بازگشت

متوكل عباسي


جعفر بن معتصم بن هارون الرشيد مکني به ابوالفضل، مادرش کنيزي به نام شجاع، دهمين خليفه عباسي به سال 205 يا 206 يا 207 در بغداد متولد، و در ذيحجه سال 232 پس از مرگ برادرش واثق يعني دويست سال پس از درگذشت عباس بن عبدالمطلب و گذشت صد سال از خلافت ابوالعباس سفاح با وي به خلافت بيعت شد وي برخلاف سه خليفه پيش از خود: مامون و معتصم و واثق که طرفدار بحث و استدلال و استوار بودن عقايد ديني بر مباني عقلي و علمي بودند، مردم را به ترک مباحثه و اعمال نظر در اصول دين و مطالبي چون خلق قرآن امر مي کرد و سخت طرفدار سنت و حديث و جمود در مسايل ديني بود، اهل سنت و جماعت را تاييد مي کرد و شيعه و معتزله را سرکوب مي نمود، علماي سنت را بسيار احترام و تجليل مي کرد و آنها را به حضور در مجامع و


مساجد دعوت و به خواندن احاديث راجع به رؤيت خداوند و صفاتي چون تجسم حضرت باري جل شانه امر مي نمود و بر اين کار عطاياي جزيل و مواجب کلان مي پرداخت، ابوبکر بن ابي شيبه را در جامع رصافه و برادرش عثمان را در جامع منصور بغداد گماشت و در حضور هر يک سي هزار گرد مي آمدند و آنها احاديثي از آن قبيل بر مردم تلاوت مي کردند، سنيان وي را دعا و ثنا مي گفتند و در مدح و ستايش او که احياي سنت نموده مبالغه ها از خود نشان مي دادند. و اين واقعه به سال 234 به وقوع پيوست.

وي در طرفداري از جبهه ي سني و مخالفت با ديگر مذاهب بخصوص شيعه سخت متعصب بود که در سال 236 دستور داد مرقد مطهر حضرت ابي عبدالله الحسين (ع) و خانه هاي اطراف آن را منهدم سازند و مردمان را از زيارت آن حضرت منع نمود و آنجا را به صورت ويرانه اي درآورد و گفت آن زمين را مزرعه کنند، اين کار او باعث شد که مسلمانان رنجشي شديد از او به دل بگيرند تا جايي که بر ديوارهاي مساجد سب و الشتم او مي نوشتند و عليه او اشعاري مهيج مکتوب مي داشتند.

متوکل با آل ابوطالب عداوتي خاص داشت، پيوسته درصدد اذيت و آزار آنها بود و به اندک تهمتي ايشان را معذب مي ساخت، وزير او فتح ابن خاقان نيز اين چنين بود، آن چه به روزگار متوکل بر آل علي گذشت در ايام هيچ يک از خلفاي بني عباس نگذشت؛ عمر بن فرح رخجي والي متوکل بر مکه و مدينه بود، وي مردم را از احسان به اين خاندان منع مي کرد و بر اين امر، سخت پيگير بود که اگر به وي خبر مي رسيد کسي اندک احساني به آنها کرده او را تحت تعقيب و تعذيب قرار مي داد، لاجرم مردمان دست از رعايت طالبين برداشتند و به حدي کار برايشان سخت شد که زنهاي علويات پوشاک درستي به تن نداشتند، چند تن از ايشان با يک جامه به نوبت نماز مي گزاردند.

متوکل جهت فرزندان خود، منتصر و


معتز و مؤيد از مردم بيعت گرفت و به ولايت عهدي که به ترتيب مذکور پس از خود پست خلافت را به دست گيرند، ولي بعدا بر اين شد که معتز را به جهت علاقه اي که به مادرش داشت بر منتصر پيشي اندازد، از منتصر خواست که از مقام اولويت خويش تنازل کند، وي نپذيرفت، متوکل که از او رنجيده خاطر شده بود، پيوسته وي را در مجالس عمومي مي خواند و در پيش چشم مردم به وي توهين مي نمود و زخم زبان مي زد و از منزلتش در نظر مردم مي کاست، اتفاقا مسئله اي پيش آمده بود که ترکان درباري نيز از متوکل آزرده خاطر گشته بودند، منتصر که اين معني را درک کرده بود، بر اين شد که به دستياري ترکان به حيات پدر خاتمه دهد، از اين رو چند تن از غلامان ترک و در راس آنها بغاء صغير را جهت کشتن پدر گماشت، شبي که متوکل در قصر خود با نديمان سرگرم مي گساري بود و وي را در حالت مستي ربوده بود، بغاء داخل قصر شد و نديمان را مرخص کرد همگي بيرون شدند و جز فتح بن خاقان که نزد متوکل بماند آنگاه غلاماني که مهياي قتل بودند با شمشيرهاي برهنه بر متوکل هجوم آوردند، فتح بن خاقان که چنين ديد فرياد کشيد: واي بر شما مي خواهيد خليفه را بکشيد؟! و خود را بر روي متوکل افکند؛ غلامان شمشيرها کشيده و بر فتح و متوکل فرودآوردند، و خون هر دو بريختند و بيرون شدند و به نزد منتصر رفته و با وي به خلافت سلام کردند.

قتل متوکل در سه ساعت از شب چهارشنبه سوم يا چهارم شوال سال 247 در سامراء واقع شد. مدت خلافتش چهارده سال و ده ماه و سنين عمرش به چهل و يک سال رسيد، مادرش کنيزي بود خوارزميه.

وي در ويران ساختن قبر حضرت ابي عبدالله عليه السلام تلاش بسيار کرد. به دستور وي پاسگاهي در نزديکي کربلا زده بودند تا هر کس را که قصد زيارت دارد بکشند. به امر متوکل، هفده بار قبر حسين عليه السلام را خراب کردند. هم به دستور او بود که قبر مطهر سيدالشهداء عليه السلام را


شخم زدند و آب بر آن قبر مطهر بستند.