بازگشت

احمر بن شميط احمسي


وي از شيعيان و معتمديني بود که مختار بن ابوعبيد ثقفي او را به قيام خويش دعوت کرده بود.

وي يکي از پنج نفر افراد مطمئن و صادقي بود که به عنوان رابط پيامها و نقشه ها و برنامه هاي مختار بن ابوعبيد ثقفي را به افراد مورد اعتماد مي رساند و براي قيام به رهبري مختار، از مردم به طور کاملا پنهاني، بيعت مي گرفت. او از فرماندهان انقلاب مختار شد. اين پنج نفر عبارت بودند از: «احمر بن شميط احمسي»، «معايب بن مالک اشعري»، «يزيد بن انس»،«رفاعة بن شداد فتيابي» و «عبدالله بن شداد بجلي». افراد مزبور بطور جدي، کار مقدمات قيام را مخصوصا از نظر جذب نيرو بشدت


پيگيري مي کردند.

احمر بن شميط، فرمانده سپاه مختار، که براي جنگ با مصعب بن زبير، در نزديکي ساحل دجله اردو زده بود، از مخفيگاه شمر باخبر شد و دويست مرد مسلح را مأمور دستگيري وي نمود، اين گروه، شمر را غافلگير کردند و شمر و همراهانش در آن درگيري مسلحانه به قتل رسيدند و احمر بن شميط سر بريده ي وي را براي مختار به کوفه فرستاد. (به نقل از دنيوري)

و در آخرين جنگ مصعب بن زبير با مختار بن ابوعبيد ثقفي، مصعب، ارتش خود را مهياي حرکت به سوي کوفه کرد. مختار نيز آماده ي تجهيز قواي خود شد.

مختار توانست مردم را بسيج کند و لشکر عظيم 60 هزار نفري را به فرماندهي «احمر بن شميط» که بسيار مورد اعتماد او بود و مردي شجاع و مخلص و حامي سرسخت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به شمار مي رفت و مردم نيز او را دوست داشتند، اعزام کند. کليه ي تيپ ها و گردان هايي که قبلا تحت فرماندهي ابراهيم اشتر بودند، با همان سازماندهي قبلي، اين بار تحت فرماندهي «ابن شميط» قرار گرفتند.

«ابن شميط» با نيروهايش در منطقه خارج شهر کوفه به نام «حمام اعين» اردو زد و نيروهاي مسلح فوج فوج به او پيوستند، «ابن شميط» نيروها را سازماندهي و مقدمه لشکر را به «عبدالله بن کامل شاکري» سپرد و سپس او را به فرماندهي ميمنه لشکر انتخاب کرد و ميسره لشکر را به «عبدالله بن وهب جشمي» داد و فرماندهي سواره نظام را به «رزين بن عبدسلول» واگذار کرد و فرماندهي پياده نظام را به «کثير بن اسماعيل کندي» داد.

و فرماندهي ارتش موالي، ايرانيان را به «کيسان ابوعمره» رييس شهرباني مختار سپرد و فرماندهان نيروهاي خود را سازماندهي کردند و همه در آرايش نظامي کامل بودند.

نيروها حرکت کردند تا به منطقه اي به نام «مذار» رسيدند و در آن جا ارتش دشمن نيز به فرماندهي مصعب بن زبير در مقابل آنان اردو زدند، عبدالله وهب، که فرمانده جناح چپ لشکر بود، خود را


فرمانده کل (ابن شميط) که در ميان پياده نظام در حرکت بود رساند و پيشنهاد کرد که تعداد ايرانيان و موالي و بردگان زيادند و بسياري از آنان سواره نظام مي باشند. من به پايمردي و استقامت آنان چندان خوش بين نيستم، مي ترسم اگر جنگ شروع شود و ضربات نيزه و شمشير بر آنان زياد شود، با اسبهاي خود فرار کنند و تو را در ميان نيروهاي پياده تنها گذارند. چه بهتر که آنان را در نيروهاي پياده قرار دهي و تعداد کمي از آنان سواره باشند و اگر پياده باشند ناچار مقاومت خواهند کرد. اين سخن عبدالله خير خواهانه نبود زيرا وي خود عرب بود و دل خوشي از ايرانيان و بردگان نداشت و در کوفه با آنان خوب برخورد نمي کرد. و قصد او اين بود که اکثر کشته شدگان از بردگان باشند و آنان را سپر بلا قرار دهد. اما «ابن شميط» به خاطر اعتمادي که به وي داشت سخن او را حمل بر دلسوزي کرد و آن را خير خواهانه دانست و به پيشنهاد او ترتيب اثر داد. بنابراين فرياد زد: «اي گروه آزاد شدگان پياده شويد و با من در جنگ شرکت کنيد. آنان نيز از فرماندهي اطاعت کردند و به نيروهاي پياده پيوستند، و اغلب در کنار پرچم «ابن شميط» مستقر شدند.

نيروهاي انقلاب، به فرماندهي «ابن شميط» و نيروهاي ضد انقلاب به فرماندهي «مصعب بن زبير» در آماده باش صد در صد نظامي در منطقه «مذار» با هم روبرو شدند. قبل از اعلام حمله مصعب يکي از معاونان خود را به طرف ارتش مختار فرستاد و پيامي براي آنان آورد. اين مرد «عباد بن حصين» فرمانده سواره نظام ابن زبير بود. وي به عنوان مأمور پيام به نزد ابن شميط آمد و پيشنهاد خود را چنين مطرح ساخت:

«ما شما را به کتاب خدا و سنت پيامبر او و بيعت با اميرالمؤمنان عبدالله زبير! دعوت مي کنيم اگر بپذيرند جنگي با شما نداريم».

ابن شميط متقابلا به او چنين گفت:

«ما هم شما را به خدا و اطاعت از رسول خدا و بيعت با امير مختار دعوت مي کنيم و اگر پذيرفتيد مسأله خلافت را به شورايي مرکب از افراد خاندان رسالت واگذار مي کنيم و اگر پيشنهاد ما را قبول


کرديد که چه بهتر، در اين صورت جنگي نداريم و اگر نپذيرفتيد ما از شما بيزاريم و با شما جهاد خواهيم کرد».

عباد به نزد مصعب بن زبير برگشت و پيام ابن شميط را به سمع وي رساند. مصعب که به عقيده محکم ياران مختار در تعقيب هدف خود پي برد ديگر درنگ را جايز ندانست و فرمان حمله را صادر کرد و به عباد فرمانده سواره نظام خود چنين دستور داد:

«زود باش، برگرد و با نيروهايت به آنان حمله کن».

عباد حمله را آغاز کرد و ابن شميط و افرادش حمله او را دفع کردند و عباد کاري از پيش نبرد و به مقر خود بازگشت.

در اين جا فرمانده دلير«مصعب» (مهلب بن ابي صفره) که فرماندهي جناح چپ لشکر را به عهده داشت، به جناح راست لشکر «ابن شميط» که تحت فرماندهي عبدالله بن کامل بود، يورش برد و جنگي سخت درگرفت و عبدالله پياده شد و جانانه حمله دشمن را دفع کرد و دو طرف تلفاتي را متحمل شدند، مهلب هم کاري از پيش نبرد و به مقر خود بازگشت، سپس مهلب به نيروهاي تحت فرمانش فرياد زد که: «حمله اي مردانه کنيد، که اين قوم در شما طمع کرده اند».

حمله اي سخت و وحشتناک از طرف نيروهاي «مهلب» آغاز شد که در اين جا نيروهاي ابن کامل ضربه خوردند و عده زيادي نيز فرار کردند. اما عبدالله، مردانه پايمردي کرد و يک قدم عقب نشيني نکرد و طايفه حمدان در کنار او مردانه مقاومت مي کردند.

عبدالله کامل شاکري اين فرمانده جوان، با شجاعتي فوق العاده مقاومت مي کرد و اين شعار را بر لب داشت:

«من جوان شاکريم، من جوان شباميم، من جوان ثوريم.»

عمر بن عبيدالله از ناحيه لشکر مصعب با عبدالله بن انس شاکري مدتي درگير شد و سپس به مقر خود بازگشت.

سپس همه نيروهاي مصعب به جناح «ابن شميط» فرمانده کل نيروهاي مختار، حمله ور شدند. ابن شميط و افرادش، که اغلب پياده بودند با سواران مصعب درگير نبردي شديد شدند. عده بسياري


از پيادگان ابن شميط به شهادت رسيدند و جمعي نيز تاب مقاومت در مقابل سواران را نداشتند و پا به فرار گذاشتند، اما ابن شميط تا آخرين نفس جنگيد تا به شهادت رسيد.