاويه و امام حسين عليه السلام بسيار بود. آن حضرت آنها را درک مي کرد و مي شناخت و در مجالس و اجتماعات و در همه مناسبتها و فرصتها بيان مي داشت. و در نامه هايي که گهگاه به سوي معاويه مي فرستاد صريح و روشن آنها را ذکر مي کرد. در يکي از اين نامه ها آمده است:

هيهات هيهات اي معاويه! هر آينه روشني صبح سياهي شب را رسوا ساخته و تابش خورشيد بر روشنايي جراغها غلبه يافته است. سخن گفتي تا آن حد که زياده روي کردي، و به خود اختصاص دادي تا آن اندازه که ستم روا داشتي، و دست بازداشتي تا بخل ورزيدي، و ستم کردي تا از حد گذشتي، و به هيچ دارنده حقي از حقش بهره اي ندادي تا آنگاه که شيطان بيشترين بهره و بزرگترين نصيب خود را از تو گرفت.

در نامه ديگري که در پاسخ نامه معاويه مرقوم داشته، آمده است:

نامه ات به من رسيد. در آن بيان کرده اي اموري از من گوشزد تو شده است که از شنيدن آنها روگردان بوده اي و من در نزد تو به اموري غير از آنها سزاوارم. همانا تنها خداوند سبحان است که انسان را به کارهاي نيک هدايت و ارشاد مي کند، و اين که ذکر کرده اي از من


به تو رسيده است جز اين نيست که اينها را چاپلوسان سخن چين تفرقه انداز به تو رسانيده اند، و بي شک گمراهان دروغ گفته اند، و بدان من خواهان جنگ و مخالفت با تو نيستم، و در ترک اينها و داشتن عذري در اين مورد نسبت به تو و دوستان ستمکار ملحد تو که حزب ستمگران و دوستان شيطانند از خداوند بيمناکم. آيا تو کشنده حجر بن عدي کندي و ياران نمازگزار و پارساي او نيستي، همانهايي که ستمگري را محکوم مي کردند و بدعتها را زشت مي شمردند، و امر به معروف و نهي از منکر مي کردند، و در راه حق از سرزنش هيچ نکوهشگري بيم نداشتند؟ با اين همه تو پس از دادن اطمينان و سوگندهاي سخت و ميثاقهاي مؤکد که آنان را به سبب آنچه ميان تو و آنها گذشته است مؤاخذه نکني،از روي ستم و عدوان کشتي و بر خدا گستاخ شدي و عهد و احکام او را سبک شمردي. اي معاويه آيا تو کشنده عمرو بن حمق بنده شايسته و يار رسول خدا صلي الله عليه و آله نيستي؟ او را کشتي پس از آن که به او امان داده بودي....

به جانم سوگند تو به هيچ شرطي وفا نکردي و با کشتن گروههايي که آنها را پس از آشتي و سوگند و عهد و ميثاق عهدشکني کردي و اين جنايات را تنها بدين سبب انجام دادي که آنان فضايل ما را ذکر مي کردند و حق ما را بزرگ مي شمردند، و خداوند فراموشکار نيست که تو مردم را به بهتان مؤاخذه کردي و دوستانش را به تهمت کشتي، و گروهي از آنها را در ديار غربت آواره و در شهرها تبعيد و در غارها و بيشه زارها تعقيب و آواره ساختي.

اين نامه ها و موضع گيري هاي ديگر امام حسين عليه السلام در برابر معاويه نمايانگر اين است که آن حضرت وي را از پسرش يزيد بدتر و خطرش را براي اسلام و مسلمانان بزرگتر مي ديد.

با مرگ معاويه در نيمه ي ماه رجب سال 60 هجري يزيد پسر وي به خلافت رسيد و بلافاصله طي نامه هايي که به استانداران و فرمانداران در نقاط مختلف نوشت مرگ معاويه و جانشيني خويش را که از دوران پدرش پيش بيني و از مردم براي او بيعت گرفته شده بود، به اطلاع


آنان رسانيد و در ضمن ابقاي هر يک از آنان در پست خويش دستور گرفتن بيعت مجدد از مردم را به آنها صادر نمود و نامه اي نيز به وليد بن عتبه که از طرف معاويه مقام استانداري مدينه را در اختيار داشت به همان مضمون نوشت، ولي در نامه ي کوچک ديگري نيز که به همراه همان نامه به وي ارسال داشت در بيعت گرفتن از سه شخصيت معروف که در دوران معاويه حاضر به بيعت با يزيد نشده بودند، تأکيد نمود که: «در بيعت گرفتن از حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير شدت عمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتي به آنان مده».

وليد بن عتبه با رسيدن نامه در اول شب، مروان بن حکم استاندار سابق معاويه را خواست و با وي درباره ي نامه و فرمان يزيد مشاوره نمود و او پيشنهاد کرد که هر چه زودتر اين چند نفر را به مجلس خود دعوت کن و تا خبر مرگ معاويه در شهر منتشر نشده است از آنان براي يزيد بيعت بگير. وليد در همين ساعت مأمور فرستاد تا اين عده را براي طرح يک موضوع مهم و حساس به پيش خود دعوت نمايد.

کساني که سخنان امام حسين عليه السلام را با وليد بن عتبه را نقل کرده اند، گفته اند: صبح فرداي آن شب که روز سوم شعبان سال 60 بود امام حسين عليه السلام به قصد مکه حرکت کرد، و بقيه ماه شعبان و نيز ماههاي رمضان و شوال و ذي القعده را در آنجا ماند. اما طبق نقل منابع تاريخي امام قبل از شروع اين حرکت بارها به زيارت جد بزرگوارش نايل گرديده است. بنا به نقل خطيب خوارزمي همان شب که امام از مجلس وليد خارج گرديد به حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و در کنار قبر آن حضرت قرار گرفت و با اين جملات به زيارت آن حضرت پرداخت: «درود بر تو اي رسول خدا! من حسين فرزند تو و فرزند زاده ي تو هستم. و من سبط و (فرزند شايسته تو هستم) که براي هدايت و رهبري امت، مرا جانشين خود قرار داده اي، اين پيامبر خدا! اينک آنها مرا تضعيف نموده و آن مقام معنوي مرا حفظ ننمودند و اين است شکايت من به پيشگاه تو تا به ملاقات تو بشتابم».


امام پس از تصميم گيري به حرکت، شب دوم و براي دومين بار به زيارت قبر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت. بنا به نقل خوارزمي، امام آن شب را تا صبح در کنار قبر پيامبر مشغول عبادت و مناجات با پروردگار بود.

پس از آنکه جريان مخالفت امام در موضوع بيعت و تصميم وي به مبارزه و حرکت از مدينه در ميان افراد معروف و مخصوصا در ميان خاندان و قوم خويش آن حضرت معلوم گرديد، چند تن از آنان که از وظيفه ي مقام امامت و رهبري بي اطلاع بودند و در اثر علاقه اي که به حفظ وجود امام داشتند به حضور حضرت رسيدند و سازش با يزيد را به امام پيشنهاد نمودند!

يکي از اين افراد «عمر اطرف» فرزند اميرمؤمنان عليه السلام مي باشد. وي موضوع را با برادرش اين گونه مطرح نمود:

برادر! برادرم حسن مجتبي از پدرم اميرمؤمنان عليه السلام بر من چنين نقل نموده است که تو را به قتل خواهند رسانيد و من فکر مي کنم مخالفت تو با يزيد بن معاويه منجر به کشته شدن تو گردد و آن خبر تحقق پذيرد ولي اگر با يزيد بيعت کني اين خطر برطرف خواهد گرديد و شما از کشته شدن مصون خواهيد ماند!

امام در پاسخ وي فرمود: «پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر کشته شدن خويش و همچنين کشته شدن مرا براي من هم نقل نمود و پدرم در نقل خويش اين جمله را نيز اضافه نمود که قبر من در نزديکي قبر او قرار خواهد گرفت، آيا گمان مي کني چيزي را که تو مي داني من از آن بي اطلاع هستم؟ ولي به خدا قسم که من هيچگاه به زير بار ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت مادرم فاطمه ي زهرا از ايذا و اذيتي که فرزندانش از امت جدش ديده اند به جد خويش شکايت خواهد برد و کسي که با اذيت فرزندان فاطمه ي زهرا عليهاالسلام موجب رنجش و اذيت وي گردد داخل بهشت نخواهد گرديد.

از جمله کساني که در مورد تصميم امام اظهار ترس و وحشت مي نمود محمد حنفيه يکي ديگر از فرزندان اميرمؤمنان عليه السلام بود که بنا به نقل طبري و مورخان ديگر به خدمت حسين بن علي عليه السلام رسيد و چنين گفت:


برادر! تو محبوبترين و عزيزترين مردم هستي و من آنچه را که خير و صلاح تشخيص مي دهم موظفم که براي تو بگويم و من فکر مي کنم شما فعلا تا آن جا که امکان پذير است در شهر معيني اقامت نکنيد و خود و فرزندانت در نقطه اي دوردست از يزيد و دورتر از اين شهرها قرار بگيريد و از آنجا نمايندگاني به سوي مردم گسيل داري و حمايت آنان را به سوي خود جلب کني که اگر با تو بيعت کردند خدا را سپاس مي گزاري و اگر دست بيعت به ديگران دادند باز هم لطمه اي به تو وارد نگرديده است ولي اگر به يکي از اين شهرها وارد گردي مي ترسم در ميان مردم اختلاف به وجود بيايد، گروهي از تو پشتيباني کرده، گروه ديگر عليه تو قيام کنند و کار به قتل و خونريزي منجر گردد و در اين ميان، تو نيز هدف تير بلا گردي آن وقت است که خون بهترين افراد اين امت ضايع و خانواده ات به ذلت نشانده شود.

امام فرمود: مثلا به عقيده ي تو به کدام ناحيه بروم؟ محمد حنفيه گفت: فکر مي کنم وارد شهر مکه شوي و اگر در آن شهر اطمينان نبود از راه دشت و بيابان از اين شهر به آن شهر حرکت کني تا وضع مردم و آينده ي آنها را در نظر بگيري. اميدوارم با درک عميق و نظر صائبي که در تو سراغ دارم هميشه راه صحيح در پيش پايت قرار بگيرد و مشکلات را با جزم و احتياط يکي پس از ديگري برطرف سازي.

امام عليه السلام در پاسخ محمد حنفيه چنين فرمود: «اخي لولم يکن في الدنيا ملجا و لا مأوي...؛ برادر (تو که براي امتناع از بيعت يزيد حرکت از شهري به شهر ديگر را پيشنهاد مي کني اين را بدان که) اگر در تمام اين دنياي وسيع هيچ پناهگاه و ملجأ و مأوايي نباشد باز هم من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم کرد».

در اين هنگام که اشک محمد حنفيه به صورتش روان بود، امام عليه السلام به گفتار خويش چنين ادامه داد:

«برادر! خدا به تو جزاي خير دهد که وظيفه ي خيرخواهي و صلاحديد خود را انجام دادي و اما من (وظيفه ي خود را بهتر از تو مي دانم) و تصميم گرفته ام که به مکه حرکت کنم و من و برادرانم و فرزندان


برادرم و گروهي از شيعيانم مهيا و آماده ي اين سفر هستيم؛ زيرا اين عده با من هم عقيده بوده و هدف و خواسته ي آنان همان هدف و خواسته ي من است. و اما وظيفه اي که بر تو محول است اين است که در مدينه بماني و در غياب من آمد و رفت و حرکت مرموز دستياران بني اميه را در نظر بگيري و در اين زمينه اطلاعات لازم را در اختيار من قرار بدهي».

امام پس از گفتگو با محمد حنفيه و براي چندمين بار به طرف مسجد و حرم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حرکت نمود و در طول راه اين دو بيت يزيد بن مفرغ را - که در مقام حفظ شخصيت خويش سروده ولو با هر خطر جدي مواجه باشد - مي خواند:

«لا ذعرت السوام في فلق الصبح...»

«من از چوپانان به هنگام صبح و با شبيخون زدن خويش ترسي ندارم و نبايد مرا يزيد بن مفرغ بخوانند.

آن گاه که از ترس مرگ دست ذلت بدهم و خود را از خطراتي که مرا هدف قرار داده اند کنار بکشم».

ابوسعيد مقبري گويد که من چون اين دو بيت را از امام عليه السلام در مسير خويش به مسجد پيامبر شنيدم از مضمون آن پي بردم که آن حضرت يک هدف عالي و يک برنامه ي مهم و عظيمي را تعقيب مي نمايد.

امام عليه السلام هنگام حرکت از مدينه به سوي مکه اين وصيتنامه را نوشت و با مهر خويش ممهور ساخته به برادرش محمد حنفيه تحويل داد:

«بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيت حسين بن علي است به برادرش محمد حنفيه؛ حسين گواهي مي دهد به توحيد و يگانگي خداوند و گواهي مي دهد که براي خدا شريکي نيست و شهادت مي دهد که محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده ي اوست و آيين حق (اسلام) را از سوي خدا (براي جهانيان) آورده است و شهادت مي دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شک به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه ي انسانها را در چنين روزي زنده خواهد نمود».

امام در وصيتنامه اش پس از بيان عقيده ي خويش درباره ي توحيد و نبوت و معاد، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود:


«و من از روي خودخواهي و يا براي خوشگذراني و يا براي فساد و ستمگري از مدينه خارج نمي گردم بلکه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهي از منکر و خواسته ام از اين حرکت، اصلاح مفاسد امت و احياء و زنده کردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و راه و رسم پدرم علي بن ابي طالب عليه السلام است. پس هر کس اين حقيقت را از من بپذيرد (و از من پيروي کند) راه خدا را پذيرفته و هر کس رد کند (و از من پيروي نکند) من با صبر و اسقتامت (راه خود را) در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و اين افراد حکم کند که او بهترين حاکم است. و برادر! اين است وصيت من بر تو و توفيق از طرف خداست، بر او توکل مي کنم و برگشتم به سوي اوست».

برخلاف حسين بن علي عليه السلام که پس از ابلاغ وليد با وي ملاقات و موضع خويش را صريحا مشخص و اعلام نمود، عبدالله بن زبير حاضر به ملاقات نگرديده و شبانه و مخفيانه از مدينه خارج و از بيراهه به سوي مکه حرکت نمود.

و اما حسين بن علي عليه السلام روز يکشنبه دو روز به آخر ماه رجب مانده به همراه فرزندان و افراد خانواده اش به سوي مکه حرکت کرد، آن گاه که شهر مدينه را پشت سر مي گذاشت، اين آيه ي شريفه را که در رابطه با حرکت موسي بن عمران از مصر و آمادگي وي براي مبارزه با فرعونيان نازل گرديده است، قرائت نمود «فخرج منها خائفا يترقب...»

«موسي از مصر با حال ترس و انتظار و نگراني خارج گرديد و چنين مي گفت: پروردگارا از اين مردم ظالم و ستمگر نجاتم بخش».

حسين بن علي عليه السلام در حرکت خويش برخلاف عبدالله بن زبير همان راه عمومي و معمولي را که همه ي مسافرها و کاروانها از آن استفاده مي کنند انتخاب نمود. يکي از ياران آن حضرت چنين پيشنهاد کرد که بهتر است شما نيز مانند عبدالله بن زبير يکي از راههاي فرعي و کوهستاني را انتخاب کنيد تا اگر افرادي از طرف کارگزاران يزيد در تعقيب شما باشند و هدف ضربه زدن به شما را داشته باشند، نتوانند به هدف خود


دست يابند.

امام عليه السلام در پاسخ اين پيشنهاد چنين فرمودند: «لا و الله لا افارقه...؛ نه به خدا سوگند! مسير معمولي خود و جاده ي عمومي را ادامه خواهم داد و به کوه و دشت و کوره راهها منحرف نخواهم گرديد تا به آن مرحله اي برسم که خواسته ي خداست».

پيش از آن که امام عليه السلام به مکه وارد شود، عبدالله بن عمر براي عمره ي مستحب و انجام کارهاي شخصي در مکه به سر مي برد و در همان روزهاي اول ورود حسين بن علي عليه السلام که تصميم گرفت به مدينه مراجعت کند، به حضور امام عليه السلام رسيد و به آن حضرت پيشنهاد صلح و سازش و بيعت با يزيد نموده و امام عليه السلام را از عواقب خطرناک مخالفت با طاغوت و اقدام به جنگ بر حذر داشت و - بنا به قول خوارزمي - چنين گفت: يا اباعبدالله! چون مردم با اين مرد بيعت کرده اند و درهم و دينار در دست اوست قهرا به او روي خواهند آورد و با سابقه ي دشمني که اين خاندان با شما دارد، مي ترسم در صورت مخالفت با وي کشته شوي و گروهي از مسلمانان نيز قرباني اين راه شوند و من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي فرمود: «حسين کشته خواهد شد و اگر مردم دست از ياري و نصرت وي بردارند، به ذلت و خواري مبتلا خواهند گرديد» و پيشنهاد من بر شما اين است که مانند همه ي مردم، راه بيعت و صلح را در پيش بگيري و از ريخته شدن خون مسلمانان بترسي!

امام عليه السلام که در گفتگوهايش با افراد مختلف به هر يک از آنان سخني متناسب و پاسخي در حدود درک و بينش و طرز تفکر طرف خطاب ايراد مي فرمود، در مقابل پيشنهاد عبدالله بن عمر اين چنين پاسخ داد:

«اي ابو عبدالرحمان! مگر نمي داني که دنيا آن چنان حقير و پست است که سر بريده ي (انساني برگزيده و پيامبري عظيم الشأن مانند) يحيي بن زکريا به عنوان هديه و ارمغان به فرد ناپاک و زناکاري از بني اسرائيل فرستاده مي شود. مگر نمي داني که بني اسرائيل (با خداي بزرگ آنچنان به مقام مخالفت برآمدند که) در اول صبح هفتاد پيامبر را به قتل


مي رساندند سپس به خريد و فروش و کارهاي روزانه ي خويش مشغول مي شدند که گويا کوچکترين جنايتي مرتکب نگرديده اند و خداوند به آنان مهلتي داد ولي بالاخره به سزاي اعمالشان رسانيد و انتقام خداي قادر منتقم، آنها را به شديدترين وجهي فرا گرفت؟»

امام عليه السلام سپس چنين فرمود: «يا ابوعبدالرحمان! از خداوند بترس و دست از نصرت و ياري ما بر مدار!»

ابن قولويه در کامل الزيارات نقل مي کند که: حسين بن علي عليه السلام از مکه به سوي برادرش محمد بن حنفيه و ساير افراد بني هاشم اين نامه را نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم: از حسين بن علي به محمد بن علي و افراد ديگر خاندان هاشم که در نزد وي هستند. اما بعد: هر يک از شما که در اين سفر به من ملحق شود به شهادت نايل خواهد گرديد و هر يک از شما که از همراهي با من خودداري ورزد به فتح و پيروزي دست نخواهد يافت و السلام».

گرچه سيد بن طاووس (ره) از کليني (رض) نقل مي کند که اين نامه از ناحيه ي حسين بن علي عليه السلام پس از آن که آن حضرت از مکه حرکت نموده صادر گرديده است، ولي ابن عساکر و ذهبي همان نظريه ي ابن قولويه را تأييد نموده و اضافه مي کنند که پس از رسيدن اين نامه به مدينه عده اي از فرزندان عبدالمطلب به سوي آن حضرت حرکت نمودند و محمد بن حنفيه نيز در مکه به آنان ملحق گرديد.

بنا به نقل طبري، امام عليه السلام پس از ورود به مکه نامه اي که متن آن از نظر گذشت، به سران قبايل شهر بصره مانند مالک بن مسمع بکري، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و... مرقوم داشت که ترجمه ي آن چنين است:

اما بعد: خداوند محمد صلي الله عليه و آله و سلم را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش بر وي کرامت بخشيد و به رسالتش انتخاب فرمود سپس در حالي که او وظيفه ي پيامبري را به خوبي انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايي نمود به سوي خويش فراخواند (و قبض روحش نمود) و ما خاندان، اوليا، اوصيا و وارثان وي و شايسته ترين افراد نسبت به مقام او از


ميان تمام امت بوديم، ولي گروهي اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و آگاهي بر تفوق و شايستگي خويش نسبت به اين افراد، براي جلوگيري از هر فتنه و اختلاف و تشتت و نفاق در ميان مسلمانان و جلوگيري از چيره شدن دشمنان بر آن چه پيش آمده بود، رضا و رغبت نشان داده و آرامش مسلمانان را بر حق خويش مقدم داشتيم. و اما اينک پيک خود را به سوي شما مي فرستم، شما را به کتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي کنم؛ زيرا در شرايطي قرار گرفته ايم که ديگر سنت پيامبر (يکسره) از ميان رفته و جاي آن را بدعت فرا گرفته است، اگر سخن (دعوت) من را بشنويد به راه سعادت و خوشبختي هدايتتان خواهم کرد، درود و رحمت و برکت خدا بر شما باد!

امام عليه السلام اين نامه را به وسيله ي يکي از دوستانش به نام «سليمان» به بصره فرستاد و سليمان در بصره پس از انجام مأموريت خويش و رسانيدن نامه ي آن حضرت، دستگير گرديد و ابن زياد يک شب پيش از حرکت به سوي کوفه دستور داد او را به دار آويختند.

چون مردم کوفه از مخالفت حسين بن علي عليه السلام با مسأله ي بيعت و از آمادگي آن حضرت براي مبارزه با فساد و از ورود آن حضرت به شهر مکه مطلع گرديدند پيکها و نامه هاي انفرادي و طومارهاي فراواني به آن حضرت فرستادند که مضمون همه ي آن نامه ها و سفارشات اين بود:

اينک که معاويه به هلاکت رسيده و مسلمانان از شر وي آسوده شده اند ما خود را نيازمند امام و رهبري مي دانيم که ما را از حيرت و سرگرداني برهاند و کشتي شکسته ي ما را به سوي ساحل نجات، هدايت و رهبري نمايد و اينک ما مردم کوفه با نعمان بن بشير فرماندار يزيد در اين شهر در مقام مخالفت برآمده و هر نوع همکاري را با او قطع نموده ايم و حتي در نماز وي شرکت نمي کنيم و منتظر تشريف فرمايي شما هستيم که آن چه در توان داريم در پيشبرد اهداف شما به کار خواهيم بست و از بذل مال و نثار جان در راه تو کوتاهي نخواهيم نمود.

حسين بن علي عليه السلام در پاسخ اين


نامه ها که بنا به نقل بعضي از مورخان تعداد آنها به دوازده هزار بالغ مي گرديد چنين مرقوم داشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم؛ از سوي حسين بن علي به بزرگان و سران اهل ايمان شهر کوفه.اما بعد: آخرين نامه ي شما به وسيله ي هاني و سعيد به دست من رسيد و من به آن چه شما در نامه هاي خود تذکر و توضيح داده ايد پي برده ام و درخواست شما در بيشتر اين نامه ها اين بود که ما امام و پيشوايي نداريم به سوي ما حرکت کن تا خداوند به وسيله تو، ما را به سوي حق هدايت کند.

و اينک، من برادر و پسر عموي خويش (مسلم بن عقيل) و کسي را که در ميان خانواده ام مورد اعتماد من است به سوي شما گسيل داشتم و به او دستور دادم که با افکار شما از نزديک آشنا شده و نتيجه را به اطلاع من برساند که اگر خواسته ي اکثريت مردم و نظر افراد آگاه کوفه همان بود که در نامه هاي شما منعکس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند، من نيز ان شاء الله سريع به سوي شما حرکت خواهم نمود. به جان خودم سوگند! پيشواي راستين و امام به حق کسي است که به کتاب خدا عمل نموده و راه قسط و عدل را پيشه ي خود سازد و از حق پيروي کرده وجود خويش را وقف و فداي فرمان خدا کند، و السلام».

بنا به نقل طبري و دينوري، امام عليه السلام نامه را به وسيله ي هاني و سعيد، دو پيک مردم کوفه به آنها ارسال داشت، ولي به نقل خوارزمي، امام عليه السلام نامه را به مسلم بن عقيل داد تا به همراه خود به کوفه ببرد. و به وي چنين فرمود: من تو را به سوي مردم کوفه مي فرستم و خدا تو را به آنچه موجب رضا و خشنودي اوست موفق بدارد، حرکت کن خدا پشت و پناهت اميدوارم من و تو، به مقام شهدا نايل گرديدم: «و انا ارجو ان اکون انا و انت في درجة الشهداء».

«مسلم بن عقيل» در نيمه ي ماه مبارک رمضان طبق فرمان حسين بن علي عليه السلام به قصد کوفه از مکه حرکت نمود و در مسير خود وارد مدينه گرديد و در ضمن توقف کوتاهي و زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و تجديد عهد با اقوام و عشيره اش به همراه


دو نفر راهنما از قبيله ي قيس به سوي کوفه روان گرديد، اين مسافران پس از آن که مقداري از مدينه فاصله گرفتند راه را گم کرده و در بيابانهاي وسيع و شنزار حجاز حيران و سرگردان شدند.

پس از تلاش فراوان هنگامي راه را پيدا نمودند که همراهان مسلم در اثر گرماي شديد و تشنگي، جان خود را از دست داده و بدرود حيات گفتند، ولي مسلم بن عقيل توانست خود را به محلي به نام «مضيق» که محل سکونت يک قبيله ي بيابان گرد بود برساند و از مهلکه نجات يابد.

«مسلم بن عقيل» پس از رسيدن به «مضيق» نامه اي به وسيله ي يکي از افراد آن قبيله به حضور امام نوشت که در اين نامه در ضمن بيان حادثه ي هلاکت همراهان و نجات خويش از آن حضرت درخواست نمود که در اعزام وي به کوفه تجديد نظر نموده و در صورتي که صلاح ديد، به جاي او شخص ديگري را به اين مأموريت بگمارد؛ زيرا او اين پيشامد را به فال بد گرفته و اين سفر را سفري مشئوم مي داند.

«مسلم» در آخر نامه تذکر داد که من تا دريافت جواب نامه به وسيله ي همين پيک در اين محل منتظر خواهم بود.

امام عليه السلام در پاسخ اين نامه چنين مرقوم داشت: «... مي ترسم انگيزه ي تو در نوشتن اين نامه و استعفا و اعتذار کردن از مأموريتي که بر تو محول کرده ام چيزي جز جبن و ترس نباشد ولي اين ترس را کنار بگذار و آن مأموريتي را که بر تو محول کرده ام انجام و به سفر خويش ادامه بده، و السلام».

با نزديک شدن موسم حج که مسلمانان و حجاج، گروه گروه وارد مکه مي گرديدند در اوايل ماه ذيحجه امام مطلع گرديد که به دستور يزيد بن معاويه، عمرو بن سعد بن عاص به ظاهر به عنوان امير حاج ولي در واقع به منظور انجام مأموريت خطرناکي وارد مکه گرديده است و از سوي يزيد مأموريت دارد در هر کجا و در هر نقطه اي از مکه که امکان داشته باشد، امام را ترور کند، لذا آن حضرت تصميم گرفت به خاطر مصون ماندن احترام مکه، بدون شرکت در مراسم حج و با تبديل اعمال حج به عمره ي


مفرده در روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مکه به سوي عراق حرکت کند.

امام قبل از حرکت اين خطابه را در ميان افراد خاندان بني هاشم و گروهي از شيعيان خويش که در مدت اقامت آن حضرت در مکه بدو پيوسته بودند، ايراد فرمود:

«سپاس براي خداست، آن چه خدا بخواهد همان خواهد بود و هيچ نيرويي حکمفرما نيست مگر به اراده ي خداوند و درود خداوند بر فرستاده ي خويش.

مرگ بر انسانها لازم افتاده همانند گردن بند که لازمه ي گردن دختران است و من به ديدار نياکانم آن چنان اشتياق دارم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف و براي من قتلگاهي معين گرديده است که در آن جا فرود خواهم آمد و گويا با چشم خود مي بينم که درندگان بيابانها (لشکريان کوفه) در سرزميني در ميان نواميس و کربلا اعضاي مرا قطعه قطعه و شکمهاي گرسنه ي خود را سير و انبهانهاي خالي خود را پر مي کنند. از پيشامدي که با قلم قضا نوشته شده است، چاره و مفري نيست، بر آن چه خدا راضي است ما نيز راضي و خشنوديم. در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت مي ورزيم و اجر صبرکنندگان را بر ما عنايت خواهد نمود. در ميان پيامبر و پاره هاي تن وي (فرزندانش) هيچگاه جدايي نخواهد افتاد و در بهشت برين در کنار او خواهند بود؛ زيرا آنان وسيله ي خوشحالي و روشني چشم پيامبر بوده و وعده ي او نيز (استقرار حکومت الله) به وسيله ي آنان تحقق خواهد پذيرفت.

آگاه باشيد که هر يک از شما که حاضر است در راه ما از خون خويش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقاي پروردگار نثار کند آماده ي حرکت با ما باشد که من فردا صبح حرکت خواهم کرد ان شاء الله [تعالي]».

آن گاه که حسين بن علي عليه السلام حرکت خويش را به سوي عراق اعلان نمود، عده اي با اين حرکت اظهار مخالفت کرده، به آن حضرت پيشنهاد نمودند که از تعقيب اين راه خودداري ورزد. دليل همه ي اين خيرخواهان و دورانديشان در اين پيشنهاد، روح پيمان شکني و بيوفايي حاکم بر مردم کوفه بود و همه به يک


صدا معتقد بودند که کوفيان خوش استقبال و بد بدرقه هستند و همه اين افراد چنين پيش بيني مي نمودند که اين سفر به کشته شدن امام و به اسارت خاندان وي منجر خواهد گرديد.

يکي از افرادي که پس از اعلان حرکت از سوي حسين بن علي عليه السلام به خدمت آن حضرت رسيد و پيشنهاد خودداري از اين سفر را بر وي عرض نمود عبدالله بن عباس بود. او گفتارش را با اين جمله آغاز کرد:

«پسر عمو! من در مفارقت تو هر چه تظاهر به صبر مي کنم ولي نمي توانم واقعا صبر و تحمل نمايم؛ زيرا ترس آن را دارم که تو در اين سفري که در پيش گرفته اي کشته شوي و فرزندانت به اسارت دشمن درآيند چون مردم عراق مردماني پيمان شکن هستند و نبايد به آنان اطمينان نمود».

ابن عباس سپس چنين گفت: چون تو سيد و سرور حجاز و مورد احترام مردم مکه و مدينه هستي به عقيده من بهتر است در همين مکه اقامت گزيني و اگر مردم عراق همان گونه که اظهار مي دارند واقعا خواستار تو هستند و مخالف حکومت يزيد، بهتر است اول استاندار يزيد و دشمن خويش را از شهر خود برانند سپس تو به سوي آنان حرکت کني.

ابن عباس ادامه داد: و اگر در خارج شدن از مکه اصرار داري بهتر است به سوي يمن حرکت کني؛ زيرا گذشته از اين که در آن منطقه پدرت شيعيان زيادي دارد نقطه اي است وسيع و داراي دژهاي محکم و کوه هاي مرتفع و دوردست و مي تواني دور از قدرت حکومت به فعاليت خود ادامه دهي و به وسيله نامه ها و پيکها مردم را به سوي خويش دعوت کني و اميدوارم از اين رهگذر، بدون ناراحتي به هدف خويش نايل گردي.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: پسر عمو؛ به خدا سوگند مي دانم که اين پيشنهاد تو از راه خيرخواهي و شفقت و مهرباني است ولي من تصميم گرفته ام که به سوي عراق حرکت کنم».

ابن عباس با شنيدن اين پاسخ، دريافت که امام تصميم قطعي گرفته و درباره ي خود آن حضرت هر پيشنهادي


بي اثر است و لذا در اين باره مسأله را تعقيب ننمود و چنين گفت: حالا که تصميم به اين سفر گرفته اي زنان و اطفال را به همراه خود نبر؛ زيرا مي ترسم تو را در برابر چشم آنان به قتل برسانند.

امام در پاسخ اين پيشنهاد ابن عباس هم، چنين فرمود: «به خدا سوگند؛ اينها دست از من بر نمي دارند مگر اين که خون مرا بريزند و چون به اين جنايت بزرگ دست يازيدند خداوند کسي را بر آنان مسلط مي کند که آنها را آن چنان به ذلت و زبوني بکشاند که پست تر و ذليل تر از کهنه ي پاره ي زنان گردند».

يکي ديگر از کساني که انصراف از سفر عراق را به حسين بن علي عليه السلام پيشنهاد نمود عبدالله بن زبير بود.

بنا به نقل طبري و ابن اثير از امام سجاد عليه السلام چهارمين کسي که به حسين بن علي عليه السلام پيشنهاد مي نمود که از سفر عراق منصرف گردد و در اين مورد اصرار مي ورزيد عبدالله بن جعفر بود که پس از حرکت امام عليه السلام از مکه طي نامه اي که بوسيله دو فرزندش عون و محمد به حضور امام ارسال داشت، چنين نگاشت:

اما بعد: به خدا سوگندت مي دهم که با رسيدن اين نامه از سفري که در پيش گرفته اي منصرف و به شهر مکه مراجعت کني؛ زيرا مي ترسم که تو در اين سفر کشته شوي و فرزندانت مستأصل و با کشته شدن تو که پرچم هدايت و اميد مؤمنان هستي نور خدا خاموش گردد. در حرکت خود تعجيل نکن که من نيز متعاقبا خود را به تو مي رسانم.

عبدالله بن جعفر پس از ارسال اين نامه بلافاصله با عمرو بن سعيد - که از سوي يزيد بن معاويه به جاي وليد استاندار معزول مدينه به استانداري منصوب و به ظاهر به عنوان امير حاج ولي در واقع براي مأموريت ترور امام عليه السلام آن روزها در مکه به سر مي برد - ملاقات و از وي درخواست نمود که امان نامه اي به امام عليه السلام بنويسد که شايد در مراجعت آن حضرت مؤثر افتد و براي تأکيد موضع و اطمينان بيشتر رضايت عمرو بن سعيد را جلب نمود که برادرش يحيي بن سعيد را در رساندن امان نامه به همراه عبدالله به خدمت امام عليه السلام اعزام


نمايد.

چون عبدالله با همراهي يحيي در بيرون مکه به قافله ي امام عليه السلام رسيد در ضمن تسليم امان نامه تقاضاي خود و يحيي بن سعيد را حضورا مطرح و انصراف امام را از تصميم مسافرت عراق درخواست نمود.

آن حضرت در پاسخ عبدالله و يحيي بن سعيد فرمود: «من رسول خدا را در خواب ديدم در اين خواب به دستور وي به امر مهمي مأموريت يافته ام که بايد آن را تعقيب نمايم خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من».

عبدالله درباره ي اين خواب و مأموريتي که امام به آن اشاره نمود توضيح بيشتري خواست که آن حضرت چنين پاسخ داد: «من اين خواب را به کسي نگفته ام و تا زنده هستم با کسي در ميان نخواهم گذاشت».

و نامه ي ذيل را نيز در پاسخ امان نامه ي عمرو بن سعيد نگاشت: «اما بعد: راه مخالفت با خدا و پيامبر نپيموده است کسي که به سوي خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد. امان نامه اي فرستاده اي و در ضمن آن وعده ي ارتباط صميمي و صلح و سازش نسبت به ما داده اي ولي بهترين امانها، امان خداوند است و کسي که در دين، ترس از خدا نداشته باشد در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود از پيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرت مشمول امانش گرديم و اگر منظور تو از اين امان نامه واقعا خير و صلح و صفا باشد در دنيا و آخرت مأجور خواهي بود و السلام».

بنا به نقل بلاذري و طبري و ابن اثير چون جعفر بن عبدالله و يحيي بن سعيد از پيشنهاد خود مأيوس گرديدند و امام را در تصميم و اراده ي خويش قاطع و جدي ديدند به مکه برگشتند و عمرو بن سعيد نيز چون از راه صلح آميز مأيوس گرديد دوباره به برادرش مأموريت داد که با گروهي مأمور مسلح، خود را به حسين بن علي برسانند و او را وادار و مجبور به مراجعت کنند اين عده چون به قافله ي امام رسيدند در ميانشان بگومگو شد و با تازيانه به همديگر حمله کردند يحيي و


يارانش تاب مقاومت نياورده و به مکه برگشتند.

پنجمين پيشنهاد انصراف از سفر عراق به حسين بن علي عليه السلام به وسيله ي فرزدق شاعر معروف عرب انجام گرفته است آن گاه که حسين بن علي عليه السلام عازم حرکت از مکه به سوي عراق بود و فرزدق نيز براي انجام عمل حج به طرف مکه مي آمد، در خارج از شهر به خدمت آن حضرت رسيد و در زمينه ي حرکت وي سؤال نمود. امام عليه السلام در پاسخ فرزدق سخناني ايراد کرد.

فرزدق مي گويد: من در سال شصت با مادرم عازم مکه و انجام مراسم حج بودم به هنگامي که داخل محدوده ي حرم شدم و افسار شتر مادرم را به دست گرفته و مي کشيدم به قافله ي حسين بن علي عليه السلام که از مکه به سوي عراق در حرکت بود برخوردم و به حضورش شتافتم و پس از سلام و تعارفات عرضه داشتم: يابن رسول الله! پدر و مادرم به فداي تو «ما اعجلک عن الحج؟؛ انگيزه ي تو در اين عجله و خارج شدن از مکه قبل از انجام مراسم حج چيست؟» امام فرمود: «اگر تعجيل نمي کردم دستگيرم مي ساختند».

فرزدق مي گويد امام از من پرسيد تو کيستي؟ عرض کردم مردي از ملت عرب.

فرزدق: اضافه مي کند که به خدا سوگند امام در شناسايي من به همين اندازه بسنده کرد و در اين مورد چيز ديگري سؤال ننمود.

سپس پرسيد نظر مردم (عراق) نسبت به اوضاع چگونه است. گفتم خبر را از خبره اش مي خواهي که دلهاي مردم با شما و شمشيرهايشان عليه شما و مقدرات در دست خداست که هر طور بخواهد انجام دهد.

امام در پاسخ من چنين فرمود: فرزدق درست گفتي! مقدرات در دست خداست و او هر روز فرمان تازه اي دارد که اگر پيشامدها بر طبق مراد باشد در مقابل نعمتهاي خداوند سپاسگزاريم و هموست مددکار در سپاس و شکر گزاري براي او. و اگر حوادث و پيشامدها در ميان ما و خواسته هايمان حايل گرديد و کارها طبق مرام به پيش


نرفت باز هم آن کس که نيتش حق باشد، و تقوا بر دلش حکومت مي کند از مسير صحيح خارج نگرديده است.

فرزدق مي گويد وقتي سخن امام بدين جا رسيد، گفتم بلي گفتار شما درست است، خير پيش!

آن گاه مسايلي چند درباره ي حج و غير آن سؤال کردم و امام پس از پاسخ اين سؤالها مرکب خود را حرکت داد و خداحافظي نموده و از همديگر جدا شديم.

حسين بن علي عليه السلام در خارج از مکه در محلي به نام «تنعيم» به قافله اي برخورد نمود که در ميان آن، عده اي شتردار از سوي بحير بن يسار حميري، استاندار يمن بارهايي از حله ي يمني و اجناس قيمتي به سوي شام و يزيد بن معاويه حمل مي کردند، آن حضرت اين اجناس را از شترداران گرفته و به تصرف خويش درآورد و خطاب به آنان فرمود: «هر يک از شما که مايل باشد به همراه ما به عراق بيايد کرايه ي تا عراق را بدو مي پردازيم و او در طول اين سفر از مصاحبت نيک ما نيز برخوردار خواهد گرديد و هر کس بخواهد از همين جا به وطن خود برگردد کرايه ي يمن تا اين نقطه را بدو مي دهيم».

وقتي حسين بن علي عليه السلام در مسير خود به سوي کوفه به منزلي به نام «حاجز» وارد گرديد اين نامه را خطاب به مردم کوفه و در پاسخ نامه ي مسلم بن عقيل نگاشت و به وسيله ي قيس بن مسهر صيداوي به آنان ارسال داشت:

«اما بعد: نامه ي مسلم بن عقيل را که مشعر به اجتماع و هماهنگي شما در راه نصرت و ياري ما خاندان و مطالبه ي حق ما بود دريافت نمودم. از خداوند مسئلت دارم که آينده ي همه ي ما را به خير و شما را موفق و در اين اتحاد و اتفاق بر شما ثواب و اجر عظيم عنايت فرمايد.

من هم روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مکه به سوي شما حرکت نموده ام، با رسيدن پيک من، شماها به کارهاي خويش به سرعت سر و سامان بخشيد که خود من نيز در اين چند روزه وارد خواهم گرديد».

ابن کثير دمشقي و ابن نما از مذري از اهل کوفه نقل نموده اند که من پس از


آن که اعمال حج را انجام دادم به سرعت به کوفه مراجعت نمودم و در مسير خود به چند خيمه برخوردم و از صاحب آن خيمه ها پرسيدم، گفتند اين خيمه ها متعلق به حسين بن علي است. با شنيدن اين جمله و به اشتياق زيارت فرزند پيامبر حرکت نموده به سراغ خيمه ي اختصاصي آن حضرت رفتم. او را در قيافه ي مردي که دوران پيري را شروع کرده باشد، دريافتم و ديدم مشغول قرائت قرآن است و قطرات اشک از صورت و محاسن شريفش سرازير است. عرضه داشتم پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند دختر پيامبر! چه انگيزه اي تو را به اين بيابان بي آب و علف کشانده است؟

امام در پاسخ چنين فرمود: «از طرفي اين بني اميه مرا تهديد نمودند و (از طرف ديکر) اينها دعوتنامه هاي مردم کوفه است که به سوي من فرستاده اند و همين مردم کوفه هستند که مرا به قتل خواهند رسانيد و چون دست به اين جنايت زدند و احترام دستورات و اوامر خدا را درهم شکستند خدا نيز کسي را بر آنان مسلط خواهد نمود که آنها را به قتل برساند و آنچنان خوار و ذليلشان کند که ذليلتر از کهنه ي پاره ي زنان گردند».

قافله ي حسين بن علي عليه السلام پس از «خزيميه» و «زرود» به منزل ثعلبيه وارد گرديد و در اين منزل، سه گفتار از امام عليه السلام نقل گرديده است که يکي به مناسبت شهادت حضرت مسلم و دو سخن ديگر در پاسخ دو نفر سؤال کننده مي باشد که به ترتيب اين سه سخن را در اين جا مي آوريم:

سخن اول در رابطه با شهادت مسلم بن عقيل است که اين جريان را طبري و مورخان ديگر از عبدالله بن مسلم به طور مشروح و مفصل نقل نموده اند و خلاصه ي آن اين است: ابن سليم که از مردم کوفه است مي گويد: «من و همراهم «مذري» پس از انجام مراسم حج، همت خود را به کار بستيم که هر چه زودتر به کاروان حسين بن علي عليه السلام برسيم و سرانجام کار او را بدانيم، در منزل «زرود» بود که به قافله ي آن حضرت رسيديم و در همين محل به مسافري به نام «بکير» که از کوفه مي آمد برخورديم و خبر شهر خود را از وي جويا شديم. او گفت به خدا سوگند!


من از کوفه خارج نشدم مگر اين که مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را به قتل رسانده بودند و با چشم خود ديدم که بدنهاي آن دو شهيد را در بازار کوفه بر زمين مي کشاندند».

عبدالله مي گويد پس از گرفتن اين خبر، ما به قافله ي حسين بن علي عليه السلام ملحق گشته تا به هنگام غروب به منزل «ثعلبيه» وارد شديم و در اين منزل از نزديک با امام عليه السلام ملاقات نموده و خبر شهادت مسلم و هاني را به اطلاع وي رسانديم.

ابن سليم مي گويد امام با شنيدن اين خبر گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» آن گاه اشک به صورتش جاري گرديد. همراهان امام عليه السلام و بني هاشم نيز گريه کردند و صداي شيون زنها نيز به گوش مي رسيد. پس از آرامش مجلس، عبدالله و همراهش به امام عليه السلام عرضه داشتند يابن رسول الله! جريان کشته شدن مسلم و هاني نشان داد که شما در کوفه طرفدار و هواخواه نداريد و بهتر اين است که از همين جا مراجعت کنيد.

و از طرف ديگر فرزندان عقيل گفتند نه، به خدا سوگند که ما از پاي نمي نشينيم مگر اين که خون مسلم را از کشندگان وي بگيريم يا همانند او به خون خود بغلتيم.

گفتگو و بحث در ميان عبدالله و همراهش از يک طرف و فرزندان عقيل از طرف ديگر به درازا کشيد و هر يک از آنان براي نظريه ي خويش دلايلي مي آوردند و تأييداتي ذکر مي نمودند و در عين حال همه ي آنان انتظار آن را داشتند که امام در اين باره اظهار نظر و تصميم خود را بيان کند و آن حضرت در اين رابطه چنين فرمود:

«لا خير في العيش بعد هؤلاء پس از اينها پس از مسلم و هاني و پس از مردان و جواناني مانند فرزندان عقيل ديگر در زندگي، خير و سودي نيست».

امام عليه السلام که با نزديک شدن به محيط عراق هر روز با افراد مختلف از مردم کوفه و عراق مصادف مي گرديد پس از پشت سر گذاشتن منزل «ثعلبيه» و با ورود به منزل ديگري به نام«شقوق» با مردي که از سوي کوفه مي آمد مواجه و از وي چگونگي اوضاع کوفه و افکار مردم آنجا


را پرسيد.

آن مرد عرضه داشت يابن رسول الله! مردم عراق در مخالفت شما متحد و هماهنگ گرديده و بر جنگ با شما هم پيمان شده اند.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: «ان الامر لله يفعل ما يشاء...»

«پيشامدها از سوي پروردگار است و آن چه خود صلاح بداند انجام مي دهد و خداي بزرگ هر روز (به مقتضاي زمان) اراده ي خاصي دارد».

قافله ي حسين بن علي عليه السلام پس از حرکت از منزل «زباله» به منزل ديگري به نام «بطن عقبه» وارد گرديد و بنابر نقل «ابن قولويه» از امام صادق عليه السلام و همچنين بنا به نقل محدثان و مورخان ديگر، حسين بن علي عليه السلام به مناسبت خوابي که در اين منزل ديده بود خطاب به ياران و اصحابش چنين فرمود: «من درباره ي خودم هيچ پيش بيني نمي کنم جز اين که به قتل خواهم رسيد؛ زيرا در عالم رؤيا ديدم که سگهاي چندي به من حمله نمودند و بدترين و شديدترين آنها سگي بود سياه و سفيد».

بنا به نقل مرحوم مفيد در ارشاد در اين هنگام پيرمردي از قبيله ي «عکرمه» به نام عمرو بن لوذان که در همين منزل به قافله ي امام عليه السلام برخورده بود خطاب به آن حضرت عرضه داشت: مقصد شما کجاست؟

امام فرمود: طرف کوفه.

عمرو بن لوذان گفت: به خدا سوگندت مي دهم که از همين جا برگردي؛ زيرا من فکر مي کنم در اين سفر به جز نيزه و شمشير با چيز ديگري مواجه نخواهي شد و اينها که از تو دعوت کرده اند اگر جلوي جنگ و آشوب را بگيرند و از هر جهت آمادگي پيدا کنند سپس به طرف آنها حرکت کني، عيبي ندارد ولي با اين وضعي که خودت هم پيش بيني مي کني، من رفتن شما را به هيچ وجه صلاح نمي دانم!

امام در پاسخ وي چنين فرمود: «اين مطلبي که تو درک مي کني براي من نيز واضح و روشن است ولي برنامه ي خدا تغيير پذير نيست».

امام عليه السلام سپس فرمود: اينها دست از من بر نمي دارند مگر خون مرا بريزند ولي


پس از اين عمل ننگين، خداوند کسي را بر آنان مسلط خواهد نمود که طعم تلخ ذلت را به شديدترين وجه به آنان بچشاند و از همه ي ملتها ذليلترشان بگرداند».

قافله ي نور و کاروان حسيني پس از پشت سر گذاشتن «بطن عقبه» وارد منزل ديگري به نام «شراف» گرديد که پس از ورود آن حضرت، حر بن يزيد رياحي نيز با هزار مرد جنگجو - که تحت فرماندهي وي مأموريت جلوگيري از حرکت امام عليه السلام را به عهده داشتند - بدين منزل وارد شد. و در اين منزل بود که امام عليه السلام در طي دو سخنراني کوتاه موقعيت خويش و موقعيت خاندان بني اميه و انگيزه ي سفرش را به لشکريان حر، بيان نمود.

امام پس از ورود به منزل «شراف» دستور داد جوانان پيش از طلوع صبح به سوي فرات رفته و بيش از حد معمول و مورد نياز، آب براي خيمه ها حمل نمايند. قبل از ظهر همين روز و در ميان گرماي شديد، حر بن يزيد رياحي در رأس هزار نفر مسلح وارد اين سرزمين گرديد. چون حسين بن علي عليه السلام شدت عطش و تشنگي توأم با خستگي و سنگيني سلاح و گرد و غبار راه را در سپاهيان حر مشاهده نمود، به ياران خويش دستور داد که آنها و اسبهايشان را سيراب نمايند. و طبق معمول بر آن مرکبهاي از راه رسيده آب بپاشند. ياران آن حضرت نيز طبق دستور وي عمل نموده و به جلوي اسبها آب مي گذاشتند و از طرف ديگر به يال و کاکل و پاهاي آنها آب مي پاشيدند.

يکي از سپاهيان «حر» به نام «علي بن طعان محاربي» مي گويد من در اثر تشنگي و خستگي شديد پس از همه ي سربازان و پشت سر سپاهيان توانستم به منطقه ي «شراف» و محل اردوي سپاه وارد گردم. در آن هنگام چون همه ي ياران حسين سرگرم سيراب نمودن لشکريان بودند کسي به من توجه ننمود، در اين موقع مرد خوش خو و خوش قيافه اي که از کنار خيمه ها متوجه من گرديده بود و سپس معلوم شد که خود حسين بن علي عليه السلام است به ياريم شتافت و در حالي که مشک آبي با خود حمل مي کرد خود را به من رسانيد و گفت «انخ الراوية؛


شترت را بخوابان»

«ابن طعام» مي گويد من در اثر عدم آشنايي با لغت حجاز چون منظور او را نفهميدم فرمود: «انخ الجمل؛ شتر را بخوابان» مرکب را خواباندم و مشغول خوردن آب گرديدم ولي در اثر تشنگي شديد و دست پاچگي، آب به سر و صورتم مي ريخت و نمي توانستم به راحتي استفاده کنم، امام فرمود: «اخنث السقاء؛ مشک را فشار بده» من باز هم منظور او را درک ننمودم امام، که مشک را به دست گرفته بود با دست ديگرش دهانه ي آن را گرفت تا توانست بدون زحمت و به راحتي سيراب گردم.

پس از شروع اين محبت و پذيرايي و استراحت مختصر، موقع ظهر و وقت نماز فرارسيد، امام به حجاج بن مسروق مؤذن مخصوصش فرمود: «اذن يرحمک الله و اقم للصلوة نصلي؛ خدا رحمتت کند اذان و اقامه بگو تا نمازمان را بخوانيم».

حجاج مشغول اذان گرديد، امام به «حر» فرمود تو نيز با ما نماز مي خواني يا مستقل و با سپاهيانت مي خواني؟ عرضه داشت نه، ما هم با شما و در يک صف به نماز مي ايستيم.

امام در جلو و يارانش و «حر» و سپاهيانش در پشت سر آن حضرت ايستادند و نماز ظهر را با آن حضرت به جاي آوردند.

پس از تمام شدن نماز، حسين بن علي عليه السلام در حالي که به شمشيرش تکيه کرده و در پايش نعلين بود و لباسش را پيراهين ساده و عبايي عربي تشکيل مي داد، رو به طرف مردم ايستاد و خطاب به آنان چنين فرمود:

«مردم! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظيفه و رفع مسؤوليت در پيشگاه خدا، من به سوي شما حرکت ننمودم مگر آنگاه که دعوتنامه ها و پيکهاي شما به سوي من سرازير گرديد که ما امام و پيشوا نداريم، دعوت ما را بپذير و به سوي ما حرکت کن تا خداوند به وسيله ي تو ما را هدايت و رهبري نمايد. اگر بدين دعوتها وفادار و پايبند هستيد اينک که من به سوي شما آمده ام بايد با من پيمان محکم ببنديد و در همکاري و همياري با من از اطمينان بيشتري


برخوردارم سازيد و اگر از آمدن من ناراضي هستيد حاضرم به محلي که از آن جا آمده ام مراجعه نمايم».

سپاهيان حر در مقابل گفتار امام عليه السلام سکوت اختيار کردند و جواب مثبت يا منفي از سوي آنان ابزار نگرديد.

بعد از اتمام نماز ظهر و سخنراني امام عليه السلام نماز عصر را نيز هر دو سپاه به امامت حسين بن علي انجام دادند، آن گاه امام سخنراني دوم خود را بعد از نماز عصر خطاب به سپاهيان «حر» چنين ايراد فرمود:

«مردم! اگر از خدا بترسيد و بپذيريد که حق در دست اهل حق باشد موجب خشنودي خداوند خواهد گرديد و ما اهل بيت پيامبر به ولايت و رهبري مردم شايسته تر و سزاوارتر از اينها (بني اميه) مي باشيم که به ناحق مدعي اين مقام بوده و هميشه راه ظلم و فساد و دشمني با خدا را در پيش گرفته اند. و اگر در اين راهي که در پيش گرفته ايد پافشاري کنيد و از ما روي بگردانيد و حق ما را نشناسيد و فعلا خواسته ي شما غير از آن باشد که در دعوتنامه هاي شما منعکس بود، من از همين جا مراجعت مي کنم».

چون سخن امام عليه السلام به پايان رسيد، «حر» اظهار داشت که ما از اين دعوتنامه ها خبري نداريم.

امام به «عقبة بن سمعان» دستور داد دو خرجين که مملو از نامه هاي مردم کوفه بود حاضر نمود ولي «حر» باز هم از اين نامه ها اظهار بي اطلاعي کرد و گفتگويي در ميان وي و امام واقع گرديد.

چون حر ديد امام عليه السلام در تصميم خود قاطع است و به هيچ وجه حاضر نيست در مقابل مأموريت وي انعطاف و نرمش نشان بدهد، چنين گفت: حال که شما تصميم به حرکت گرفته ايد بهتر است مسيري را براي خود انتخاب کنيد که نه به کوفه وارد شويد و نه به مدينه بازگرديد تا من از فرصت استفاده کنم و نامه اي صلح آميز به ابن زياد بنويسم شايد خداوند مرا از درگيري با تو نجات بخشد.

حر اين جمله را نيز اضافه نمود: «اني أذکرک الله في نفسک فاني اشهد لئن قاتلت لتقتلن؛ اين نکته را نيز ياد آوري مي کنم و هشدارت مي دهم که اگر دست به


شمشير ببري و جنگي آغاز کني، صد در صد کشته خواهي شد».

و چون گفتار حر بدينجا رسيد و امام اين هشدار توأم با تهديد را از حر شنيد، در پاسخ وي چنين فرمود: «افبالموت تخوفني و هل يعدوبکم الخطب ان تقتلوني...؛ آيا مرا با مرگ مي ترساني و آيا بيش از کشتن من نيز کاري از شما ساخته است. من در پاسخ تو همان چند بيت را مي خوانم که برادر مؤمن «اوسي» آنگاه که مي خواست به ياري پيامبر بشتابد و در جنگ شرکت کند به پسر عمويش که مخالف حرکت وي بود انشاد نمود و چنين گفت:

«من به سوي مرگ خواهم رفت که مرگ براي جوانمرد ننگ نيست آن گاه که او معتقد به اسلام و هدفش حق باشد...»

حر با شنيدن اين پاسخ قطعي با خشم و ناراحتي، خود را کنار کشيد و از آن حضرت جدا گرديد.

پس از حرکت از منزل «شراف» هر دو قافله به موازات و در نزديکي همديگر در حرکت بودند در منازل و در محلهايي که امکان آب و استراحت بيشتر بود هر دو قافله با هم فرود مي آمدند و يکي از اين منازل بيضه بود که در آن جا فرصتي به امام دست داد تا باز هم با سپاهيان «حر» سخن بگويد و حقايقي را با آنان در ميان بگذارد و علت قيام و حرکت و انگيزه ي مبارزه ي خويش را تشريح کند. امام حسين عليه السلام سخنان خود را اين گونه آغاز کرد:

«مردم! پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود هر مسلماني با سلطان زورگويي مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده و پيمان الهي را درهم مي شکند و با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت درآمده و در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و عدوان و دشمني در پيش مي گيرد ولي او در مقابل چنين سلطاني با عمل يا با گفتار، اظهار مخالفت ننمايد بر خداوند است که اين فرد (ساکت) را به محل همان طغيانگر، در آتش جهنم داخل کند.

مردم! آگاه باشيد اينان (بني اميه) اطاعت خدا را ترک و پيروي از شيطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل نموده، في ء را (که مختص به خاندان پيامبر است) به خود


اختصاص داده اند. حلال و حرام و اوامر و نواهي خداوند را تغيير داده اند و من به رهبري جامعه ي مسلمانان از اين مفسدين که دين جدم را تغيير داده اند شايسته ترم.

گذشته از اين حقايق، مضمون دعوتنامه هايي که از شما به دست من رسيده و پيکهايي که از سوي شما به نزد من آمده اند اين بود که شما با من بيعت کرده و پيمان بسته ايد که مرا در مقابل دشمن تنها نگذاريد و دست از ياري من برنداريد، اينک اگر بر اين پيمان خود باقي و وفادار باشيد به سعادت و ارزش انساني خود دست يافته ايد، زيرا من حسين فرزند دختر پيامبر و فرزند علي هستم که وجود من با شما مسلمانان درهم آميخته و فرزندان و خانواده ي شما به حکم فرزندان و خانواده ي خود من هستند (در ميان من و مسلمانان جدايي نيست) که شما بايد از من پيروي کنيد و مرا الگوي خود قرار دهيد.

و اگر با من پيمان شکني نموديد و بر بيعت خود باقي نمانديد به خدا سوگند اين عمل شما نيز بي سابقه نيست و تازگي ندارد که با پدرم و برادرم و پسرعمويم مسلم نيز اين چنين رفتار نموديد و با آنان از در غدر و پيمان شکني درآمديد، پس آن کس گول خورده است که به حرف شما اعتماد کند و به پيمان شما مطمئن شود. شما مردماني هستيد که در به دست آوردن نصيب اسلامي خود راه خطا پيموده و سهم خود را به رايگان از دست داده ايد و هر کس پيمان شکني کند به ضرر خودش تمام خواهد گرديد و اميد است خداوند مرا از شما بي نياز سازد».

در ادامه راه و در منزلگاه «رهيمه» مردي از مردم کوفه به نام«ابوهرم» به خدمت حسين بن علي عليه السلام رسيد و عرضه داشت: چه انگيزه اي تو را واداشت که از حرم جدت بيرون بيايي؟»

امام عليه السلام در پاسخ وي چنين فرمود: «اي اباهرم! بني اميه با فحاشي و ناسزاگويي احترام مرا درهم شکستند، من راه صبر و شکيبايي را در پيش گرفتم. و ثروتم را از دستم ربودند، باز هم شکيبايي کردم ولي چون خواستند خونم را بريزند از شهر خود خارج شدم و به خدا سوگند اينان (بني اميه) مرا خواهند


کشت و خداوند آنها را به ذلت فراگير و شمشير برنده مبتلا کرده و کسي را بر آنان مسلط خواهد نمود که به ذلت و زبونيشان بکشاند و به قتلشان برساند و ذليل تر از قوم سبأ گرداند که يک نفر زن به دلخواه خود بر مال و جانشان حکومت و فرمانروايي نمود».

طبري مي گويد: چهار تن به نام عمرو بن خالد، سعد، مجمع و نافع بن هلال به همراهي طرماح بن عدي از کوفه حرکت کرده بودند که در منزل «عذيب الهجانات» با حسين بن علي عليه السلام مواجه گرديدند و در ضمن گفتگو با آن حضرت عرضه داشتند: يابن رسول الله! «طرماح» در طول راه اين اشعار را زياد تکرار مي کرد و به جاي «هدي» براي شتران آنها را مي خواند:

«شتر من! از زجر و فشار ناراحت نباش و پيش از صبح و هر چه زودتر مرا حرکت بده.

بهترين سوارت را بهترين مسافرت را، تا به مردي برساني که آقايي و کرامت در سرشت و نژاد اوست.

آقاست و آزادمرد است و داراي سعه ي صدر که خداوند او را براي انجام بهترين امور به اين جا رسانده است.

خدايش تا آخر دنيا نگهدارش باد».

چون اشعار طرماح که حاکي از اشتياق فراوان او به درک حضور امام عليه السلام بود در حضور آن حضرت خوانده شد، امام عليه السلام در پاسخ آنان چنين فرمود:

«به خدا سوگند! اميدوارم اراده و خواست خدا درباره ي ما خير باشد خواه کشته شويم يا پيروز گرديم».

آن گاه امام عليه السلام از اين مسافران عقيده و طرز تفکر مردم کوفه را سؤال نمود، عرضه داشتند يابن رسول الله! اما بزرگان و سران قبايل کوفه به عالي ترين و سنگين ترين رشوه از سوي ابن زياد نايل گرديده اند و اما افراد ديگر، قلبشان با شما و شمشيرشان عليه شماست. سپس جريان کشته شدن قيس بن مسهر صيداوي (پيک امام) را به آن حضرت اطلاع دادند. امام با شنيدن اين خبر تأسف بار، اين آيه را خواند: «فمنهم من قضي نحبه...؛ گروهي از مؤمنان به پيمان خود (شهادت در راه خدا) وفا نمودند و گروه ديگر در انتظار به سر مي برند و


عهد و پيمان خويش را تغيير نداده اند». آن گاه امام عليه السلام چنين دعا نمود؛ خدايا! بهشت را براي ما و آنان قرار بده و ما و آنان را در پايگاه رحمتت به مرغوبترين ثوابهاي ذخيره شده ات نايل بگردان».

سپس «طرماح» سخن آغاز نمود و چنين گفت:

يابن رسول الله! من به هنگام خروج از کوفه در کنار اين شهر، گروه زيادي را ديدم که اجتماع کرده بودند چون انگيزه اين اجتماع را سؤال کردم گفتند: اين مردم براي مقابله با حسين بن علي و جنگ با او آماده مي شوند، يابن رسول الله! تو را به خدا سوگند که از اين سفر برگرد؛ زيرا من مطمئن نيستم حتي يک نفر از مردم کوفه به کمک و ياري شما بشتابد و اگر تنها اين گروه را که من ديدم در جنگ با تو شرکت کنند، در شکست تو کافي است در صورتي که هر روز و هر ساعت که مي گذرد بر نيروي انساني و تسليحات جنگي آنان افزوده مي شود.

طرماح، چنين پيشنهاد کرد: يابن رسول الله! من فکر مي کنم که شما و من نيز در رکاب شما به سوي «احبا» که منطقه ي سکونت قبيله ي ما «طي» و دامنه ي کوههاي سر به فلک کشيده است حرکت کنيم؛ زيرا اين منطقه آن چنان از امنيت برخوردار و از تعرض دشمن به دور است که در طول تاريخ، قبيله ي ما در مقابل سلاطين «عسان» و همه ي سفيد و سياه مقاومت نموده و به جهت وضع جغرافيايي ويژه اي که دارد هيچ دشمني به اين نقطه دست نيافته است؛ گذشته از موقعيت جغرافيايي، اگر شما ده روز در اين نقطه توقف کنيد، تمام افراد قبيله ي «طي»، سواره و با پاي پياده به ياري شما خواهند شتافت و من خودم تعهد مي کنم که بيست هزار نفر شمشير به دست و شجاع از قبيله ام را به ياري تو برانگيزم که در پيشاپيش شما با دشمن بجنگند تا هدف و برنامه ي شما روشن گردد.

امام در پاسخ و پيشنهاد طرماح فرمود: خدا به تو و به افراد قبيله ات جزاي خير بدهد.

سپس چنين فرمود: «در ميان ما و مردم کوفه عهد و پيماني بسته شده است و در اثر اين پيمان امکان برگشت براي ما نيست تا ببينم عاقبت کار به کجا


بينجامد». چون طرماح تصميم قاطع امام را ديد، اجازه خواست تا از حضور آن حضرت مرخص شود و آذوقه اي که براي فرزندانش تهيه کرده است در کوفه به آنان برساند و هر چه سريعتر براي ياري امام به او، لاحق گردد. امام نيز به او اجازه داد.

طرماح با عجله به خانواده اش سر زد و در مراجعت قبل از رسيدن به کربلا از شهادت امام عليه السلام و يارانش مطلع گرديد.

در منزل بني مقاتل به امام اطلاع دادند که «عبيدالله بن حر جعفي» نيز در اين منزل اقامت گزيده است، امام عليه السلام نخست حجاج بن مسروق را به نزد وي فرستاد، حجاج گفت: اي فرزند حر! هديه ي گرانبها و ارمغان پر ارجي براي تو آورده ام اگر بپذيري، اينک حسين بن علي عليه السلام به اينجا آمده است و تو را به ياري مي طلبد، به او بپيوند تا به ثواب و سعادت بزرگي نايل گردي که اگر در رکاب او بجنگي به ثواب بي حدي رسيده اي و اگر کشته شوي به شهادت نايل شده اي.

عبيدالله بن حر گفت: به خدا سوگند! من از شهر کوفه بيرون نيامدم مگر اين که اکثر مردم اين شهر، خود را به جنگ او و سرکوبي شيعيانش آماده مي کردند و براي من مسلم است که در اين جنگ کشته خواهد شد و من توانايي ياري و کمک او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببيند و من او را.

حجاج به نزد امام عليه السلام بازگشت و پاسخ «ابن حر» را به عرض وي رسانيد. خود امام با چند تن از اصحابش به نزد عبيدالله آمد و او از امام استقبال نمود و خوشامد گفت.

خود عبيدالله جريان اين ملاقات را چنين توصيف مي کند که: چون چشمم به آن حضرت افتاد، ديدم من در دوران عمرم زيباتر و چشم پر کن تر از او نديده ام ولي در عين حال به هيچ کس مانند او دلم نسوخته است و هيچگاه نمي توانم آن منظره را فراموش کنم که وقتي آن حضرت حرکت مي کرد چند کودک نيز دور او را گرفته بودند.

«ابن حر» مي گويد: چون به قيافه ي امام تماشا کردم، ديدم رنگ محاسنش شديدا مشکي است پرسيدم که رنگ طبيعي


است يا از خضاب استفاده کرده ايد؟ امام پاسخ داد: اي ابن حر! پيري من زودرس بود. و از اين گفتار امام فهميدم که رنگ خضاب است.

به هر حال، پس از تعارفات و سخنان معمولي که در ميان عبيدالله و آن حضرت رد و بدل شد امام خطاب به وي چنين فرمود: «يا ابن الحر ان اهل مصرکم؛ پسر حر! مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشته اند که همه ي آنان بر نصرت و ياري من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من درخواست کرده اند که به شهرشان بيايم ولي حقيقت امر برخلاف آن است که آنان به من نگاشته اند و تو در دوران عمرت گناهان زيادي را مرتکب شده و خطاهاي فراواني از تو سر زده است آيا مي خواهي توبه کني و از آن خطاها و گناهها پاک گردي؟».

عبيدالله گفت: مثلا چگونه توبه کنم؟ امام فرمود: «تنصر ابن بنت نبيک و تقاتل معه؛ فرزند دختر پيامبرت را ياري کرده و در رکاب وي با دشمنان او بجنگي».

عبيدالله گفت: به خدا سوگند! من مي دانم که هر کس از فرمان تو پيروي کند، به سعادت و خوشبختي ابدي نايل شده است ولي من احتمال نمي دهم که ياري من به حال تو سودي داشته باشد؛ زيرا در کوفه کسي را نديدم که مصمم به ياري و پشتيباني شما باشد و به خدا سوگندت مي دهم که از اين امر معافم بداري؛ زيرا من از مرگ سخت گريزانم ولي اينک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقديم مي کنم، اسبي که تا حال به وسيله ي آن دشمني را تعقيب نکرده ام جز اين که به او رسيده ام و هيچ دشمني با داشتن اين اسب مرا تعقيب ننموده است مگر اين که از چنگال او نجات يافته ام.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود:

«حالا که در راه ما از نثار جان امتناع مي ورزي ما نيز نه به تو نياز داريم و نه به اسب تو؛ زيرا من از افراد گمراه براي خود نيرو نمي گيرم».

آن گاه امام اين جمله را نيز اضافه نمود:

«همان گونه که تو بر من نصيحت نمودي من نيز نصيحتي به تو مي کنم که تا مي تواني خود را به جاي دوردستي


برسان تا صداي استغاثه ي ما را نشنوي و جنگ ما را نبيني؛ زيرا به خدا سوگند! اگر صداي استغاثه ي ما به گوش کسي برسد و به ياري ما نشتابد خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد».

عبيدالله از اين سخنان پند آميز امام پند نگرفت و به سپاه وي نپيوست ولي تا آخر عمر از اين جريان اظهار ندامت و پشيماني مي نمود و براي از دست دادن چنين سعادتي ابراز تأسف و تأثر مي کرد.

باز در همان منزل «بني مقاتل» بود که عمرو بن قيس مشرقي به همراه پسر عمويش به حضور حسين بن علي عليه السلام شرفياب گرديد. آن حضرت پرسيد: آيا براي نصرت و ياري من آمده ايد؟ عرضه داشتند: نه؛ زيرا از طرفي ما داراي فرزندان زيادي هستيم و از سوي ديگر مال التجاره ي مردم در نزد ماست و نمي دانيم سرنوشت شما به کجا خواهد انجاميد و صلاح نيست که مال مردم در دست ما تلف و ضايع گردد.

در اين جا امام عليه السلام خطاب به آن دو چنين فرمود: «از اين منطقه دور باشيد تا صداي استغاثه ي من به گوش شما نرسد و اثري از من نبينيد؛ زيرا هر کس صداي استغاثه ي ما را بشنود يا اثري از ما ببيند ولي به استغاثه ي ما جواب مثبت ندهد و به فرياد ما نرسد خداوند او را با ذلت تمام در جهنم سرنگون خواهد نمود».

در منزل «قصر بني مقاتل» و در اواخر شب، امام دستور داد جوانان مشکها را پر از آب کردند و به سوي منزل بعدي حرکت نمودند، به هنگامي که قافله در حرکت بود صداي امام به گوش رسيد که کلمه ي استرجاع را مکرر بر زبان مي راند: «انا لله و انا اليه راجعون والحمدلله رب العالمين».

حضرت علي اکبر فرزند دلير و شجاع آن حضرت از انگيزه ي اين استرجاع سؤال نمود.

امام اين چنين پاسخ داد: «من سرم را به زين اسب گذاشته بودم که خواب خفيفي بر چشمم مسلط شد، در اين موقع صداي هاتفي به گوشم رسيد که مي گفت: اين جمعيت در اين هنگام شب در حرکتند و مرگ نيز در تعقيب آنهاست و براي من معلوم گرديد که اين، خبر مرگ ماست».


حضرت علي اکبر عرضه داشت: «لا اراک الله بسوء ألسنا علي الحق؟ خدا حادثه ي بدي پيش نياورد مگر ما بر حق نيستيم؟»

امام فرمود: «بلي به خدا سوگند که ما بجز در راه حق قدم بر نمي داريم».

علي اکبر عرضه داشت: «اذا لا نبالي ان نموت محقين؛ اگر بناست در راه حق بميريم ترسي از مرگ نداريم».

امام در اين هنگام او را دعا نمود و چنين فرمود: «خداوند براي تو بهترين پاداش فرزندي را عنايت کند».

قافله ي امام عليه السلام و به موازات آن سپاهيان حر، به حرکت خود ادامه دادند تا به «نينوا» رسيدند و در اينجا با مردي مسلح که سوار بر اسب تندرو بود مواجه گرديدند و او پيک ابن زياد و حامل نامه اي از سوي وي به «حر» بود. متن نامه چنين است: «با رسيدن اين نامه بر حسين بن علي فشار وارد بياور و در بياباني بي آب و علف و بي دژ فرودش آر».

«حر» نيز متن نامه را براي امام عليه السلام خواند و آن حضرت را در جريان مأموريت خويش قرار داد.

امام فرمود: پس بگذار ما در بيابان نينوا و يا غاضريات يا شفيه فرود آييم.

حر گفت: من نمي توانم با اين پيشنهاد شما موافقت کنم؛ زيرا من ديگر در تصميم گيري خود آزاد نيستم چون همين نامه رسان، جاسوس ابن زياد نيز مي باشد و جزييات اقدامات مرا زير نظر دارد.

در اين هنگام «زهير بن قين» به امام عليه السلام چنين پيشنهاد نمود که براي ما جنگ کردن با اين گروه کم، آسانتر است از جنگ کردن با افراد زيادي که در پشت سر آنهاست و به خدا سوگند! طولي نخواهد کشيد که لشکريان زيادي به پشتيباني اينها برسد و آن وقت ديگر ما تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهيم داشت.

امام در پاسخ پيشنهاد زهير چنين فرمود: «ما کنت لأبدأهم بالقتال؛ من هرگز شروع کننده ي جنگ نخواهم بود».

آن گاه امام عليه السلام خطاب به حر فرمود: بهتر است يک قدر ديگر حرکت کنيم و محل مناسبتري براي اقامت خود


برگزينيم. حر موافقت نمود و به حرکت خود ادامه دادند تا به سرزمين کربلا رسيدند در اين جا حر و يارانش به عنوان اينکه اين محل به فرات نزديک و محل مناسبي است از پيشروي امام جلوگيري نمودند.

وقتي حسين بن علي عليه السلام تصميم گرفت در آن سرزمين فرود آيد، از نام آنجا سؤال کرد، پاسخ دادند که: اين جا را «طف» مي گويند.

امام پرسيد نام ديگري نيز دارد؟ عرضه داشتند: «کربلا» هم ناميده مي شود.

امام با شنيدن اسم «کربلا» گفت: «اللهم اعوذبک من الکرب و البلاء؛ خدايا! از اندوه بلا به تو پناه مي آورم». سپس فرمود: «اينجاست محل فرود آمدن ما و به خدا سوگند! همين جاست محل قبرهاي ما و به خدا سوگند از اينجاست که در قيامت محشور و منشور خواهيم گرديد و اين وعده اي است از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و در وعده ي او خلافي نيست».

حسين بن علي عليه السلام در دوم محرم الحرام سال 61 هجري وارد کربلا گرديد و پس از توقف کوتاه در ميان ياران و فرزندان و افراد خاندان خويش قرار گرفت و اين خطبه را ايراد نمود:

«اما بعد؛ پيشامد ما همين است که مي بينيد؛ جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده، زشتيها آشکار و نيکيها و فضيلتها از محيط ما رخت بربسته است، از فضايل انساني باقي نمانده است مگر اندکي مانند قطرات ته مانده ي ظرف آب. مردم در زندگي ننگين و ذلت باري به سر مي برند که نه به حق، عمل و نه از باطل روگرداني مي شود، شايسته است که در چنين محيط ننگين، شخص باايمان و بافضيلت، فداکاري و جانبازي کند و به سوي فيض ديدار پروردگارش بشتابد، من در چنين محيط ذلت باري مرگ را جز سعادت و خوشبختي و زندگي با اين ستمگران را چيزي جز رنج و نکبت نمي دانم».

امام به سخنانش چنين ادامه داد: «اين مردم برده هاي دنيا هستند و دين لقلقه ي زبانشان مي باشد، حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آن جاست که


همين دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خيمه شدند.

امام در اين مجلس خطاب به عمر سعد چنين گفت: «فرزند سعد! آيا مي خواهي با من جنگ کني در حالي که مرا مي شناسي و مي داني پدر من چه کسي است و آيا از خدايي که برگشت تو به سوي اوست نمي ترسي؟ آيا نمي خواهي با من باشي و دست از اينها (بني اميه) برداري که اين عمل به خدا نزديکتر و مورد توجه اوست».

عمر سعد در پاسخ امام عرضه داشت مي ترسم در اين صورت خانه ي مرا در کوفه ويران کنند.

امام فرمود: من به هزينه ي خودم براي تو خانه اي مي سازم.

عمر سعد گفت: مي ترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند.

امام فرمود: من در حجاز بهتر از اين باغها را که در کوفه داري به تو مي دهم.

عمر سعد گفت: زن و فرزندم در کوفه است و مي ترسم آنها را به قتل برسانند.

امام عليه السلام چون بهانه هاي او را ديد و از توبه و بازگشت وي مأيوس گرديد در حالي که اين جمله را مي گفت، از جاي خود برخاست:

«چرا اين قدر در اطاعت شيطان پافشاري مي کني! خدايت هر چه زودتر در ميان رختخوابت بکشد و در روز قيامت از گناهت درنگذرد، به خدا سوگند! اميدوارم که از گندم عراق نصيبت نگردد مگر به اندازه ي کم (يعني عمرت کوتاه باد)».

عمر سعد نيز از روي استهزا گفت: جو عراق براي من بس است.

بنا به نقل طبري عصر پنجشنبه نهم محرم، عمر سعد فرمان حمله داد و لشکر به حرکت درآمد. امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تکيه نموده خواب خفيفي بر چشمانش مستولي شد.

و چون زينب کبري عليه السلام سر و صداي لشکر عمر سعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت: برادر! اينک دشمن به خيمه ها نزديک شده است.

امام عليه السلام سربرداشت و اول اين جمله را گفت: «اينک جدم رسول خدا را


در خواب ديدم که به من فرمود: فرزندم به زودي به نزد ما خواهي آمد».

سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب کرد و چنين گفت: جانم به قربانت! سوار شو و با اينها ملاقات کن و انگيزه و هدف آنان را بپرس.

طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن که زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مي شد به سوي دشمن حرکت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه ي حرکتشان را سؤال نمود.

لشکريان عمر سعد در جواب او گفتند: اينک از سوي امير (ابن زياد) حکم تازه اي رسيده است که بايد شما بيعت کنيد و الا همين الان وارد جنگ خواهيم گرديد.

حضرت ابوالفضل به سوي امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد.

امام در پاسخ وي چنين فرمود: «به سوي آنان بازگرد و اگر توانستي همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موکول بکن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم؛ زيرا خدا مي داند که من به نماز و قرائت قرآن واستغفار و مناجات با خدا علاقه ي شديد دارم».

ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاي مهلت يک شبه نمود. عمر سعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشکر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد.

يکي از فرماندهان به نام «عمرو بن حجاج» گفت: سبحان الله! اگر اينها از ترک و ديلم بودند و چنين مهلتي از تو درخواست مي کردند بايستي به آنان جواب مثبت مي دادي «در صورتي که اينها فرزندان پيامبر هستند».

«قيس بن اشعث»يکي ديگر از فرماندهان گفت: به عقيده ي من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد؛ زيرا اين درخواست وي نه براي عقب نشيني آنها از جبهه و نه براي تجديد نظر است بلکه به خدا سوگند! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.

عمر سعد گفت: اگر چنين است پس


چرا شب را به آنان مهلت بدهيم؟

به هر حال، پس از گفتگوي زياد، پاسخ عمر سعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود: ما امشب را به شما مهلت مي دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مي بريم و اگر امتناع کرديد ما هم شما را به حال خود باقي نخواهيم گذاشت و جنگ است که سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود.

و بدين گونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وي مهلت داده شد.

حسين بن علي عليه السلام نزديک غروب تاسوعا و پس از آن که از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب) در ميان افراد بني هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود:

«خدا را به بهترين وجه ستايش کرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه، مقابل نعمتهايش سپاسگزارم. خدايا! تو را مي ستايم که بر ما خاندان، با نبوت، کرامت بخشيدي و قرآن را به ما آموختي و به دين و آيين مان آشنا ساختي و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين) و قلب (روشن) عطا فرموده اي و از گروه مشرک و خدا نشناس قرار ندادي.

اما بعد: من اصحاب و ياراني بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خانداني باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزاي خير دهد.

آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده بود که من به عراق فرا خوانده مي شوم و در محلي به نام «عمورا» و يا «کربلا» فرود آمده و در همانجا به شهادت مي رسم و اينک وقت اين شهادت رسيده است. به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آازد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه ي شما اجازه مي دهم که از اين سياهي شب استفاده کرده و هر يک از شما دست يکي از افراد خانواده ي مرا بگيرد و به سوي آبادي و شهر خويش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران کاري


نخواهند داشت، خداوند به همه ي شما جزاي خير و پاداش نيک عنايت کند».

اولين کسي که پس از سخنراني امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن علي عليه السلام بود. او چنين گفت: «لا ارانا الله ذلک ابدا؛ خدا چنين روزي را نياورد که ما تو را بگذاريم و به سوي شهر خود برگرديم».

و اصحاب آن حضرت در تعقيب گفتار حضرت ابوالفضل و در همين زمينه سخناني گفتند که امام نگاهي به فرزندان عقيل کرد و چنين گفت: «حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد اذنت لکم؛ کشته شدن مسلم براي شما بس است، من به شما اجازه دادم برويد».

آنان در پاسخ امام چنين گفتند: در اين صورت اگر از ما سؤال شود که چرا دست از مولا و پيشواي خود برداشتيد چه بگوييم؟ نه، به خدا سوگند! هيچگاه چنين کاري را انجام نخواهيم داد بلکه ثروت و جان فرزندانمان را فداي راه تو کرده و تا آخرين مرحله در رکاب تو جنگ خواهيم کرد.

آن گاه که حسين بن علي عليه السلام اين عکس العمل متقابل را از افراد بني هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن کلمات و جملاتي که دليل بر آگاهي و احساس مسؤوليت و وفاداري آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسيد، در ضمن اينکه آنها را با اين جمله دعا مي نمود: «جزاکم الله خيرا» خدا به همه ي شما پاداش نيک عنايت کند.

به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود: «اني غدا اقتل و کلکم تقتلون...؛ من فردا کشته خواهم شد و همه ي شما و حتي قاسم و عبدالله شيرخوار نيز با من کشته خواهند شد».

همه ي ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يک صدا چنين گفتند: مانيز به خداي بزرگ سپاسگزاريم که بوسيله ي ياري تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو بر ما عزت و شرافت بخشيد، اي فرزند پيامبر! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اين که در بهشت با تو هستيم؟

و طبق نقل خرائج راوندي امام پرده را از جلوي چشم آنان کنار زد و يکايک آنان محل خود و نعمتهايي که در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند.


مرحوم مقرم نقل مي کند که امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريکي از خيمه ها دور شد. نافع بن هلال که يکي از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه ي بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤال کرد و اضافه نمود: يابن رسول الله! آمدن شما به سوي لشکر اين مرد طاغي مرا سخت نگران و متوحش ساخت.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: «آمده ام تا پستي و بلندي اطراف خيمه ها را بررسي کنم که مبادا براي دشمن مخفيگاهي باشد و از آن جا براي حمله ي خود و يا دفع حمله ي شما استفاده کند».

آن گاه امام عليه السلام در حالي که دست نافع در دستش بود چنين فرمود: «هي و الله وعد لا خلف فيه؛ امشب همان شب موعود است، وعده اي است که هيچ تخلف در آن راه ندارد».

سپس امام عليه السلام رشته کوه هايي را که در مهتاب شب از دور ديده مي شد به نافع نشان داد و فرمود: نمي خواهي در اين تاريکي شب به اين کوهها پناهنده شوي و خود را از مرگ برهاني؟».

«نافع بن هلال» خود را به قدمهاي آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايم بنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريداري نموده ام، سوگند به آن خدايي که با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايي نخواهد افتاد مگر آن وقت که اين شمشير، کند و اين اسب خسته شود.

«مقرم» از نافع بن هلال چنين نقل مي کند که: امام عليه السلام پس از بررسي بيابان هاي اطراف، به سوي خيمه ها برگشت و به خيمه ي زينب کبري عليهاالسلام وارد گرديد و من در بيرون خيمه کشيک مي دادم، زينب کبري عليهاالسلام عرضه داشت: برادر! آيا ياران خود را آزموده اي و به نيت و استقامت آنان پي برده اي؟ مبادا در موقع سختي دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند.

امام عليه السلام در پاسخ وي چنين فرمود: «آري، به خدا سوگند! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرنده (شيرخوار) و باصلابت و استوار (کوهوار)، آنان به کشته شدن در رکاب من آن چنان مشتاق هستند


مانند اشتياق طفل شير خوار به پستان مادرش».

نافع مي گويد: من چون اين سؤال و جواب را شنيدم، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آن چه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم.

حبيب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مي کرديم. گفتم حبيب! اينک امام در خيمه ي خواهرش مي باشد و شايد از زنان و اطفال حرم نيز در آن جا باشد و بهتر است تو با گروهي از يارانت به کنار خيمه ي آنان رفته و مجددا اظهار وفاداري بنماييد تا هر چه بيشتر مايه ي دلگرمي اين بانوان باشد.

حبيب با صداي بلند ياران امام را که در ميان خيمه ها بودند دعوت کرد و همه ي آنان، خود را از خيمه ها بيرون انداختند. حبيب اول به افراد بني هاشم گفت: از شما درخواست مي کنم که به درون خيمه هاي خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد سپس گفتار نافع را براي بقيه ي صحابه نقل نمود.

همه ي آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايي که بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخاري نايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم، همين حالا با شمشيرهاي خود به دشمن حمله مي کرديم، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود که بياييد با هم به کنار خيمه ي بانوان رفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم.

چون به کنار اين خيمه رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بني هاشم چنين گفت: اي دختران پيامبر و اي حرم رسول خدا! اينان جوانان فداکار شما و اينها شمشيرهاي براقشان است که همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافي جاي ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاي بلند و تيز در اختيار غلامان شماست که هم قسم شده اند آنها را فرونبرند مگر در سينه ي دشمنان شما.

در اين هنگام يکي از بانوان به آنان


چنين پاسخ داد: «ايها الطيبون حاموا عن بنات رسول الله و حرائر اميرالمأمنين؛ اي پاک مردان! از دختران پيامبر و زنان خاندان اميرالمؤمنان دفاع کنيد».

چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد، با صداي بلند گريه کرده و هر يک به سوي خيمه خويش بازگشتند.

از امام سجاد عليه السلام نقل شده است که در شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن از يارانش نشسته بود و «جون» غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشير امام عليه السلام بود، آن حضرت به اين اشعار مترنم و متمثل گرديد:

«اي دنيا! اف بر دوستي تو که صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به کشتن مي دهي به عوض قناعت نورزي و همانا کارها به خداي بزرگ محول است و هر زنده اي سالک اين راه».

امام سجاد عليه السلام مي گويد: من از اين اشعار به هدف امام عليه السلام که خبر مرگ و اعلان شهادت بود پي بردم و چشمانم پر از اشک گرديد ولي از گريه خودداري کردم، اما عمه ام زينب که در کنار بستر من نشسته بود با شنيدن اين اشعار و با متفرق شدن ياران امام، خود را به خيمه ي آن حضرت رسانيد و گفت: واي بر من! اي کاش مرده بودم و چنين روزي را نمي ديدم، اي يادگار گذشتگانم و اي پناهگاه بازماندگانم گويا همه ي عزيزانم را امروز از دست داده ام که اين پيشامد، مصيبت پدرم علي و مادرم زهرا و برادرم حسن عليه السلام را زنده نمود.

امام عليه السلام به زينب کبري تسلي داده و به صبر و شکيبايي توصيه نمود و چنين گفت: «خواهر! راه صبر و شکيبايي را در پيش بگير و بدانکه همه ي مردم دنيا مي ميرند و آنان که در آسمانها هستند زنده نمي مانند، همه ي موجودات از بين رفتني هستند مگر خداي بزرگ که دنيا را با قدرت خويش آفريده است و همه ي مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداي يکتا. پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر از من بودند که همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه ي مسلمانان بايد از رسول خدا پيروي کنيم که او نيز به جهان بقا شتافت».

سپس فرمود: «خواهرم ام کلثوم!


فاطمه! رباب! پس از مرگ من گريبان چاک نکنيد و صورت خود را نخراشيد و سخني که از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد».

صاحب «نفس المهموم» از مرحوم صدوق قدس سره نقل مي کند که در ساعتهاي آخر شب عاشورا خواب سبکي چشم امام عليه السلام را فراگرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران و اصحابش فرمود: «من در خواب ديدم که چندين سگ شديدا بر من حمله مي کنند و شديدترين آنها سگي بود به رنگ سياه و سفيد و اين خواب نشانگر آن است از ميان اين افراد کسي که به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود».

امام عليه السلام سپس فرمود: و پس از اين خواب، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را با گروهي از يارانش ديدم که به من فرمود: «تو شهيد اين امت هستي و ساکنان آسمانها و عرش برين، آمدن تو را به همديگر مژده و بشارت مي دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهي بود، عجله کن و تأخير روا مدار و اينک فرشته اي از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه ي سبز رنگي جمع آوري کند».

بنا به نقل ابن قولويه و مسعودي، حسين بن علي عليه السلام آن گاه که نماز صبح را بجاي آورد، رو به سوي نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود: خداوند به کشته شدن شما و کشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست که صبر و شکيبايي در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد».

مرحوم شيخ صدوق از امام سجاد عليه السلام مطلبي بدين مضمون نقل مي کند که:

در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و کار بر حسين بن علي عليه السلام سخت شد بعضي از ياران آن حضرت متوجه گرديدند که تعدادي از اصحاب و ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده ي بدنهاي قطعه قطعه شده ي دوستانشان و رسيدن نوبت شهادتشان رنگشان متغير و لرزه بر اندامشان مستولي گرديده است ولي خود حسين بن علي عليه السلام و تعدادي از خواص يارانش برخلاف گروه اول هر چه فشار بيشتر و فاصله ي آنان با شهادت نزديکتر مي شود


رنگشان گلناري گشته و از آرامش و سکون خاطر بيشتري برخوردار مي گردند که از اين منظره ي جالب و شهامت فوق العاده متعجب شده در حالي که به قيافه ي روحاني و سيماي گلناري حسين بن علي عليه السلام اشاره مي نمودند به ياران خود چنين گفتند:

«به حسين بن علي عليه السلام نگاه کنيد که از مرگ و شهادت کوچکترين ترسي به خود راه نمي دهد».

آن حضرت چون اين جمله را از آنان شنيد ياران خويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد:

«اي بزرگ زادگان صبر و شکيبايي به خرج دهيد که مرگ چيزي جز يک پل نيست که شما را از سختي و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاي هميشگي آن مي رساند، چه کسي است که نخواهد از يک زندان به قصري انتقال يابد و همين مرگ براي دشمنان شما مانند آن است که از کاخي به زندان و شکنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر من نقل نمود که مي فرمود: دنيا براي مؤمن همانند زندان و براي کافر همانند بهشت است. مرگ پلي است که اين گروه مؤمن را به بهشتشان مي رساند و آن گروه کافر را به جهنمشان. آري، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مي گويم».

آن حضرت پس از اين بيان، صفوف لشکر خويش را که بنا به مشهور از 72 تن تشکيل مي يافت منظم نمود، ميمنه ي سپاه را به زهير بن قين و ميسره را به حبيب بن مظاهر و پرچم را به برادرش عباس بن علي عليه السلام سپرد و خود و افراد خاندانش در قلب سپاه قرار گرفتند.

در اين هنگام عمر بن سعد نيز به آرايش و تنظيم صفوف لشکر خويش مشغول بود و چون چشم امام عليه السلام به انبوه جمعيت لشکر دشمن افتاد و در مقابل خويش سيلي عظيم و موجي خروشان از دشمن را ديد دستها را به سوي آسمان بلند کرد و اين دعا را خواند: خدايا! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پيشامد ناگوار مايه ي اميد من هستي و در هر حادثه اي سلاح و ملجأ من. چه بسيار غمهاي کمرشکن که دلها در برابرش آب و راه هر چاره در


مقابلش مسدود مي گردد، غمهاي جانکاهي که با ديدن آنها دوستان، دوري جسته و دشمنان زبان به شماتت مي گشودند، در چنين مواقعي تنها به پيشگاه تو شکايت آورده و از ديگران قطع اميد نموده اند و تو بودي که به داد من رسيده و اين کوههاي غم را برطرف کرده اي و از اين امواج اندوه نجاتم بخشيده اي. خدايا! تويي صاحب هر نعمت و تويي آخرين مقصد و مقصود من».

امام عليه السلام پس از تنظيم صفوف لشکر خويش، سوار بر اسب گرديد و از خيمه ها قدري فاصله گرفت و با صداي بلند و رسا خطاب به لشکر افراد عمر سعد چنين فرمود: مردم! حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزي شتاب نکنيد تا من وظيفه ي خود را که نصيحت و موعظه شماست، انجام بدهم و انگيزه ي سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم. اگر دليل مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و دليلي براي جنگ با من نداريد و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه ي شما دست به دست هم بدهيد و هر تصميم و انديشه ي باطل که داريد درباره ي من به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد ولي به هر حال امر بر شما پوشيده نماند، يار و پشتيبان من خدايي است که قرآن را فرو فرستاد و اوست يار و ياور نيکان».

بنا به نقل کتب تاريخ، چون سخن امام عليه السلام به آخرين فراز اين بخش رسيد، صداي گريه از سوي بعضي از زنان و دختران که به سخنان آن حضرت گوش فرا مي دادند، بلند شد و لذا امام عليه السلام سخن و خطابه ي خويش را قطع کرده و به برادرش عباس و فرزندش علي اکبر مأموريت داد تا آنها را به سکوت و آرامش دعوت نمايند و اين جمله را نيز اضافه نمود که آنان گريه هاي زيادي در پيش دارند.

چون بانوان و اطفال آرام شدند، امام دو مرتبه شروع به سخن کرد و پس از حمد و سپاس خداوند خطبه ي ديگري ايراد نمود.

«بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا در حذر باشيد که اگر بنا بود همه ي دنيا به يک نفر داده شود و يا يک فرد براي هميشه در دنيا بماند پيامبران براي بقا


سزاوارتر و جلب خشنودي آنان بهتر و چنين حکمي خوشايندتر بود ولي هرگز! زيرا خداوند دنيا را براي فاني شدن خلق نموده که تازه هايش کهنه و نعمتهايش زايل و سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد، دون منزلي است و موقت خانه اي. پس براي آخرت خود توشه اي برگيريد و بهترين توشه ي آخرت تقوا و ترس از خداست. مردم! خداوند دنيا را محل فنا و زوال قرار داد که اهل خويش را تغيير داده و وضعشان را دگرگون مي سازد، مغرور و گول خورده کسي است که گول دنيا را بخورد و بدبخت کسي است که مفتون آن گردد.

مردم! دنيا شما را گول نزند که هر کس بدو تکيه کند نااميدش سازد و هر کس بر وي طمع کند به يأس و نااميديش کشاند و شما اينک به امري هم پيمان شده ايد که خشم خدا را برانگيخته و به سبب آن، خدا از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما فرستاده است. چه نيکوست خداي ما و چه بد بندگاني هستيد شماها که به فرمان خدا گردن نهاده و به پيامبرش ايمان آورديد و سپس براي کشتن اهل بيت و فرزندانش هجوم کرديد. شيطان بر شما مسلط گرديده و خداي بزرگ را از ياد شما برده است. ننگ بر شما و ننگ بر ايده و هدف شما. ما براي خدا خلق شده ايم و برگشتمان به سوي اوست. (سپس فرمود): اينان پس از ايمان، به کفر گراييده اند، اين قوم ستمگر از رحمت خدا دور باد».

و در بخش سوم خطبه، از راه معرفي خويش، به موعظه و نصيحت آنان ادامه مي دهد و چنين مي فرمايد:

«مردم! بگوييد من چه کسي هستم سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت کنيد و ببينيد آيا قتل من و درهم شکستن حريم من براي شما جايز است؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا من فرزند وصي و پسر عموي پيامبر شما نيستم؟ مگر من فرزند کسي نيستم که پيش از همه ي مسلمانان به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق نمود؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموي پدر من نيست؟ آيا جعفر طيار عموي من نيست؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق


من و برادرم نشنيده ايد که فرمود: اين دو، سروران جوانان بهشت هستند؟ اگر مرا در گفتارم تصديق کنيد اينها حقايقي است که کوچکترين خلافي در آن نيست؛ زيرا از روز اول دروغ نگفته ام؛ چون دريافته ام که خداوند به اهل دروغ غضب کرده و ضرر دروغ را به گوينده ي آن برمي گرداند. و اگر مرا تکذيب مي کنيد، اينک در ميان مسلمانان از صحابه ي پيامبر کساني هستند که مي توانيد از آنها سؤال کنيد: از جابر بن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد که همه ي آنان گفتار پيامبر را درباره ي من و برادرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده اند و همين يک جمله مي تواند مانع شما گردد از ريختن خون من».

در اين جا شمر بن ذي الجوشن که يکي از فرماندهان و سران لشکر کوفه بود، متوجه گرديد که ممکن است سخنان امام در سپاهيان مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام را قطع کند و با صداي بلند داد زد: «او در ضلالت است و نمي فهمد چه مي گويد».

حبيب بن مظاهر هم از سوي لشکر آن حضرت بدو پاسخ داد: «تويي که در ضلالت و گمراهي سخت مي باشي و راست مي گويي که سخن او را نمي فهمي؛ زيرا خدا قلب تو را مهر و موم کرده است».

«اگر در گفتار پيامبر درباره ي من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شک مي کنيد که من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه ي دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندي جز من ندارد؟ واي بر شما! آيا کسي از شما را کشته ام که در مقابل خون وي مرا به قتل مي رسانيد! يا مال کسي را گرفته ام و يا جراحتي بر شما وارد ساخته ام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟».

گفتار حسين بن علي عليه السلام که بدينجا رسيد، سکوت کامل بر سپاه کوفه حکمفرما بود و هيچ عکس العمل و پاسخي از طرف آنان مشاهده نمي گرديد که امام چند تن از افراد سرشناس کوفه را که از آن حضرت دعوت کرده و در ميان لشکر ابن سعد حضور داشتند، خطاب


کرد و چنين فرمود:

«اي شبث بن ربعي و اي حجار بن ابجر و اي قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث! آيا شما براي من نامه ننوشتيد که ميوه هايمان رسيده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شماري مي کنيم، در کوفه لشکرياني مجهز و آماده در اختيار تو است».

اين افراد در مقابل گفتار امام پاسخي نداشتند جز انکار و گفتند ما چنين نامه اي به تو ننوشته ايم.

در اينجا قيس بن اشعث با صداي بلند گفت: يا حسين! چرا با پسرعمويت بيعت نمي کني (تا راحت شوي)؟ که در اين صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند کرد و کوچکترين ناراحتي متوجه تو نخواهد گرديد.

امام در پاسخ وي فرمود: «به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان مي گذارم و نه مانند بردگان از صحنه ي جنگ و از برابر دشمن فرار مي کنم».

سپس آيه اي را که گفتار حضرت موسي را در مقابل عناد و لجاجت فرعونيان نقل مي کند، قرائت نمود: من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مي برم که گفتار مرا دور مي افکنيد. پناه مي برم به به پروردگار خويش و پروردگار شما که گفتار مرا دور مي افکنيد. پناه مي برم به پروردگار خويش و پروردگار شما از هر شخص متکبري که ايمان به روز جزا ندارد».

خوارزمي مي گويد: دومين سخنراني امام عليه السلام در روز عاشورا و در سرزمين کربلا بدين صورت بود: پس از آن که هر دو سپاه کاملا آماده گرديد و پرچمهاي عمر سعد برافراشته شد و صداي طبل و شيپورشان طنين افکند و سپاه دشمن از هر طرف دور خيمه هاي حسين بن علي را فراگرفته و مانند حلقه ي انگشتري در ميان خويش گرفتند، حسين بن علي عليه السلام از ميان لشکر خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سکوت کنند و به سخنان وي گوش فرادهند ولي آنها همچنان سر و صدا و هلهله مي نمودند که حسين بن علي عليه السلام با اين جملات به آرامش و سکوتشان دعوت نمود: «واي بر شما! چرا گوش فرا نمي دهيد تا گفتارم را - که


شما را به رشد و سعادت فرا مي خوانم - بشنويد هر کس از من پيروي کند خوشبخت و سعادتمند است و هر کس عصيان و مخالفت ورزد از هلاک شدگان است و همه ي شما عصيان و سرکشي نموده و با دستور من مخالفت مي کنيد که به گفتارم گوش فرا نمي دهيد. آري، در اثر هداياي حرامي که به دست شما رسيده و در اثر غذاهاي حرام و لقمه هاي غير مشروعي که شکمهاي شما از آن انباشته شده، خدا اين چنين بر دلهاي شما مهر زده است، واي بر شما! آيا ساکت نمي شويد؟».

چون سخن امام عليه السلام بدين جا رسيد لشکريان عمر سعد همديگر را ملامت نمودند که چرا سکوت نمي کنند و همديگر را وادار به استماع سخنان آن حضرت نمودند. چون سکوت بر صفوف دشمن حاکم گرديد امام عليه السلام در ادامه ي سخنانش چنين فرمود: «اي مردم! ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر شما باد که با اشتياق فراوان ما را به ياري خود خوانديد و آن گاه که به فرياد شما جواب مثبت داده و به سرعت به سوي شما شتافتيم، شمشيرهايي را که از خود ما بود عليه ما به کار گرفتيد و آتش فتنه اي را که دشمن مشترک برافروخته بود، عليه ما شعله ور ساختيد، به حمايت و پشتيباني دشمنانتان و عليه پيشوايان بپا خاستيد، بدون اين که اين دشمنان قدم عدل و دادي به نفع شما بردارند و يا اميد خيري در آنان داشته باشيد مگر طعمه ي حرامي از دنيا که به شما رسانيده اند و مختصر عيش و زندگي ذلتباري که چشم طمع به آن دوخته ايد.

قدري آرام! واي بر شما! که روي از ما برتافتيد و از ياري ما سر باز زديد بدون اينکه خطايي از ما سرزده باشد و يا رأي و عقيده ي نادرستي از ما مشاهده کنيد آنگاه که تيغها در غلاف و دلها آرام و رأيها استوار بود، ماند ملخ از هر طرف به سوي ما روي آورديد و چون پروانه از هر سو فروريختيد، رويتان سياه که شما از سرکشان امت و از ته ماندگان احزاب فاسد هستيد که قرآن را پشت سر انداخته ايد، از دماغ شيطان درافتاده ايد، از گروه جنايتکاران و تحريف کنندگان کتاب و خاموش کنندگان سنن مي باشيد


که فرزندان پيامبران را مي کشيد و نسل اوصيا را از بين مي بريد. شما از لاحق کنندگان زنا زادگان به نسب و اذيت کنندگان مؤمنان و فرياد رس پيشواي استهزا کنندگان مي باشيد که قرآن را مورد استهزا و مسخره ي خويش قرار مي دهند...».

بعد از اين سخنان، امام حسين عليه السلام موارد ديگري را به سپاهيان عمر سعد گوشزد کردند.

طبق نقل مورخان، در روز عاشورا و پس از سخنرانيها و هدايتهاي امام عليه السلام سه نفر شخصا با آن حضرت مواجه گرديدند و در لجاجت و انکار حقيقت کار را به آخرين مرحله رسانيدند که امام عليه السلام اين سه نفر را نفرين نموده بلافاصله نفرين آن حضرت درباره ي آنان مستجاب شد که دو تن از آنان در همان ساعت و سومي به فاصله ي کمي پس از عاشورا به سزاي عمل ننگين خود رسيدند.

امام عليه السلام پس از سخنراني دوم، عمر سعد را خواست و او با اينکه از اين ملاقات اکراه داشت و نمي خواست با آن حضرت مواجه گردد بالاخره به جلو آمد و حسين بن علي عليه السلام براي آخرين بار با وي اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخيم اقدام و تصميم او را درباره ي جنگ با آن حضرت بدو تذکر داد و چنين فرمود:

«تو خيال مي کني با کشتن من و به وسيله ي ريختن خون من به يک جايزه ي بزرگ و ارزنده! و به استانداري ري و گرگان نايل خواهي گرديد؟ نه، به خدا سوگند! چنين رياستي به تو گوارا نخواهد شد و اين، پيماني است محکم و پيش بيني شده، اينک آن چه از دستت بيايد انجام بده که پس از من نه در دنيا و نه در آخرت روي خوش و راحتي نخواهي ديد و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهي گرديد و چندان دور نيست آن روزي که سر بريده ي تو را در همين شهر کوفه بر بالاي ني بزنند و کودکان اين شهر سر تو را اسباب بازي قرار دهند و سنگبارانش کنند».

عمر سعد با شنيدن سخنان امام بدون اين که جوابي داده باشد، از آن حضرت روي برگرداند و با قيافه ي خشمگين، خود


را به صف سپاهيان رسانيد.

پس از خطابه و سخنراني عمومي امام عليه السلام و گفتگوي آن حضرت با عمر بن سعد و برگشت او به سوي لشکريانش، عمر سعد مجددا از ميان صفوف لشکريانش بيرون آمده و تيري به سوي خيمه هاي حسين بن علي رها کرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت: «اشهد والي عند الامير اني اول من رمي؛ در نزد امير گواهي بدهيد که من اول کسي بودم که به سوي خيمه هاي حسين بن علي تيراندازي نمودم».

مردم کوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوي خيمه رها کردند و چوبه هاي تير از سوي دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد که مي گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام کمتر کسي باقي ماند که از رسيدن تير به بدنش مصون بماند.

در اين جا بود که امام عليه السلام به ياران خويش فرمود: برخيزيد اي کرام! اي بزرگ منشها برخيزيد به سوي مرگ که چاره اي از آن نيست که اين تيرها پيکهاي مرگ است از طرف اين مردم به سوي شما».

سپس فرمود: «و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اي نيست مگر همين مرگ که پل ارتباطي است، شما را به بهشت مي رساند و دشمنانتان را به دوزخ».

و بنا به نقل لهوف، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يک حمله ي دسته جمعي آغاز نمودند و جنگ شديدي در ميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آن گاه که اين حمله خاتمه يافت و گرد و خاک فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند.

پس از جنگ مغلوبه و کشته شدن گروهي از ياران حسين بن علي عليه السلام آن حضرت محاسن شريفش را به دست گرفت و فرمود: خشم خدا بر يهوديان آن گاه سخت گرديد که براي او فرزندي قايل شدند و خشم خدا بر مسيحيان آن گاه شديد شد که به خدايان سه گانه قايل گرديدند و غضب خداوند بر آتش پرستان وقتي بيشتر شد که به جاي خدا آفتاب و ماه را پرستيدند و غضب الهي بر قوم ديگري آنگاه شديدتر شد که


بر کشتن پسر و دختر پيامبرشان متحد و هماهنگ گرديدند».

حسين بن علي عليه السلام سخنانش را با اين جمله به پايان رسانيد: «آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به هيچيک از خواسته هاي اينها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالي که به خون خويش خضاب شده ام به لقاي خدايم نايل گردم».

سپس با صداي بلند فرمود: «آيا فريادرسي نيست که به فرياد ما برسد، آيا کسي نيست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟» چون صداي امام عليه السلام به گوش زنان و دختران آن حضرت رسيد، صداي گريه ي آنان بلند شد. و بنابر نقلي از لشکريان کوفه دو برادر به نام سعد و ابوالحتوف با شنيدن استغاثه ي امام تغيير عقيده دادند و به جاي جنگ با حسين بن علي عليه السلام به صف لشکريان او پيوستند و به شهادت نايل شدند.

حسين بن علي عليه السلام در آخرين ساعتهاي زندگي يارانش آنها را در راه شهادت و جانبازي که انتخاب کرده بودند تشويق و ترغيب مي نمود و در مناسبتهاي مختلف به هنگام وداع آنها و يا موقعي که در قتلگاه و در بالينشان و در کنار جسد خون آلود و نيمه جانشان حاضر مي گرديد با جملاتي دلنشين و يا با عکس العملي مهرآميز که نشانگر کمال محبت و عاطفه ي امام عليه السلام نسبت به آنان بود، به دلجويي و تسلي خاطر آنان مي پرداخت.

عمرو بن کعب معروف به ابوثمامه ي صائدي يکي از ياران حسين بن علي عليه السلام چون متوجه گرديد که اول ظهر است، به آن حضرت عرضه داشت: جانم به فدايت! اگر چه اين مردم به حملات پي در پي خود ادامه مي دهند ولي به خدا سوگند! تا مرا نکشته اند نمي توانند به تو دست بيابند، من دوست دارم آن گاه به لقاي پروردگار نايل گردم که اين يک نماز ديگر را نيز به امامت تو به جاي آورده باشم.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: «نماز را به ياد ما انداختي خدا تو را از نمازگزاراني که به ياد خدا هستند قرار بدهد، آري اينک وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد که


موقتا دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاي بياوريم».

و چون به لشکر کوفه پيشنهاد آتش بس موقت داده شد، حصين يکي از سران باطل گفت: «انها لا تقبل؛ نمازي که شما مي خوانيد مورد قبول پروردگار نيست».

حبيب بن مظاهر به او پاسخ گفت و در اين رابطه باز جنگ شديدي در گرفت که منجر به کشته شدن وي گرديد.

و در نتيجه حسين بن علي عليه السلام با چند تن از يارانش در مقابل تيرها که مانند قطرات باران به سوي خيمه ها سرازير بود نماز ظهر را به جاي آورد و چند تن از يارانش به هنگام نماز به خاک و خون غلتيدند.

پس از آن که پيشنهاد آتش بس موقت از سوي امام براي اداي فريضه ي ظهر مورد پذيرش اهل کوفه قرار نگرفت، آن حضرت بدون توجه به تير باران دشمن به نماز ايستاد و چند تن از ياران آن حضرت از جمله سعيد بن عبدالله و عمرو بن قرظه ي کعبي در پيش روي امام ايستادند و سينه ي خود را سپر کردند که پس از تمام شدن نماز در اثر تيرهايي که به بدنشان رسيده بود به شهادت رسيدند.

يزيد بن زياد، معروف به ابوشعساء کندي يکي از تيراندازان معروف کوفه و از لشکريان عمر سعد بود که پس از سخنراني امام عليه السلام و نبودن جواب مثبت به پيشنهادهاي آن حضرت، قبل از حر، خود را به خيمه هاي امام رسانيده و جزو فداکاران آن حضرت گرديد.

ابوشعساء اول سواره به ميدان رفت و پس از آن که اسبش پي گرديد به سوي خيمه ها بازگشت و در مقابل خيمه ها زانو بر زمين گذاشت و يکصد تير که به همراه داشت همه را به سوي لشکر کوفه انداخت.

امام عليه السلام چون توبه و شهادت او را ديد، چنين دعا کرد: «اللهم سدد رميته و اجعل ثوابه الجنة؛ خدايا! او را در تيراندازي محکم و قوي بگردان و اجر و مزدش را بهشت برين قرار بده».

بنا به نقل ابن اثير، حر پس از آن که خود را از سپاه عمر سعد، به کنار کشيد و به عنوان توبه به خدمت امام عليه السلام رسيد، عرضه داشت: من فکر نمي کردم که اين


مردم کار را بدينجا خواهند کشيد که جدا با تو بجنگند و الا هيچگاه با آنان همراهي نمي کردم. اينک به عنوان توبه از آن چه از من نسبت به شما سر زده است و مانع از حرکت شما بوده ام به حضورتان آمده ام و تصميم دارم تا پاي مرگ از شما حمايت کنم و در پيش رويت کشته شوم، آيا توبه ي من پذيرفته است؟

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: «آري، خدا توبه ي تو را مي پذيرد و گناهانت را مي بخشد».

بنا به نقل طبري و ابن کثير، «حر» پس از کشته شدن حبيب و قبل از نماز ظهر به همراه زهير به دشمن حمله نمود که هر يک از آنان در محاصره ي دشمن قرار مي گرفت، ديگري حلقه ي محاصره را مي شکست و از دشمن نجاتش مي داد تا بالاخره اسب حر را پي نمودند، او پياده به جنگ ادامه داد و پس از آن که بالغ بر چهل تن از دشمن را کشت يک گروه پياده از دشمن بر وي حمله نموده و او را از پاي درآورد. در اين موقع چند تن از ياران حسين بن علي عليه السلام نيز به آنان حمله کردند و بدن نيمه جان حر را از ميان قتلگاه به طرف خيمه ها حمله نموده در کنار خيمه ي اجساد شهدا قرار دادند.

امام عليه السلام نيز در همين جا و در کنار پيکر نيمه جان حر که هنوز رمقي از حيات در وي بود، قرار گرفت و با ديدن جسد خون آلود او همان جمله را مکرر مي گفت، بر زبان جاري کرد و فرمود:

«... قتلة مثل قتلة النبيين و آل النبيين؛ اين مردم کوفه قاتلان و کشندگاني هستند همانند قاتلان پيامبران و فرزندان پيامبران».

سپس در بالاي سر حر نشست و در حالي که خاک و خون از سر و صورتش پاک مي کرد، چنين فرمود: «تو حر و آزاد مردي، همان گونه که مادرت تو را حر ناميده است. و تو آزاد مردي در اين جهان فاني و در آن جهان پايدار و ابدي».

پس از آن که ياران و اصحاب حسين بن علي عليه السلام شربت شهادت نوشيدند و نوبت به افراد خاندان آن حضرت رسيد، اول کسي که قدم به ميدان گذاشت و در راه اسلام و قرآن تيرها و نيزه و شمشيرها را به جان خريد «علي اکبر» فرزند رشيد حسين بن علي عليه السلام بود. خوارزمي


مي گويد: علي بن الحسين عليه السلام که در سن هيجده سالگي بود، در روز عاشورا پيش از همه ي افراد خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عازم ميدان شهادت گرديد و آنگاه که مي خواست با پدرش وداع کند و از خيمه ها حرکت کند حسين بن علي عليه السلام نظر محبت آميزي به قيافه ي زيبا و قامت رساي وي افکند و صورت و محاسنش را به سوي آسمان نمود و چنين گفت:

«اللهم اشهد علي هؤلاء القوم...؛ خدايا! تو خود عليه اين مردم گواه باش که به سوي آنان جواني حرکت مي کند که از نظر خلقت و خلق و خو و نطق و سخن گفتن شبيه ترين مردم است به پيامبر تو و ما هر وقت مشتاق لقاي سيماي پيامبر بوديم به صورت وي تماشا مي کرديم. خدايا! اين مردم ستمگر را از برکات زمين محروم و به تفرقه و پراکندگي مبتلايشان بگردان! صلح و سازش را از ميان آنان و فرمانروايشان بردار که ما را با وعده ي ياري و نصرت دعوت نمودند و سپس به جنگ ما برخاستند».

امام عليه السلام سپس اين آيه را خواند: «خدا آدم و نوح و فرزندان ابراهيم و فرزندان عمران را بر عالميان برگزيد نسلهايي که از يکديگرند و خداوند شنوا و داناست».

و آن گاه که حضرت علي اکبر خواست از خيمه ها جدا شود حسين بن علي عليه السلام عمر سعد را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود: «ما لک؟ قطع الله رحمک کما قطعت رحمي...؛ چه شده است بر تو؟ خدا نسل تو را قطع کند همانگونه که تو شاخه ي مرا بريدي، و رابطه ي قوم و خويشي مرا با پيامبر ناديده گرفتي و خدا کسي را بر تو مسلط کند که در ميان رختخواب تو را ذبح کند».

علي اکبر آن گاه که در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت اين اشعار را مي خواند:

«منم علي، پسر حسين بن علي و سوگند به کعبه که ما اولي به پيامبر هستيم!

و به خدا قسم! نبايد اين فرزند فرومايه بر ما حکومت کند اين نيزه را آن چنان بر شما فرود مي آورم که خم شود.

و اين شمشير را آن چنان بر شما مي زنم تا درهم بپيچيد مانند شمشير زدن


جوان هاشمي علوي»، سپس وارد جنگ شد.

خوارزمي مي گويد: با اين که تشنگي بر وي اثر عميق گذاشته بود اما آن چنان جنگ نمود و حملات شکننده بر صفوف دشمن وارد ساخت و از افراد دشمن کشت که داد آنها بلند شد و تعداد کشته شدگان به وسيله ي او به 120 نفر بالغ گرديد و به سوي خيمه ها برگشت. و براي دومين بار حمله نمود و چون به روي خاک افتاد با صداي بلند عرضه داشت پدر جان! اينک جدم رسول خدا با جام بهشتي سيرابم کرد که پس از آن تشنگي نيست...

حسين بن علي عليه السلام چون در بالاي سر وي قرار گرفت فرمود: «خدا بکشد مردم ستمگري را که تو را کشتند. فرزندم اينها چقدر بر خدا و به هتک حرمت رسول الله جري شده اند، پس از تو اف بر اين دنيا!»

پس از شهادت حضرت علي اکبر، عبدالله فرزند مسلم بن عقيل که جواني کم سن و سال و مادرش رقيه دختر اميرالمؤمنين عليه السلام بود به دشمن حمله برد.

از سوي دشمن مردي به نام يزيد بن رقاد، تيري به سوي وي رها کرد، عبدالله براي جلوگيري از خطر، دست به پيشاني خويش گذاشت ولي تير به دست وي اصابت و دستش را به پيشانيش دوخت و به روي خاکها افتاد و مردي از سوي دشمن به وي حمله نمود و او را به شهادت رسانيد و خود يزيد بن رقاد تير را از پيشاني عبدالله درآورد ولي پيکان همچنان در پيشانيش باقي ماند.

در اين هنگام چند تن از نوجوانان هاشمي و آل ابوطالب مانند محمد و عون، فرزندان عبدالله جعفر و محمد بن مسلم دسته جمعي به سوي دشمن حمله کردند و چون امام عليه السلام اين گروه را ديد که عقاب وار به سوي دشمن در حرکت هستند خطاب به آنان فرمود: «عموزادگان من! و خاندان من! در مقابل مرگ، صبر و استقامت به خرج بدهيد که به خدا سوگند! پس از امروز، روي ذلت و خواري نخواهيد ديد».

پس از شهادت گروهي از جوانان اهل بيت، قاسم فرزند امام مجتبي عليه السلام


که هنوز به حد بلوغ نرسيده بود تصميم به جنگ گرفته، عزم شهادت کرد. او در حالي که صورتش مانند پاره اي از ماه و بر تنش پيراهني عربي و در پايش نعلين و در دستش شمشير بود به سوي دشمن حرکت کرد و پس از مقداري جنگيدن مردي به نام عمرو بن سعد بر وي حلمه نمود و به روي زمين انداخت، قاسم بن حسن عموي خويش را به ياري خواست. امام عليه السلام که وضع را به دقت در نظر داشت سريعا به بالين وي آمد و چون چشمش به قيافه ي خون آلود و بدن پاره پاره ي وي افتاد چنين گفت: «دور باد از رحمت خدا گروهي که تو را به قتل رسانيدند، جدت رسول خدا و علي اميرمؤمنان در روز رستاخيز دشمن شان باد».

سپس گفت: «به خدا قسم بر عموي تو سخت است که او را به ياري بخواني و نتواند به تو جواب بدهد و يا آن گاه جواب بدهد که سودي به حالت نبخشد. به خدا سوگند! استمداد تو صداي استمداد کسي است که کشته شدگان از اقوام وي زياد و يار و ناصرش کم باشد».

طبري مي گويد: امام عليه السلام جنازه ي قاسم بن حسن عليه السلام را به سوي خيمه ها حرکت داده و در ميان خيمه ي شهدا و در کنار جنازه ي فرزندش علي اکبر قرار داد سپس مردم کوفه را اين چنين نفرين نمود:

«خدايا! همه ي آنان را گرفتار بلا و عذاب خويش بگردان و کسي از آنان را نگذار و هيچگاه آنان را مشمول مغفرت خويش قرار مده».

پس از کشته شدن ياران حسين بن علي عليه السلام که بجز زنان و اطفال و بجز امام سجاد کسي در ميان خيمه هاي او باقي نماند، استغاثه ي آن حضرت بلند شد:

«آيا کسي هست که از حرم پيامبر خدا دفاع کند، آيا خدا ترسي هست درباره ي ما خاندان از خدا بترسد، آيا ياري کننده اي هست به اميد خدا بر ما ياري دهد، آيا معين و کمکي هست به ياري ما بشتابد...؟»

خوارزمي مي گويد: با شنيدن صداي استغاثه ي امام عليه السلام صداي گريه و ناله ي زنان و اطفال از خيمه ها بلند شد، امام عليه السلام به سوي خيمه ها برگشت و فرمود: فرزندم علي را بياوريد تا با وي نيز وداع بکنم و


آن طفل صغير در بغل پدرش بود که حرمله با تير او را به شهادت رسانيد. امام خون گلوي او را گرفت و به سوي آسمان پاشيد.

در لهوف مي گويد: امام عليه السلام پس از آنکه خون گلوي فرزندش را به آسمان پاشيد اين جمله را نيز گفت: «هون علي ما نزل بي انه بعين الله؛ اين مصيبت نيز بر من آسان است زيرا که خدا مي بيند».

حضرت ابوالفضل عليه السلام در روز عاشورا مکرر به خدمت حسين بن علي عليه السلام شرفياب گرديده اجازه ي ميدان مي خواست. ولي به مناسبت شهامت و شجاعت و به علت اين که پرچم افتخار سپاه حق در دست وي به اهتزاز بود امام عليه السلام به او اجازه ي ميدان نمي داد و هر بار از تصميمش منصرف مي ساخت و مي فرمود:

«تو پرچمدار من هستي و شهادت تو دليل هزيمت و شکست جندالله و علامت پيروزي جند شيطان است».

و بالاخره چون تمام ياران آن حضرت به شهادت رسيدند و براي چندمين بار که حضرت ابوالفضل اجازه خواست امام عليه السلام با درخواست وي موافقت فرمود. آن حضرت آن گاه که پس از تشنگي شديد به آب دسترسي پيدا نمود و هنگامي که در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت و دستش به وسيله ي دشمن قطع گرديد اشعار حماسه اي را که بيانگر ايمان و عقيده و دورنمايي از ايده و هدف وي مي باشد مي خواند:

در «ابصار العين» مي گويد: عباس بن علي عليه السلام پس از مراجعه ي مکرر چون از برادرش جواب منفي شنيد، چنين گفت: «ديگر سينه ام تنگ شده و از زندگي سير گشته ام».

امام عليه السلام فرمود: حال که تصميم به جنگ گرفته اي مقداري آب تهيه کن. عباس حرکت نمود و پس از درهم ريختن صفوف دشمن، وارد فرات گرديد و چون مشک را پر کرد، خواست خود نيز آب بخورد، مشت پر از آب را به نزديک لبهاي خشک شده اش رسانيد ولي بلافاصله آب را به فرات ريخت و خود را اين چنين مورد خطاب قرار داد:



يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا کنت ان تکوني






هذا الحسين وارد المنون

و تشر بين بارد المعين



تا لله ما هذا فعال ديني

«اي نفس پس از حسين ذلت و خواري بر تو باد و پس از وي زنده نباشي گرچه زندگي را خواهاني.



اينک حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا مي نوشي.

به خدا سوگند آيين من چنين اجازه اي را نمي دهد».

او که با عشق فراوان و علاقه ي شديد به رسانيدن آب به سوي خيمه ها روان بود مردي از دشمن به نام زيد بن رقاد از پشت درخت خرمايي کمينش کرد و توانست با يک روش ناجوانمردانه بر وي حمله نموده و دست راستش را قطع کند. فرزند حيدر کرار عليه السلام چون از دست راست مأيوس گرديد باز هم برنامه و هدف خود را در قالب دو بيت حماسي چنين بيان نمود:



و الله ان قطعتم يميني

اني احامي أبدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين



«به خدا سوگند! اگر چه دست راست مرا قطع نموديد ولي من تا آن جا که زنده هستم از آيين خود دفاع خواهم نمود و از امام و پيشوايم که در ايمان خود صادق است و فرزند پيامبر پاک و منزه و امين است».

آري، او به قطع شدن دستش اعتنا ننموده و به مسير خود ادامه مي داد که شخص ديگري به نام «حکيم بن طفيل» با همان روش غير انساني «زيد بن رقاد» از کمين برجست و دست چپ آن حضرت را قطع نمود. و در اين هنگام تيرها مانند قطرات باران از طرف دشمن به سوي آن حضرت سرازير گرديد که تيري به مشک و تيري ديگر به سينه اش اصابت نمود و از حرکت بازماند. در اين جا بود که يکي از افراد دشمن توانست از نزديک بر وي حمله کند و جمجمه ي آن حضرت را با عمودي بشکافد و آن گاه که در روي زمين قرار گرفت عرضه داشت: «عليک مني السلام يا اباعبدالله» امام عليه السلام با شنيدن صداي برادر، خود را به بالين وي رسانيده و در رثاي او خطاب به مردم کوفه اين چهار بيت را انشاء نمود:


«شما اي بدترين مردم! از راه دشمني و ستم تجاوز کرديد و درباره ي ما خاندان با فرمان پيامبر مخالفت نموديد.

آيا پيامبر، آن بهترين موجودات، ما را به شما توصيه ننموده بود؟ آيا جد من احمد، منتخب شده و رسول خدا نبود؟ آيا فاطمه ي زهرا مادر من نبود و علي آن برادر نيکوترين مردم و برادر پيامبر خدا پدر من نبود؟

شما مردم در اثر جنايتي که مرتکب شديد مورد لعنت و ذلت قرار گرفتيد و به زودي به سوي آتش که حرارتش شديد است، کشانده خواهيد شد».

آخرين وداع حسين بن علي عليه السلام از سخت ترين لحظات و از شديدترين دقايق در روز عاشورا براي آن حضرت و براي بانوان حرم و همچنين براي امام سجاد عليه السلام بوده است. زيرا از يک سو دختران پيامبر مي بينند که اينک پس از شهادت همه ي مردان و جوانانشان تنها ملجأ و مأوايشان و امام و پيشوايشان نيز وداع و اعلان جدايي مي کند؛ جدا شدني که ديگر بازگشتي در آن نيست.

امام حسين عليه السلام هنگامي که خواهر خود را محزون و بي قرار ديد اين اشعار را قرائت فرمود:



لا تحرقي قلبي بدمعک حسرتا

مادام مني الروح في جثماني



فاذا قتلت فأنت اولي

بالبکا يا خيرة النسوان



سيطول بعدي يا سکينة فاعلمي

منک البکاء اذا الحمام دهان



تا جان در بدن دارم دلم را از اشک حسرت خويش مسوزان؛

اي بهترين زنان، هنگامي که من کشته گردم تو براي گريستن بر من سزاوارترين هستي؛

به زودي بر مصيبت مرگ من گريه هاي طولاني در پيش داري.

امام حسين عليه السلام براي دومين بار با اهل و عيالش وداع کرد و آنان را به صبر و شکيبايي دعوت و به پوشيدن لباسها (ي چابک و جمع جور) توصيه نمود. آنگاه فرمود براي روزهاي سخت و غمبار آماده باشيد و بدانيد که خداوند پشتيبان و حافظ شماست و در آينده ي نزديک شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد و عاقبت شما را مبدل به خير


و دشمن شما را به عذابهاي گوناگون مبتلا خواهد نمود. و در عوض اين سختي و مصيبت، انواع نعمتها و کرامتها را در اختيار شما قرار خواهد داد. پس گله و شکوه نکنيد و آن چه ارزش شما را کم کند بر زبان نياوريد.

امام - طبق معمول - پس از وداع با بانوان حرم براي وداع با امام سجاد عليه السلام به سوي خيمه ي او حرکت نمود وداع حسين بن علي با فرزندش و جانشين بعد از خودش چگونه بوده و در آن لحظه حساس ميان آن پدر عزيز و فرزند دلبندش چه گذشته است. براي ما روشن نيست.

البته مسعودي مطلبي نقل مي کند که ظاهرا مضمون روايات و خلاصه اش اين است که حسين بن علي عليه السلام به هنگام وداع با امام سجاد عليه السلام وصاياي خاص مربوط به امامت را بر وي عرض نموده و دستور داد که ميراث مخصوص امامت از قبيل صحف و سلاح و غيره را که در نزد ام سلمه است پس از مراجعه به مدينه از وي تحويل بگيرد.

خوارزمي مي گويد: حسين بن علي عليه السلام که حملات پي در پي و جنگ سختي مي نمود و در هر حمله گروهي از دشمن را به خاک و خون مي کشيد يکباره دشمن تصميم گرفت که با وارد ساختن ضربه ي روحي، آن حضرت را از کار بيندازد و لذا در ميان او و خيمه ها حايل گرديد و حمله به سوي خيمه ها را آغاز نمود.

در اين جا بود که امام عليه السلام با صداي بلند فرياد نمود: «اي پيروان خاندان ابي سفيان، اگر دين نداريد و از روز جزا نمي هراسيد، لااقل در زندگي آزاد مرد باشيد و اگر خود را عرب مي پنداريد به نياکان خود بينديشيد و شرف انساني خود را حفظ کنيد».

آن حضرت عليه السلام ادامه داد:«انا الذي أقاتلکم...؛ من با شما مي جنگم و شما با من مي جنگيد و اين زنان گناهي ندارند، تا من زنده هستم به اهل بيت من تعرض نکنيد و از تعرض اين ياغيان جلوگيري نماييد».

شمر گفت: «لک ذلک يا ابن فاطمة؛ فرزند فاطمه اين حق را به تو مي دهيم».

سپس سپاهيان را صدا کرد: «دست


از حرم وي برداريد و حمله را متوجه خود او سازيد به جانم سوگند او هماورد شريفي است...».

بنا به نقل شيخ الطائفه، شيخ طوسي در مصباح المتهجد و مرحوم سيد بن طاووس در اقبال، حسين بن علي عليه السلام در آخرين دقايق زندگيش چشمها را باز کرد و به سوي آسمان متوجه گرديد و براي آخرين بار با پروردگار خويش، پروردگار عالميان چنين مناجات و راز و نياز نمود:

«اي خدايي که مقامت بس بلند، غضبت شديد، نيرويت بالاتر از هر نيرو، تو که از مخلوقات خويش مستغني هستي و در کبريا و عظمت فراگير، به آنچه بخواهي توانا، رحمتت به بندگانت نزديک، وعده ات صادق، نعمتت شامل، امتحانت زيبا، به بندگانت که تو را بخوانند نزديک هستي و بر آن چه آفريده اي احاطه داري و هر کس که از در توبه درآيد پذيرايي، آن چه را که اراده کني توانايي، آن چه را که بخواهي درک تواني کرد، کسي را که شکرگزار تو باشد شکر گزاري، ياد کننده ات را ياد آوري، من تو را خوانم که نيازمند تو هستم و به سوي تو روي آرم که درمانده ي توأم، ترسان به پيشگاهت فزع مي کنم، غمگين در برابرت مي گريم، از تو مدد مي طلبم که ناتوانم، خود را به تو وا مي گذارم که بسنده اي، خدايا! در ميان ما و قوم ما داوري کن که آنان از راه مکر و حيله وارد شدند و دست از ياري ما برداشتند و ما را که فرزندان پيامبر و حبيب تو محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم به قتل رسانيدند، پيامبري که به رسالت خويش انتخاب نموده و امين وحيش قرار داده اي، اي خدا! اي مهربانترين! در حوادث، بر ما گشايش و در پيشامدها، بر ما خلاصي عنايت کن».

امام عليه السلام مناجات خويش را با اين جملات به پايان رسانيد:

«در مقابل قضا و قدر تو شکيبا هستم اي پروردگاري که بجز تو خدايي نيست. اي فريادرس دادخواهان که مرا جز تو پروردگاري و معبودي نيست. بر حکم و تقدير تو صابر و شکيبا هستم. اي فريادرس آنکه فريادرسي ندارد، اي هميشه زنده اي که پايان ندارد. اي زنده کننده ي مردگان. اي خدايي که هر کسي


را با اعمالش مي سنجي، در ميان من و اين مردم حکم کن که تو بهترين حکم کنندگاني».

راوي گويد: هنگامي که امام حسين عليه السلام بر اثر جراحات وارده از پاي درآمد، و بدنش از زيادي تير مانند خارپشت شد، صالح بن وهب مزني ملعون، چنان نيزه اي بر گلوي حضرت زد که آن بزرگوار از روي اسب با گونه ي راست به زمين افتاد، بعد از زمين برخاست.

حضرت زينب عليهاالسلام از خيمه بيرون دويد و فرياد مي زد: «واي برادرم! واي آقايم! واي خانواده ام! اي کاش آسمان بر زمين فرود مي آمد، و اي کاش کوهها بر بيابانها مي پاشيد».

شمر به لشکريانش گفت: منتظر چه هستيد، اين مرد را بکشيد! لذا از هر طرف بر حضرت هجوم آوردند.

زرعة بن شريک ملعون ضربه اي بر شانه ي چپ حضرت زد، اما امام حسين عليه السلام ضربه اي بر زرعه زد و او را به زمين انداخت. ديگري آن چنان ضربه اي بر دوش مقدس حضرت زد که به صورت روي زين افتاد. امام ديگر خسته شده بود؛ لذا بلند مي شد اما به زمين مي خورد.

سنان بن انس نخعي ملعون نيزه اي در گلوي حضرت فروکرد، سپس نيزه را بيرون کشيد و بر استخوانهاي سينه ي امام زد! بعد از آن سنان تيري رها کرد که در گلوي حضرت نشست. آن جناب به زمين افتاد، سپس برخاست و روي زمين نشست، و تير را از گلوي خود بيرون کشيد، دو دست خويش را زير خون گرفت و چون از خون پر شدند، سر و محاسن صورت خود را خضاب کرد و فرمود: «اين گونه که آغشته به خونم و حقم را غصب کرده اند خداوند را ملاقات مي کنم.»

و آن گاه که صورت به خاک مي گذاشت، گفت: «بسم الله و بالله و في سبيل الله و علي ملة رسول الله».

صاحب لهوف مي نويسد: «بعد عمر بن سعد به مردي که طرف راست او بود گفت: واي بر تو! پياده شو و او را به قتل برسان. خولي بن يزيد خواست سر امام را جدا سازد، اما ترسيد. سنان بن انس


پياده شد و با شمشير بر گلوي شريف آن حضرت زد در حالي که مي گفت: به خدا سوگند که من سر تو را جدا مي کنم و مي دانم تو پسر رسول خدا هستي و پدر و مادرت بهترين مردم است! سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا کرد.

ابوطاهر محمد حسين برسي در کتاب «معالم الدين» از امام صادق عليه السلام روايت کرده است: «وقتي که کار حسين عليه السلام تمام شد، فرشتگان صدا به گريه بلند کردند و گفتند: اي پروردگار ما! اين حسين برگزيده ي تو، و فرزند برگزيده است، و فرزند دختر پيامبر تو است. خداوند سايه حضرت قائم (عج) را نماياند و فرمود: توسط اين مرد، انتقام خواهم گرفت».

راوي گويد: در آن وقت غبار شديدي توأم با تاريکي و توفان سرخ که امکان ديدن به هيچ چشمي نمي داد، آسمان را فرا گرفت، به طوري که آن گروه گمان کردند عذاب آنها نازل گرديده و اين وضع ساعتها ادامه داشت.

هلال بن نافع گويد: من همراه ياران عمر بن سعد ايستاده بودم که فردي فرياد کشيد: اي امير بشارت! اين شمر است که حسين را کشت.

من از صف لشگريان خارج شدم و مقابل حسين ايستادم، او را در حال جان دادن ديدم. به خدا سوگند که هرگز کشته به خون آغشته اي را نديدم که زيباتر و نوراني تر از او باشد! و من چنان محو چهره نوراني و زيباي او شده بودم که نفهميدم او را چگونه کشتند! در آن حال جرعه آبي خواست، اما شنيدم که مردي به حسين مي گفت: به خدا هرگز آب ننوشي تا اين که وارد جهنم شوي و از آب گرم بنوشي!!!

امام حسين عليه السلام به او فرمود: «نه بلکه خدمت جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در بهشت خواهم رسيد و در منزل او در جايگاه صدق و پيشگاه سلطان مقتدر ساکن شوم، و از آن شرابي که هرگز تغيير نمي پذيرد خواهم نوشيد، و شکايت رفتار و کردار شما را نسبت به خودم به حضرتش خواهم کرد».

همه لشگريان يکباره بر آن حضرت شوريدند، به گونه اي که گويي خداوند ذره اي رحمت در دل هيچ يک از آنها


قرار نداده است، پس سر مطهرش را جدا کردند در حالي که با ايشان سخن مي گفت! من از بي رحمي آنها تعجب کرده و گفتم: قسم به خدا که در هيچ کاري با شما شرکت نخواهم کرد.

گويند: آن نابکاران دست به غارت لباس هاي حسين عليه السلام زدند. اسحاق بن حوبه حضرمي لباس حضرت را برد، وقتي پوشيد گرفتار بيماري برص شد و تمام موهاي بدنش ريخت. روايت شده که در پيراهن حضرت صد و ده و اندي جاي تير و شمشير و نيزه پيدا شد. امام صادق عليه السلام فرمود: در پيکر حسين عليه السلام جاي سي و سه نيزه و سي و چهار زخم شمشير بود!

بحر بن کعب تيمي ازار حضرت را برد. و روايت شده که وي زمين گير شد و هر دو پايش از حرکت باز ماند.

عمامه ي حضرت را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمي به غارت برد - و گفته شده است که عمامه را شخصي به نام جابر بن يزيد اودي برد - وقتي عمامه را بر سر گذاشت ديوانه شد.

نعلين حضرت را اسود بن خالد برد.

و انگشتر را بجدل بن سليم کلبي برداشت، وي انگشت امام عليه السلام را همراه انگشتر قطع کرد.

حضرت قطيفه اي داشت که از جنس «خز» بود و آن را قيس بن اشعث غارت نمود.

زره ي بترا را (که براي پيامبر بود) عمر بن سعد برداشت و چون عمر کشته شد، مختار آن زره را به قاتل عمر «ابي عمره» بخشيد.

جميع بن خلق اودي شمشير حضرت را برد. و گفته شده است که آن شخص، مردي از بني تميم به نام اسود بن حنظله بوده است.

در روايت ابن سعد است که شمشير آن حضرت را فلافس نهشلي برد. و محمد بن زکريا اضافه کرده است: آن شمشير بعد از او به دختر حبيب بن بديل رسيد.

راوي مي گويد: مردم براي غارت خيمه هاي فرزندان پيامبر و نور چشمان زهراي اطهر از هم سبقت مي گرفتند! حتي چادري که زن به کمرش بسته بود را کشيده و مي بردند. در اين حال دختران و


زنان خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از خيمه ها بيرون شدند و همگي مي گريستند و در فراق بزرگان و عزيزان خويش نوحه سرايي مي نمودند.

سپس سپاهيان عمر بن سعد زنان را از خيمه ها بيرون نمودند و آنها را به آتش کشيدند، و زنان را با خواري و ذلت اسير کرده و مي بردند!

زينب عليهاالسلام با دلي سوزان و جگري آتشين و صدايي اندوهگين بر حسين عليه السلام مي گريست و صدا مي زد: «اي محمد، اي کسي که آفريننده و اختيار دار آسمان بر تو درود مي فرستد، اين است حسين که پيکر برهنه اش به خون آغشته و اعضايش از هم جدا شده است. اينها دختران اسير تو هستند که شکايت خود را به درگاه الهي مي نمايند و استغاثه ي آنها به محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و علي مرتضي صلي الله عليه و آله و سلم و فاطمه زهرا عليهاالسلام و حمزه ي سيدالشهداء بلند است.

اي محمد! اين است حسين که با بدن برهنه به روي ريگهاي گرم کربلا افتاده و کشته زنازادگان بي پرواست. اي آه و اي افسوس و اندوه بر تو اي ابوعبدالله. اي اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم! اينان فرزندان مصطفي هستند که اسيرشان نموده و مي برند.»

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام عمر بن سعد به يارانش ندا داد: کيست که داوطلب شود و بر بدن حسين اسب بتازد!

ده نفر از آن مردم ظالم داوطلب شدند که عبارت بودند از: 1. اسحاق بن حوبه 2. اخنس بن مرثد 3. حکيم بن طفيل سبيعي 4. عمر بن صبيح صيداوي 5. رجاء بن منقذ عبدي 6. سالم بن خيثمه جعفي 7. صالح بن وهب جعفي 8. واحظ بن غانم 9. هاني بن ثبيت حضرمي 10. اسيد بن مالک. لعنهم الله. اينان کساني بودند که با سم اسبان پيکر مطهر حسين عليه السلام را پايمال نمودند به گونه اي که استخوان سينه و پشت و پهلوي حضرت را درهم شکستند!

اين ده نفر به نزد ابن زياد ملعون رسيدند و اسيد بن مالک که يکي از آن ده نفر بود گفت: «ما بوديم که با اسبان قوي هيکل سينه ي حسين را شکسته و پشت او


را درهم کوبيديم».

ابن زياد گفت: شما کيستيد؟

گفتند: ما کساني هستيم که با اسبان خود بر بدن حسين تاختيم و پشتش را خرد نموديم و مانند سنگ آسياب استخوانهاي سينه اش را نرم کرديم. ابن زياد دستور داد جايزه ناچيزي به آنها داده شود!

ابوعمر زاهد گويد: ما در احوال اين ده نفر دقت کرديم، ديديم همه ي آنها زنازاده بودند!

از طايفه بني اسد نيز روايت شده که گفتند وقتي جنازه امام حسين عليه السلام را دفن مي کرديم ديديم پشت آن حضرت پينه هاي بسيار دارد از امام زين العابدين سؤال نموديم که اين پينه ها در اثر چيست؟

فرمود: اينها اثر انبانهايي است که شبها پدرم با آنها طعام و غذا براي فقرا و يتيمان برده است.