بازگشت

علي بن ابيطالب


پدر گرامي و بزرگوار امام حسين عليه السلام.

فضايل و مناقب بي انتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام در همه جوانب فضيلت جلوه گر شده است. اين جلوه هاي عظمت علوي آن قدر زياد است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:«اگر درختان قلم شوند و درياها مرکب گردند و جن و انس بنويسند، هرگز نمي توانند فضايل علي بن ابيطالب را به شمار آورند».

يکي از مظاهر اين عظمت، روزهاي پرخاطره ي عصر بعثت و سالهاي آغازين اسلام است. نام مبارک اميرالمؤمنين عليه السلام زيباترين نقشي است که در آن روزها بر دفتر تاريخ اسلام نقش بسته و ثابت کرده است که اگر علي عليه السلام و فداکاريهايش نبود هرگز درخت دين به ثمر نمي نشست.

تولد اميرالمؤمنين عليه السلام در کعبه فضيلتي بزرگ است که چندين عظمت را يک جا در خود جمع نموده است و احدي از اولين و آخرين در اين منقبت با آن حضرت شريک نيست.

آنگاه که ولادت آن حضرت نزديک شد فاطمه بنت اسد وارد مسجدالحرام شد و در مقابل کعبه ايستاد و نگاهي به سوي آسمان نمود و چنين گفت: پروردگارا من به تو و به پيامبران و کتابهايي که از جانب تو آمده اند ايمان دارم. من کلام جدم ابراهيم خليل را تصديق مي کنم و او بوده که اين خانه را بنا کرده است. تو را قسم مي دهم و از تو مي خواهم به حق کسي که اين خانه را بنا کرد، و به حق فرزندي که در شکم من است و با من سخن مي گويد و با گفتارش


با من انس مي گيرد، و من يقين دارم که يکي از آيات و نشانه هاي توست، که اين ولادت را بر من آسان فرمايي.

فاطمه بنت اسد در قسمت پشت کعبه ايستاده بود و رو به کعبه اين دعا را مي خواند که ناگهان پيش چشم همه حاضران ديوار خانه ي خدا از همان قسمت شکاف برداشت و به او دستور داده شد داخل خانه شود. ديوار آن قدر از هم فاصله گرفت که فاطمه توانست از شکاف ديوار وارد شود و دوباره به هم آمد و او داخل کعبه ماند.

همين که فاطمه بنت اسد درون کعبه قرار گرفت پنج بانو نزد او آمدند در حالي که لباسهايي همچون حرير سفيد بر تن داشتند و عطري خوش تر از مشک ناب از آنان شنيده مي شد. اينان حواء و ساره و آسيه و مادر موسي بن عمران و مريم مادر عيسي بودند.

علي بن ابيطالب عليه السلام همچون خورشيد قدم بر چشم جهانيان نهاد و زمين را با قدم خود رشک عرشيان نمود، و در گوشه ي راست کعبه به دنيا آمد.

همين که قدم بر زمين گذاشت به سجده افتاد و در همان حال دستها را به سوي آسمان بلند کرد و چنين گفت: «شهادت مي دهم جز الله نيست و محمد پيامبر خداست و علي وصي محمد رسول الله است. با محمد نبوت ختم مي شود و با من وصايت کامل مي شود و من اميرالمؤمنين هستم.» سپس فرمود: جاء الحق و زهق الباطل: حق آمد و باطل رفت.

مولود کعبه رو به بانوان بهشتي نمود و به آنان سلام و خير مقدم گفت و سپس فرمود: «شهادت مي دهم که خدايي جز الله نيست يگانه است و شريک ندارد. و شهادت مي دهم که محمد پيامبر خداست با او نبوت و با من ولايت ختم مي شود».

فاطمه سه روز درون کعبه بود و از ميوه ها و غذاهاي بهشت برايش آوردند.

در آغاز روز چهارم فاطمه فرزند را در آغوش گرفت و آماده بيرون آمدن از


کعبه شد. هاتف غيبي چنين گفت: اي فاطمه، نام اين مولود را علي بگذار چرا که من خداي علي اعلي هستم. من نام او را نام خود گرفته ام. و او را به ادب خود آموخته ام، و امر خود را به او سپرده ام. و او را بر غوامض علم خود آگاهي داده ام.

او در خانه من به دنيا آمده است. او اول کسي است که بر فراز خانه ي من اذان مي گويد و بتها را مي شکند و آنها را از بالاي کعبه به صورت مي اندازد.

اوست که مرا به عظمت ياد مي کند و مرا تقديس و تمجيد مي کند و به يگانگي ياد مي نمايد.

اوست امام بعد از حبيب من و پيامبرم و برگيزده ي از خلقم و رسولم محمد، و اوست جانشينش.

خوشا به حال کسي که او را دوست مي دارد و او را اطاعت مي کند و او را ياري مي نمايد، و واي بر کسي که بغض او را دارد و از او سرپيچي مي کند و او را خوار مي کند و حق او را انکار مي نمايد.

صبح روز چهارم، در مقابل چشمان به انتظار نشسته مردم ناگهان ديوار کعبه از همان جاي قبلي شکاف برداشت و از هم فاصله گرفت تا حدي که فاطمه توانست از آن خارج شود.

مردم در کمال تعجب ناظر بودند که بار ديگر ديوار کعبه شکافته شد و بانوي با عظمت، مولود کعبه را در آغوش فشرده و با اين حال از ديوار کعبه خارج شد.

حضرت ابوطالب عليه السلام به درگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا! اي خداي تاريکي ظلماني، اي خداي ماه روشن و نوراني از حکم مقدر خود بر ما روشن کن درباره نام اين فرزند چه حکم مي فرمايي؟

پس ازاين درخواست لوح سبزي ازآسمان به دست او رسيد که درآن چنين نوشته بود:



خصصتما بالولد الزکي

و الطاهر المنتجب الرضي



فاسمه من شامخ علي

علي اشتق من العلي




شما به فرزند پاک و طاهر و انتخاب شده و پسنديده ي خدا اختصاص يافته ايد. نام او از جانب خداي بلند مرتبه علي است. نام «علي» از نام خداوند که علي است گرفته شده است. اي چنين بود که نامگذاري فرزند از سوي حضرت باري تعالي اعلام شد و فرزند کعبه «علي» ناميده شد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مکه دائما بر سر تبليغ اسلام با قريش معارضه داشت و آنان با راههاي مختلف به مبارزه با حضرت پرداختند. کار به آنجا رسيد که در دارالندوة جمع شدند و تصميم نهايي را گرفتند که از هر طايفه قريش يک نفر دواطلب شده و همگي شبانه به خانه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حمله کنند و در حاليکه حضرت در خواب است او را به قتل برسانند و به خاطر شرکت طوايف مختلف قريش در اين اقدام، قاتل حضرت شناخته نشود. جبرئيل نازل شد و اين خبر را و ساعتي که وعده ي آنان بود به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اطلاع داد و آن حضرت مامور شد از مکه به مدينه هجرت کند.

از آنجا که نبايد قريش از اين برنامه اطلاع مي يافتند آن حضرت، اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و فرمود: «خداوند به من دستور داده که به تو بگويم در جاي من بخوابي تا با حضور تو در بسترم، در پي من نيايند. تو چه مي گويي و چه مي خواهي؟» عرض کرد: «با خوابيدن من به جاي شما جان شما به سلامت مي ماند؟ فرمود: آري.»

اينجا بود که اميرالمؤمنين عليه السلام تبسمي کرد و سجده شکر به جا آورد و سپس برخاست و گفت: آنچه خدا به تو دستور داده عمل کن، فدايت سمع و بصر و قلبم! هر امري داري به من بگو تا من آن گونه که تو را خشنود مي کند انجام دهم.

فرمود: بايد در بستر من خود را شبيه من قرار دهي. در جاي من بخواب و پارچه سبز مرا روي خود بينداز. بدانکه خداوند مرا درباره تو امتحان مي کند همان گونه که خليل خود ابراهيم و


اسماعيل ذبيح را امتحان فرمود. سپس او را به سينه چسبانيد و اشک ريخت و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از فراق آن حضرت گريه کرد. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مکه بيرون آمد و اميرالمؤمنين عليه السلام به جاي حضرت خوابيد. مردان قريش اطراف خانه را گرفتند و مترصد فرصتي ماندند که اقدام به قتل حضرت نمايند. در حاليکه شکي نداشتند کسي که در بستر آرميده پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.

در اين حال خداوند با اين جانفشاني بر ملائکه مباهات نمود و خطاب کرد: اي ملائکه من بين محمد و علي برادري قرار دادم و اکنون علي در بستر محمد خوابيده و خود را فداي او نموده و حيات او را بر زندگي خود مقدم داشته است. سپس اين آيه نازل شد: «و من الناس من يشتري نفسه ابتغاء مرضاة الله» يعني: «از مردم کساني هستند که جان خود را براي رضاي خدا تقديم مي کنند».

اواخر شب مردان قريش با شمشيرهاي کشيده به طرف بستر حمله آوردند. در مقابل چشمان حيرت زده آنان اميرالمومنين برخاست و با شمشير آماده به آنان حمله کرد و آنان با ديدن آن حضرت پا به فرار گذاشتند وقتي بازنگريستند و اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدند بسيار تعجب کردند و پرسيدند: تو علي هستي؟! فرمود: من علي هستم.

بدين صورت اين مقطع حساس - که سر آغاز دوران دوم اسلام محسوب مي شود - با فداکاري اميرالمؤمنين عليه السلام ورق خورد و فضيلت بزرگ آن حضرت در صفحه تاريخ اسلام درخشيد.

اولين جنگ مسلمين با کفار جنگ بدر بود. در اين جنگ لشکر مسلمين سيصد و سيزده نفر و لشکر کفار هزار نفر بودند.

در شب جنگ که بسيار سرد بود، مسلمانان نياز به آب داشتند ولي حاضر نمي شدند در آن تاريکي و باد و سرما و خطر بر سر چاه بدر بروند و آب بياورند. تنها کسي که آماده رفتن شد


اميرالمؤمنين عليه السلام بود که مشک را برداشت و حرکت کرد. بر سر چاه ظرفي براي بيرون آوردن آب نبود. لذا حضرت مشک را بر دوش انداخت و داخل چاه رفت و مشک را پر کرده و بيرون آمد.

در بازگشت سه مرتبه باد شديدي وزيد که حضرت به خاطر آن توقف کرد و بالاخره آب را خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آورد و ماجرا را به حضرت خبر داد. حضرت فرمود: اين سه بار جبرئيل و ميکائيل و اسرافيل با عده اي از ملائکه بودند که بر تو سلام کردند.

فرذا که ميدان جنگ آراسته شد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دعا کرد و از خداوند پيروزي طلب کرد. وحي الهي نازل شد که ما به وعده اي که به تو داده ايم وفا مي کنيم و تو را به پسر عمويت علي مؤيد مي داريم و قتل دشمنانت به دست او خواهد بود.

از طرف دشمن سه نفر به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند ولي کسي از مسلمين برنخاست بجز اميرالمؤمنين عليه السلام و حمزه و عبيده پسر عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم.

اميرالمؤمنين عليه السلام در مقابل وليد بن عتبه قرار گرفت و با يک ضربت سر او را با کتفش جدا کرد. سپس به کمک حمزه رفت و شيبه را که با او درگير بود به قتل رساند. سپس به کمک عبيده آمد و عتبه را که با او مي جنگيد کشت.

قتل اين سه نفر از مشرکين در آغاز جنگ، رعب عجيبي در دل مشرکين انداخت و با شکستي که در روحيه آنان ظاهر شد آثار پيروزي مسلمين ظاهر گشت.

بعد از آن جنگ ادامه پيدا کرد و هفتاد نفر از مشرکين کشته شدند. از اين عده سي و پنج نفر به دست اميرالمؤمنين عليه السلام به قتل رسيدند که اکثرا از بزرگان مشرکين بودند. گذشته از اين عده، آن حضرت در قتل چند نفر ديگر هم شرکت داشتند. هفتاد نفر اسير شدند که عده اي از آنان به دست آن حضرت به اسارت در آمدند.

اين چنين بود که خداوند فتح جنگ


بدر را به دست اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد.

عده اي نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمدند و عرض کردند: يا رسول الله جانشين شما و صاحب اختيار ما بعد از شما کيست؟ وحي نازل شد و اين آيه را آورد: «انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا اللذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون» يعني: «صاحب اختيار شما خدا و پيامبر و آن کسي است که نماز را بپا مي دارد و صدقه و زکات را در حال رکوع مي دهد.»

صدقه در حال رکوع براي معرفي شخص اميرالمؤمنين عليه السلام بود، که آيه ولايت او را به حکم خداوند اعلام مي کرد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با حاضران برخاستند و به مسجد آمدند. در اين حال فقيري را ديدند که از مسجد خارج مي شد. حضرت فرمود: آيا کسي چيزي به تو نداد؟ گفت: بلي، اين انگشتر را داد. حضرت پرسيد: چه کسي آن را به تو داد؟ گفت: آن مردي که مشغول نماز است و اشاره به علي عليه السلام کرد، حضرت فرمود: در چه حالي آن را به تو داد؟ گفت: در حال رکوع!

در اينجا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تکبير گفتند و همه اهل مسجد نيز تکبير گفتند. سپس فرمودند: علي بن ابيطالب اختيار شما بعد از من است.

حضرت فرمود: سپاس خدايي را که نعمت را براي علي به حد کمال رساند، و گوارايش باد فضيلتي که خداوند به او اعطا کرد.

اين آيه ي قرآن سند دائمي ولايت و امامت و صاحب اختياري اميرالمؤمنين عليه السلام شد که شأن نزول آن به اتفاق همه مفسرين و مورخين و محدثين داستان خاتم بخشي آن حضرت است.

پس از شکست قريش در جنگ بدر، سال بعد با سه هزار سواره و دو هزار پياده و عده اي از زنانشان به قصد جنگ با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عازم مدينه شدند. اين خبر به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و قبل از رسيدن مشرکين، با هفتصد نفر از مدينه


خارج شدند و در احد که نزديکي مدينه است با مشرکين روبه رو شدند.

در اين موقعيت حساس اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با آن حضرت بيعت کردند که هرگز فرار نکنند! صفها آماده شد و پنجاه نفر از تيراندازان در کمينگاه کوه موضع گرفتند تا مانع حمله ي دشمن از پشت سر شوند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرچم را به دست اميرالمؤمنين عليه السلام دادند.

پرچم قريش در دست طلحه عبدري بود و مبارزه مي طلبيد. و تنها کسي که به ميدان مبارزه او رفت اميرالمؤمنين عليه السلام بود. آن حضرت با يک ضربت هر دو پاي او را قطع کرد و او را روي زمين انداخت.

بعد از او پرچم مشرکين را برادر طلحه برداشت. او هم به دست اميرالمؤمنين عليه السلام کشته شد و پرچم کفر سرنگون شد. بعد از او برادر ديگرش به نام عثمان پرچم را برداشت و او هم به دست حضرت کشته شد. بار چهارم برادر ديگرش پرچم را بلند کرد و به ميدان آمد و او هم به دست اميرالمؤمنين عليه السلام کشته شد و پرچم روي زمين افتاد. همچنان تا يازده نفر از کفار پرچم را بلند مي کردند و به ميدان مي آمدند و به دست حضرت کشته مي شدند.

با اين رشادت اميرالمؤمنين عليه السلام در آغاز جنگ، آثار شکست در کفار ظاهر شد و مسلمين روحيه گرفتند. سپس انصار دسته جمعي بر مشرکين حمله کردند و آنان را فراري دادند و پشت سر آنان رفتند و وارد لشکرگاه آنان شده مشغول جمع آوري غنيمت شدند. مسلماناني که در کمينگاه کوه بودند به فکر غنيمت افتادند و يکي يکي مواضع خود را رها کرده سراغ غنيمت آمدند و فقط دوازده نفر در آنجا باقي ماندند.

با خالي شدن اين سنگر خالد بن وليد با عده اي از مشرکين حمله کردند و از شکاف کوه گذشتند و از پشت سر به مسلمين حمله بردند. اينجا بود که مسلمانان پا به فرار گذاشتند و به سوي کوهها روانه شدند.


در اين حال تنها مدافع پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام و چند نفر ديگر بودند. اميرالمؤمنين عليه السلام ابتدا سراغ فراريان رفت تا آنان را بازگرداند و فرمود: پيامبر را رها کرده کجا فرار مي کنيد؟! سپس پروانه وار گرد وجود آن حضرت مي گرديد و با شمشير دفاع مي کرد و مشرکين را از آن حضرت دور مي نمود و آن قد زد تا شمشيرش کنده شد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شمشير خود ذوالفقار را به دست آن حضرت دادند و باز دفاع حضرت ادامه يافت در حاليکه همه اصحاب فرار کرده بودند.

در دفاع اميرالمؤمنين عليه السلام از وجود مبارک پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر سر و صورت و سينه و دست و پاي آن حضرت نود جراحت وارد شد، و منادي از آسمان ندا کرد: «لا فتي الا علي، لا سيف الا ذوالفقار».

در اين هنگام جنگ آرام گرفت و ابوسفيان شعار مشرکين را سر داد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در پاسخ او بگو: «الله اعلي و اجل». ابوسفيان پرسيد: «آيا محمد کشته شده؟» حضرت فرمود: «به خدا قسم کشته نشده!!» و اين جا بود که مشرکين به اشتباه خود پي بردند.

بدين ترتيب آغاز و پايان جنگ احد در سايه فداکاريهاي اميرالمؤمنين عليه السلام از شکست حتمي نجات يافت و مانع از قتل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و پيروزي مشرکين و تصرف مدينه به دست آنان شد.

اطراف مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خانه هاي آن حضرت و اصحاب بود که يک درب از هر خانه به مسجد باز مي شد. از طرف خداوند دستور داده شد که همه درهايي که به مسجد باز مي شود مسدود شود بجز خانه هاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خانه اميرالمؤمنين عليه السلام.

حضرت در اين باره فرمود: «خداوند به حضرت موسي عليه السلام امر کرد مسجد پاکيزه اي بنا کند که جز او و هارون و دو فرزند هارون شبر و شبير وارد آن نشوند. مرا نيز امر کرده مسجدي بنا کنم


که جز خود و برادر و دو پسرم حسن و حسين وارد آن نشوند.»

وقتي مردم در اين باره علت را سؤال کردند فرمود: من از پيش خود چنين کاري نکردم بلکه دستور خداوند را اجرا کردم. بعضي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اصرار کردند که پنجره اي و يا به قدر ديد چشم راهي به مسجد داشت باشند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به قدر سر سوزن هم به کسي اجازه نداد و فرمود: «قسم به آن که جانم در دست اوست من شما را خارج ننمودم، بلکه خداوند او را داخل و شما را خارج نمود.»

سپس فرمود: «اگر اهل آسمان و زمين بغض علي را داشته باشند خداوند آنان را هلاک مي نمايد. مقام علي عظيم است. اگر حب علي در نامه اعمال کسي باشد بر گناهان رجحان مي يابد، و اگر بغض علي در نامه اعمال کسي باشد بر حسناتش ترجيح پيدا مي کند و او را هلاک مي نمايد.»

در جنگ خندق مشرکين و هم پيمانانش دست جمعي به مدينه حمله کرده و شهر را به محاصره در آورده بودند. از طرف مسلمانان خندقي در برابر مشرکين کنده شد تا دشمن نتواند از آن عبور کند.

عمرو بن عبدود که شجاعترين فرد مشرکين به شمار مي آمد با اسب خود از خندق عبور کرد و تا نزديکي اردوگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد در حاليکه شمشير کشيده و بر شجاعت خود مي باليد، مبارز طلب کرد. فرمود: پس پياده شو تا بجنگيم.

عمرو پياده شد و در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و حمله آغاز شد و غباري بلند شد که از ديده ها ناپديد شدند. مردم از ميان گرد و غبار صداي تکبير بلندي شنيدند و فهميدند اميرالمؤمنين عليه السلام او را کشته است. وقتي غبار آرام گرفت همه آن حضرت را ديدند که بر سينه عمرو نشسته و سر از تنش جدا مي کرد.


وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام سر عمرو را وارد خيمه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم کرد حضرت فرمود: «ضربة علي افضل من عبادة الثقلين» يعني: «ضربت علي عليه السلام از عبادت جن و انس بالاتر بود.» همچنين خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اگر اين کار تو با اعمال امت محمد مقايسه شود، عمل تو رجحان خواهد داشت.»

بدين ترتيب اين فضيلت جاودانه که در واقع نجات اسلام در آن روز و آينده اش از همه کفري بود که براي ريشه کن کردن آن دست به دست هم داده بودند، براي اميرالمؤمنين عليه السلام در صفحه تاريخ اسلام نقش بست.

اميرالمؤمنين عليه السلام معدن علم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، و هر کس طالب علم آن حضرت است بايد از طريق اميرالمؤمنين عليه السلام بياموزد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين باره فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها، فمن اراد العلم فلياب الباب». يعني: «من شهر علمم و علي در آن است. هر کس علم مي خواهد بايد از در آن وارد شود.» و فرمود: «هرگز نمي توان وارد شهر علم شد جز از در آن.»

اميرالمؤمنين عليه السلام در اين باره مي فرمايد: «من هر روز با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مجلس خصوصي داشتم. هر گاه من از آن حضرت سؤالاتي داشتم پاسخ مي داد و آن گاه که سؤالاتم پايان مي يافت آن حضرت آغاز مي فرمود. هر آيه اي که شب يا روز درباره ي آسمان يا زمين، دنيا يا آخرت، بهشت يا جهنم نازل مي شد آن حضرت برايم مي خواند و بر من املا مي فرمود و من به دست خود مي نوشتم و تأويل و تفسير آن را به من مي فرمود.

همچنين مي فرمايد: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هزار باب علم را به من آموخت که از هر کدام هزار باب باز مي شود.»

لذا اميرالمؤمنين عليه السلام بسيار مي فرمود: «سلوني قبل ان تقفدوني» يعني: از من بپرسيد قبل از آن که مرا نيابيد.

و نيز مي فرمود: من به تورات از


اهل تورات داناترم و به انجيل داناترم و به قرآن از اهل قرآن داناترم. همه آنچه تاکنون اتفاق افتاده و آنچه تا روز قيامت اتفاق مي افتد مي دانم، و از بلايا و هنگام مرگ افراد مطلع هستم.

در جنگ خيبر، قلعه سنگي و محکم دشمن از طرف مسلمانان محاصره شد، ولي قابل نفوذ نبود. از سوي ديگر به علت کمبود آذوقه ادامه ي محاصره مشکل بود و بايد اقدامي اساسي مي شد.

چندبار فرماندهي براي سربازان اسلام انتخاب شدند ولي در مقابل مدافعين قلعه پا به فرار گذاشتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «فردا پرچم را به دست کسي خواهم داد که خدا و رسول را دوست مي دارد و خدا و رسول او را دوست مي دارند. او بازنمي گردد مگر خداوند به دست او قلعه را فتح مي کند.»

بسياري از اصحاب منتظر ماندند که شايد پرچم به دست آنان داده شود، ولي صبح روز بعد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند تا اين فضيلت بزرگ او را اعلام فرمايد.

خبر آوردند که چشمان آن حضرت به شدت درد مي کند به طوري که قادر به باز کردن آنها نيست. فرمود: او را کمک کنيد تا بيايد. لذا بازوان حضرت را گرفته او را آوردند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آب دهان مبارک بر چشمان آن حضرت کشيدند و براي او دعا کردند و چشمانش باز شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام پرچم را گرفت و به سرعت به سوي قلعه به راه افتاد تا پرچم را در پاي قلعه در زمين نصب کرد.

مردي از بالاي قلعه سر بيرون آورد و پرسيد: تو کيستي؟ فرمود: من علي بن ابي طالبم. آن يهودي رو به اهل قلعه کرد و گفت: «قسم به خدايي که تورات را بر موسي نازل کرده مغلوب شديد.»

اميرالمؤمنين عليه السلام به سوي درب قلعه رفت و آن را که چهل نفر قادر به حرکتش نبودند به تنهايي از جا کند و بدين صورت قلعه فتح شد. پس از آن


مردان جنگجو که رييس آنان «مرحب» بود از قلعه بيرون آمدند. مرحب سرلشگر يهود و شجاعترين آنان به حساب مي آمد و با کلاهخودي از سنگ بيرون آمد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به مبارزه ي او رفت در حاليکه چنين رجز مي خواند: «منم که مادرم مرا حيدر ناميده است...» بعد از آن به جنگ پرداختند اميرالمؤمنين عليه السلام ضربتي بر سر او زدند که کلاهخود سنگي را دو نيم کرد و سر او را شکافت و به هلاکت رساند. با کشته شدن ريسس يهود، مسلمانان حمله کردند و قلعه خيبر را فتح کردند.

خداوند فتح خيبر را - که يکي از مقاطع مهم اسلام در شکست و پيروزي بود - به دست مبارک اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد و اين فضيلت ابدي براي آن حضرت ثبت شد که هيچ کس ديگري در آن شريک نبود، بلکه همه نشان دادند که قادر بر آن نيستند.

فتح مکه فاتحه بت پرستي و فتح بزرگ اسلام بود. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين فتح بزرگ پرچم را به دست اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد و فرمود: «تو بايد آن را وارد مکه نمايي.» و بدين ترتيب آن حضرت پيشاپيش مسلمانان پرچم به دست وارد شهر مکه شدند.

هنگامي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي خواست وارد کعبه شود کليددار کعبه از دادن آن ابا مي کرد. اميرالمؤمنين عليه السلام پيش رفت و کليد از دست او بيرون آورد و در اينجا نيز درب کعبه به دست آن حضرت باز شد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد کعبه شدند.

آنگاه نوبت بتها رسيد که بر فراز کعبه و در داخل آن قرار داشتند. اميرالمؤمنين عليه السلام به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پا بر شانه ي مبارک آن حضرت گذاشتند و بالا رفتند و بتها را يکي يکي از بالاي ديوار کعبه به زير انداختند و آنها را خرد کردند، و بدين صورت خاتمه بت پرستي و شرک به دست اميرالمؤمنين عليه السلام به انجام رسيد.


لقب «اميرالمؤمنين» مخصوص حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام است و احدي قبل از او و بعد از او از طرف خداوند به اين نام ملقب نشده است.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند در شب معراج به من وحي فرستاد: «اي محمد، علي بن ابيطالب را «اميرالمؤمنين» بخوان؛ که احدي را قبل از او و بعد از او به اين اسم نامگذاري نکرده و نمي کنم.»

بر هر دري از درهاي بهشت عنوان «علي اميرالمؤمنين» نوشته، و اهل آسمانها آن حضرت را به اين لقب مي خوانند.

روز قيامت نيز منادي پروردگار ندا مي کند: «اميرالمؤمنين کجاست؟» احدي جواب نمي دهد مگر علي بن ابيطالب عليه السلام که بپا مي خيزد و در صحراي محشر با اين عنوان خود را معرفي مي کند.

در پي فرمان الهي براي اعلام اين مطلب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هشتاد نفر از بزرگان اصحاب خود را فراخواند که چهل نفر از عرب و چهل نفر غير عرب بودند. سپس فرمود: شما را دعوت کرده ام که در برابر علي بايستيد و در حيات من به او خطاب کنيد: «السلام عليک يا اميرالمؤمنين» و براي ديگران شاهد باشيد که در حيات من اين لقب و اين مقام، مخصوص او قرار داده شد.

آنان يکي يکي برخاستند وب ه عنوان «اميرالمؤمنين» بر آن حضرت سلام کردند و نشستند. در اين ميان دو نفر گفتند: آيا اين امري از جانب خداست يا از جانب پيامبرش؟!! حضرت فرمود: «دستور الهي است.» و بدين صورت در حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اختصاص اين لقب به آن حضرت اعلام شد.

غدير، بالاترين فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام است. مردي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض کرد: بالاترين فضيلت خود از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به من خبر دهيد. حضرت فرمود: «نصبه اياي بغدير خم، فقام لي بالولاية من الله تبارک و تعالي»


يعني: منصوب کردن آن حضرت مرا در غدير خم که ولايت مرا از طرف خداوند و به امر او اعلام فرمود.

در سال دهم هجرت، به دستور الهي آخرين سفر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به مکه براي تعليم حج و اعلام ولايت ائمه عليهم السلام آغاز شد. در اين سفر بيش از يکصد و بيست هزار نفر آن حضرت را همراهي کردند که در شرايط آن زمان سابقه نداشت.

بلافاصله پس از پايان مراسم حج، از سوي پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم اعلام شد همه حجاج از مکه خارج شوند و براي برنامه اي مهم در غدير خم حضور يابند.

سه روز پس از پايان مراسم حج، کاروانهاي حجاج از مکه به سوي غدير حرکت کردند.

پس از چند روز طي طريق، با رسيدن به محل موعود، فرمان توقف از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم صادر شد و مرکبها از حرکت ايستادند و مردم پياده شدند و هر کس جايي براي توقف سه روزه آماده کرد.

به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سلمان و ابوذر و مقداد و عمار زير چند درخت کهنسال کنار غدير را آماده کردند. و روي درختان پارچه اي به عنوان قامت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از سنگها و رواندازهاي شتران ساختند به طوري که حضرت هنگام خطبه بر همه مردم مشرف بودند.

هنگام ظهر پس از اداي نماز جماعت، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر فراز منبر ايستادند و اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواندندد تا بر فراز منبر در سمت راست آن حضرت بايستند. قبل از شروع خطابه، اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر يک پله پايين تر در طرف راست آن حضرت ايستاده بودند. با اين شکل خاص از سخنراني - که دو نفر بر فراز منبر در حال قيام ديده مي شدند - حضرت سخنان خود را آغاز نمودند.

پس از حمد و ثناي الهي حضرت تصريح کردند که بايد فرمان مهمي درباره ي علي بن ابي طالب عليه السلام ابلاغ کنم، و اگر


اين پيام را نرسانم رسالت الهي را نرسانده ام و ترس از عذاب او را دارم.

براي آنکه هيچ ابهامي نماند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با دستهاي مبارک بازوان اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفتند و آن حضرت را از جا بلند کردند تا حدي که پاهاي آن حضرت محاذي زنوان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار گرفت. در اين حال فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»: «هر کس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام اين علي هم نسبت به او صاحب اختيارتر است. خدايا دوست بدار هر کس علي را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس او را دشمن بدارد، و ياري کن هر کس او را ياري کند، و خوار کن هر کس او را خوار کند.» سپس کمال دين و تمام نعمت را با ولايت ائمه عليه السلام اعلام فرمودند و بعد از آن خدا و ملائکه و مردم را بر ابلاغ اين رسالت شاهد گرفتند.

در آخرين مرحله خطابه، بيعت لساني انجام شد. حضرت فرمود: «خداوند دستور داده تا قبل از بيعت با دست، از زبانهاي شما اقرار بگيرم.» و بعد فرمودند: «بگوييد با جان و زبان و دستمان بيعت مي کنيم.»

پس از اتمام خطابه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دو خيمه برپا شد که در يکي خود آن حضرت عليه السلام جلوس فرمودند. مردم دسته دسته وارد خيمه حضرت مي شدند و پس از بيعت و تبريک، در خيمه ي اميرالمؤمنين عليه السلام حضور مي يافتند و با آن حضرت بيعت مي کردند و تبريک مي گفتند.

زنان نيز، با قرار دادن ظرف آبي که پرده اي در وسط آن بود بيعت مي نمودند. به اين صورت که اميرالمؤمنين عليه السلام دست مبارک را در يک سوي پرده و زنان در سوي ديگر دست خود را در آب قرار مي دادند.

در طول سه روز توقف در غدير پس از ايراد خطابه، چند جريان به عنوان تاکيد و به نشانه اهميت غدير به وقوع


پيوست که شرح آن چنين است:

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در اين مراسم، عمامه ي خود را - که سحاب نام داشت - به عنوا افتخار بر سر اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دادند.

حسان بن ثابت از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درخواست کرد تا در مورد غدير شعري بگويد، و با اجازه حضرت اولين شعر غدير را سرود.

جبرئيل به صورت انساني ظاهر شد وخطاب به مردم فرمود: «پيامبر براي علي بن ابي طالب عهد و پيماني گرفت که جز کافر به خدا و رسولش آن را بر هم نمي زند».

مردي از منافقين گفت: «خدايا اگر آنچه محمد مي گويد از طرف توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناکي بر ما بفرست.» در همين لحظه سنگي از آسمان بر او فرود آمد و او را هلاک کرد و تاييد الهي را بر همگان روشن نمود.

پس از سه روز مراسم پرشور غدير پايان يافت. و آن روزها به عنوان «ايام الولاية» در صفحات تاريخ نقش بست. مردم پس از وداع با پيامبرشان و معرفت کامل به جانشينان آن حضرت تا روز قيامت راهي شهر و ديار خود شدند. خبر واقعه غدير در شهرها منتشر شد و به سرعت شايع گرديد و خداوند بدينگونه حجتش را بر همه مردم تمام کرد.

از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند: «يا رسول الله وقتي از دنيا بروي چه کسي شما را غسل مي دهد؟ فرمود: هر پيامبري را جانشين او غسل مي دهد و جانشين من علي بن ابي طالب است».

آن گاه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «يا علي کسي جز تو نبايد مرا غسل دهد. عرض کرد: يا رسول الله چه کسي مرا در غسل شما کمک مي کند؟ فرمود: جبرئيل همراه ملائکه».

اين کلام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گذشته ازاينکه ولايت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام را ثابت کرد اختصاص آن حضرت را به اين امر اثبات نمود.


پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم غسل آن حضرت به دست اميرالمؤمنين عليه السلام انجام شد. هر عضوي را حضرت براي غسل آماده مي کرد برايش برگردانده مي شد و اين ملائکه بودند که طبق فرموده ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را کمک مي کردند.

سپس آن حضرت را در سه پارچه کفن نمود و بعد از نماز بر بدن مبارکش، در همانجايي که حضرت از دنيا رفته بود قبر او را آماده کرد و آن حضرت را در ميان قبر گذاشت. سپس وارد قبر شد و کفن را از مقابل گونه ي حضرت باز کرد و صورت مبارک را روي زمين گذاشت.

بدين ترتيب اين برنامه مهم به عنوان فضيلتي مخصوص براي اميرالمؤمنين عليه السلام در تاريخ ثبت شد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره کيفيت شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داد و فرمود: «يا علي، گويا تو را مي بينم که در حال نماز شقي ترين اولين و آخرين انسانها ضربتي بر سرت مي زند که از خون آن محاسنت خضاب مي شود.»

اين پيشگويي پس از سي سال در ماه مبارک رمضان سال چهل هجري به وقوع پيوست. دست ناپاک ابن ملجم مولود کعبه را در محراب عبادت مسجد کوفه و در نماز صبح - در حال سر برداشتن از سجده - در خونش غوطه ور ساخت.

در آن لحظه جبرئيل بين آسمان و زمين ندا داد: «به خدا قسم علي مرتضي کشته شد و ارکان هدايت به لرزه در آمد.»

پس از سه روز که حضرت در بستر بودند فرمودند: آنگاه که من از دنيا رفتم و مرا در تابوت گذارديد، شما فقط عقب تابوت بگيريد و جلوي آن برداشته خواهد شد و سپس به نجف مي آييد.

در آنجا سنگ سفيدي مي يابيد و حفر مي کنيد تا به ورقه اي از چوب ساج برسيد و مرا آنجا دفن کنيد.

هنگام تشييع جلوي تابوت به حرکت در آمد و اهل بيت حضرت پشت سر جناره را گرفتند و رفتند تا به نجف


رسيدند. در آنجا جلوي تابوت پايين آمد و آنان نيز عقب تابوت را بر زمين گذاشتند.

امام مجتبي عليه السلام زمين را حفر کردند تا به قبري آماده رسيدند که در آن ورقه اي از چوب ساج بود و بر آن نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم، اين قبري است که نوح پيامبر براي علي وصي محمد آماده کرده است».

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام را در آنجا به خاک سپردند. و بارگاه آسماني او را در زمين برپا کردند.