بازگشت

نفرين بر حرمله


مرويست که منهال بن عمر کوفي در مدينه طيبه به خدمت امام زين العابدين عليه السلام رسيد آن حضرت از وي خبر مختار را پرسيد، عرض کرد: بر مسند حکومت متمکن است هر روز جمعي از دشمنان شما را به قتل مي رساند.

فرمود: که حرملة بن کاهل الاسدي زنده است؟ عرض کرد: بلي آن حضرت فرمود: اللهم اذقه حر النار يعني خدايا او را تيزي آتش بچشان و آن بدبختي بود که سر مبارک امام حسين عليه السلام را به دمشق مي برد و در آن راه شماتت بسيار کرده بود. راوي مي گويد: چون به حوالي کوفه رسيدم ديدم که در بيرون شهر مختار سوار ايستاده و جمعي کثير در خدمتش ايستاده و چنان يافتم که انتظاري دارد پس سلام کردم و ايستادم بعد از لحظه اي ديدم که حرمله ي پليد را دست بسته آوردند، مختار شعف بسيار نموده گفت: الحمد لله که خدا مرا بر تو مسلط گردانيد پس فرمود تا پشته هاي ني آورده آتشي عظيم برافروختند و آن لعين را بند از بند جدا کردند و در آتش انداختند من چون اين سخن از امام عليه السلام شنيده بودم و اين کار مختار را ديدم تبسم نمودم مختار را نظر بر من افتاد وجه تبسم از من پرسيد؟ عرض کردم که در مدينه به خدمت امام زين العابدين عليه السلام رسيدم و آن حضرت چنين فرمودند. الحال هنوز به شهر داخل


نشده ام که اين امر غريب را مشاهده نمودم چون فرموده ي آن حضرت بخاطرم افتاد تبسم نمودم

مختار مرا مکرر قسم داد که آنچه مي گويي از آن حضرت شنيدي من قسمها خوردم که آنچه گفتم بيان واقع است پس مختار از اسب فرودآمد دو رکعت نماز گزارده سجده شکر بجاي آورد و زماني طويل روي به خاک مي ماليد و مي گريست بعد از آن سوار شده در خدمتش روان شديم چون راهش از در خانه من بود التماس کردم که نزول کند و ما حضري تناول نمايد گفت: در آن وقت که اين سخن از تو شنيدم هنوز چيزي نخورده بودم بشکرانه ي آنکه دعاي آن حضرت در شأن من مستجاب شد و آنچه از خدا طلبيده بود از من به ظهور رسيد نيت روزه کردم و امروز صائمم وگرنه اجابت دعوت تو مي کردم خدا تو را جزاي خير دهد.