بازگشت

علي اكبر


آن جناب که بزرگترين فرزند حضرت امام حسين عليه السلام است، در اوايل خلافت عثمان متولد شد، مادرش ليلي دختر ابي مره بن عروة بن مسعود ثقفي مي باشد.

عروة بن مسعود يکي از چهار نفري است که در اسلام آنان را مهمتر عرب مي شمردند. او همچنين يکي از دو مردي است که مورد اشاره ي اين آيه ي قرآن است: «و قالوا لولا انزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم» «به او گفتند: چرا اين قرآن بر مردي بزرگ [از آن] دو شهر فرودنيامده است؟»

يکي از آن دو مرد بزرگ در يکي از اين دو شهر عروة بن مسعود بود.


عروة در سال هشتم يا نهم هجرت مسلمان شد، و به دستور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به شهر خود بازگشت و قوم خويش را به اسلام فراخواند. او هنگامي که اذان مي گفت بر اثر تير يکي از دشمنان کشته شد. وقتي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر فوت او را شنيد فرمود: مثل عروه مثل آن رسولي است که خداوند در سوره يس از او ياد کرده است، همان کسي که قوم خود را به سوي خدا فراخواند و قومش او را کشتند.

کنيه حضرت علي اکبر عليه السلام ابوالحسن، و در حادثه کربلا، بيست و هفت ساله بود. او ظاهرا از امام سجاد عليه السلام بزرگتر بود. و اين احتمال را سخن حضرت امام زين العابدين عليه السلام در مجلس يزيد تأييد مي کند:

«و کان لي اخ اکبر مني سمي عليا فقتلوه: برادري داشتم بزرگتر از خودم، به نام علي که او را کشتند».

آن حضرت با دختري از نوادگان «ام ولد» ازدواج کرده ولي فرزندي نداشت، شايد هم فرزندي به نام حسن داشته که کنيه اش ابوالحسن بوده و مرحوم مقرم نيز در «مقتل» اين احتمال را تقويت مي کند آن حضرت اولين شهيد از بني هاشم بود: چون در زيارت ناحيه مقدسه آمده است که:

السلام عليک يا اول قتيل من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل».

آن حضرت در تمام نيکي ها و خوبي ها معروف بود و شبيه ترين مردم به جدش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، بخصوص صدايش و چهره اش و اخلاقش؛ آن گونه بود که هرگاه مردم آرزوي ديدن چهره ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شنيدن صدايش را داشتند به حضرت علي اکبر عليه السلام نگاه مي کردند. او جواني خوش چهره، زيبا، باوقار، شجاع، سخاوتمند و در عين حال خويشتن دار بود. در مسايل ديني عالم و در سخن گفتن فصيح بود و از جدش حضرت امام علي عليه السلام حديث نقل مي کرد. و اين همه را در مکتب عمويش حضرت امام


حسن عليه السلام و پدرش حضرت سيدالشهداء آموخته بود. شخصيت بي نظير او بدان پايه بود که دشمني چون معاويه او را شايسته ترين شخص براي خلافت مي دانست.و مرحوم تنکابني از ابن ادريس نقل مي کند که حضرت علي عليه السلام درباره ي او فرمود:



لم تر عين نظرت مثله

من محتف يمشي و لا ناعل



هرگز چشمي که به علي اکبر نگاه کرد، مثل او را نديد - چه کسي پا بر راه مي رود و چه کسي که با کفش (اغنيا و فقرا).

بنابر روايت لهوف علي اکبر عليه السلام از پدر بزرگوارش اجازه رفتن به جهاد خواست، امام به او اجازه داد. سپس با نگاهي نااميد از زنده ماندش رو به او کرده و گريست. آنگاه با انگشت سبابه اش به سوي آسمان اشاره کرد و گفت:

«خداوندا! بر اين گروه شاهد باش همانا پسري براي جنگ به سوي آنان رفت که شبيه ترين مردم به پيامبر تو بود، آنگونه که هر گاه مشتاق ديدار پيامبر مي شديم به چهره او نگاه مي کرديم. پروردگارا برکات زمين را از اين گروه بازدار. نعمت آب را از ايشان بگير و فرمانروايان را هرگز از اينان خشنود مگردان؛ که اينان دعوتمان کردند که ياريمان کنند. اما به ما ستم کردند و با ما جنگيدند».

پس از آن، امام عليه السلام رو به لشکر عمر سعد کرد و فرياد زد:

«اي عمر سعد! تو را چه مي شود؟ خدا نسب تو را قطع کند و کار تو را خجسته نسازد و پس از من کسي را بر تو چيره سازد که در بسترت سرت را از بدنت جدا کند، همچنان که تو نسب مرا قطع کردي و خويشي مرا با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ناديده انگاشتي».

آنگاه اين آيه را تلاوت نمود:

«ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم».


«بدرستي که خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم (اسماعيل و اسحاق و پيغمبران از نسل ايشان) و خاندان عمران (موسي و هارون و فرزندان عمران بن يصهر بن قاهث بن لاوي بن يعقوب يا عيسي و مريم دختر عمران بن ماثان، که بين دو عمران 1800 سال فاصله بود) را بر جهانيان (مردم زمان خودشان) انتخاب کرده و برگزيده در حالي که آنان فرزنداني هستند برخي از نسل برخي، و خدا بر گفتار حق و باطل مردم شنوا و بر نجوا و کردارشان داناست».

همان طوري که قبلا گفتيم مرحوم بحراني براي امام حسين عليه السلام صد و نود و سه معجزه نقل کرده، از جمله استجابت نفرين امام عليه السلام در مورد عمر سعد مي باشد، که نسلش در نوه اش ابوبکر بن حفص بن عمر سعد منقطع شد. پس از سخنان امام عليه السلام حضرت علي اکبر حمله کرده و اين رجز را خواند:



انا علي بن الحسين بن علي

من عصبة جد ابيهم النبي



و الله لا يحکم فينا ابن الدعي

أطعنکم بالرمح حتي ينثني



اضربکم بالسيف أحمي عن أبي

ضرب غلام هاشمي علوي



«من علي فرزند حسين بن علي عليه السلام هستم - از گروهي که جدشان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است - به خدا سوگند که زنازاده بر ما حکومت نخواهد کرد آنچنان به شما نيزه مي زنم که خم شود - براي دفاع از پدرم ضربه ي شمشير را بر شما فرودمي آورم - ضربه اي از جوان هاشمي علوي.

در بعضي از منابع به جاي من عصبة جد ابيهم النبي، اين عبارت وارد شده است: نحن و بيت الله اولي بالنبي صلي الله عليه و آله و سلم؛ سوگند به کعبه که ما سزاوار به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستيم.

پس از اين رجز خواني چنان جنگيد که دشمن از کشته شدگان بسيارش به ستوه آمد. آن گونه که علي رغم تشنگي شديد و زخمهاي بسياري که بر تن داشت يکصد و بيست نفر از افراد دشمن


را به هلاکت رساند. سپس به سوي پدر بزرگوارش برگشت و درخواست آب کرد.

امام عليه السلام گريه کنان فرمود: «پسرم بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و بر علي بن ابي طالب عليه السلام و بر من بسيار سخت است که خواسته اي داشته باشي و برآورده نسازند يا فريادرسي بجويي و به فرياد تو نرسند». سپس امام عليه السلام زبان او را مکيد و انگشتر خودش را به او داد و فرمود: اين را در دهانت نگه دار و به سوي جهاد با دشمن برگرد. اميدوارم شام نکني مگر اين که جدت جام «اوفي» را به تو بچشاند که پس از آن هرگز تشنه نشوي.

بنا به نقل بحار علي اکبر عليه السلام دوباره به ميدان برگشت و ديگر بار رجز خواند:



الحرب قد بانت لها الحقايق

و ظهرت من بعدها مصادق



و الله رب العرش لا نفارق

جموعکم او نغمد البوارق



«با جنگ حقايق آشکار مي شوند - آن گاه پس از جنگ، مصداقهاي آن حقايق نمايان مي گردد. سوگند به خدا؛ پروردگار عرش، تا شمشيرها در نيام نرود جمع تان را رها نمي کنيم».

به سبب جنگ حقايق آشکار مي شود يعني دروغگو از راستگو و يا شجاع از ترسو و يا حقيقت طلب از دنيا طلب جدا مي شود. مصاديق حق طلب از دنيا طلب به مرور روشن و حقيقت هر شخصي ظاهر مي شود. شايد مراد از «نغمد البوارق» به نيام رفتن شمشيرها و خاتمه جنگ باشد.

در حمله دوم، جنگ با شدت بشتري ادامه يافت بطوري که هشتاد نفر از دشمنان را به هلاکت رساند. تا اين که «منقذ بن مرة عبدي» فرياد زد: گناهان عرب بر گردن من باد اگر اين جوان از من بگذرد و پدرش را به عزايش ننشانم. سپس منتظر ماند تا آن که علي اکبر بار ديگر به سوي آنها رفت و حمله کرد در اين حال منقذ نيزه اي به او زد. و ديگران با شمشير به او هجوم آوردند. علي اکبر


از شدت زخم به روي گردن اسب افتاد و اسب او در ميان لشکر دشمن به هر سو مي رفت و هر کس ضربه اي به او مي زد آنچنان که بدنش قطعه قطعه شد.

در آخرين لحظه هاي زندگي، پدرش را با صداي بلند صدا زد و گفت: پدر جان! اين جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است که شربتي از جام «اوفي» به من داد که از اين پس هرگز تشنه نمي شوم، و جدم از تو مي خواهد که به سوي او بشتابي که براي تو نيز جامي آماده کرده است که اکنون بنوشي.

بنا به نقل ناسخ امام حسين عليه السلام چون صداي فرزندش را شنيد، صيحه عظيم زد و فرمود: «خدا بکشد گروهي را که تو را کشتند، چه شگفت است از اين مردم که براي خداي رحمان و بر پيامبرش جرأت کردند و به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بي احترامي نمودند. «و علي الدنيا بعدک العفا: بعد از تو خاک بر سر دنيا» انا لله و انا اليه راجعون. اي فرزند! از هم و غم دنيا راحت و آزادي شدي و به سوي «روح» و «ريحان» رفتي و پدرت همچنان در غم و اندوه باقي ماند، و چه زود است که او نيز به تو ملحق شود.

امام عليه السلام آن گاه خود را به بالين علي اکبر عليه السلام رساند، و او را به سينه اش چسباند، چهره ي مبارکش را بر چهره فرزند نهاد و کلماتي زير لب زمزمه کرد و پس از لحظاتي علي اکبر شهيد شد و امام عليه السلام جنازه اش را به خيمه آورد. ناگهان فريادي از ميان خيمه ها به گوش رسيد: يا ثمرة فؤاداه و يا قرة عيناه: اي ميوه دل و اي نور چشمانم! حضرت زينب عليه السلام از خيمه بيرون آمده و خود را بر روي جسد علي اکبر عليه السلام انداخت؛ اما امام حسين عليه السلام دست او را گرفت و به خيمه بازگرداند.

اما براساس نقل علامه مجلسي امام به جوانان فرمود: «برادرتان را به خيمه ببريد». و آنان او را از زمين برداشتند و به خيمه اي که جلوي ميدان جنگ بود، بردند.

در زيارتش آمده است:

«السلام عليک ايها الصديق و الشهيد


المکرم و السيد المقدم الذي عاش سعيدا و مات شهيدا و ذهب فقيدا فلم تمتع من الدنيا الا بالعمل الصالح و لم تتشاغل الا بامتجر الرابح». «سلام بر تو اي علي اکبر راستگو، و اي شهيد گرامي و اي سرور پيشگام در جنگ که باسعادت زندگي کرد و با سعادت به شهادت رسيد، از دست رفته اي که در دنيا جز از کارهاي نيک بهره مند نگشت و جز به تجارتي سودمند مشغول نشد».

آن حضرت کسي بود که از جانبازي در راه اسلام باکي نداشت. مرحوم سماوي به نقل از ابومخنف و آن هم از عقبة بن سمعان (وي در حادثه کربلا حضور داشته و جزء سپاه امام عليه السلام بوده). مي نويسد بعد از حرکت از قصر بني مقاتل (يکي از منازل بين راه مکه و کربلا) حضرت امام حسين عليه السلام را خواب سبکي فراگرفت. پس از آن که بيدار شد، سه بار فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله رب العالمين».

حضرت علي اکبر عليه السلام از پدر پرسيد: «اي پدر! فدايت شوم چرا اين آيه را خواندي و حمد الهي به جاي آوردي؟» امام عليه السلام از مرگ خود و يارانش خبر داد. علي اکبر پرسيد: «آيا ما بر حق نيستيم؟» امام عليه السلام فرمود: «بلي ما بر حق هستيم.» علي اکبر گفت: «در اين صورت باکي از مرگ نيست.» و امام عليه السلام برايش از خداي تعالي پاداش خير طلبيد.

روزي معاويه رو به اصحاب کرد و گفت: امروز چه کسي سزاوارتر از همه ي مردم به خلافت اسلامي است؟ اطرافيان گفتند: احدي سزاوارتر از تو نيست. گفت: حق را کتمان نموديد. امروز زير آسمان کسي سزاوارتر از علي بن الحسين «علي اکبر» به خلافت نيست، زيرا جدش پيغمبر است و شجاعت را از بني هاشم و سخاوت را از بني اميه به ارث مي برد و در حسن صورت و ملاحت بيان سر آمد عصر خويش است.