بازگشت

طوعه


طوعه زني است باايمان و باتقوي از طايفه ي کنده و ضمنا به اوضاع سياسي آن روز وارد بود، و هدفش از ايستادن ميان کوچه هاي کوفه در واقع براي اطلاع از اوضاع بوده است که ببيند چه مي شود، آيا کار به نفع مسلم و يا عبيدالله خواهد بود؟ مسلم همين طور که مي آمد ديد يک زن در ميان کوچه ايستاده و به هر طرف نگران است. جلو آمده سلام کرد و چون بسيار تشنه بود نزديک آمده فرمود: «يا امة الله اسقيني شربة من الماء»: اي کنيز خدا مقداري آب آشاميدني به من عنايت کن!

آن زن به خانه رفت و قدحي پر از آب نموده و به آن حضرت داد و پس از سيراب شدن، حضرت تکيه به ديوار داد. آن زن ظرف آب را درون خانه نهاده و چون نگران اوضاع بود فوري بيرون آمد و با کمال تعجب ديد مسلم ايستاده است.

طوعه يکه اي خورد و گويا حس نمود اين مرد با اوضاع آشفته اين شهر بي ارتباط نيست و براي آنکه مطلبي دستگيرش شود رو به جناب مسلم نموده و گفت:

آقا چرا به خانه خود نمي روي!

چون جواب نشنيد جلوتر آمده و مطلب خود را تکرار نمود: آقا چرا به خانه خود و نزد خانواده ات نمي روي؟ سکوت مسلم باعث شد براي دفعه سوم بگويد: آقا چرا گوش به حرفم نمي دهي؟! تو را مي گويم! به خانه خود برو، شهر کوفه پر آشوب است راضي نيستم پشت در خانه من بماني، مگر نداي مأمور حکومت نظامي را نمي شنوي! به منزل خود برو!


اين بار، مسلم جواب داد: من در اين شهر خانه و خانواده ندارم و غريبم. طوعه وقتي نام غريب را شنيد نزديکتر آمد و صدايش را آهسته تر نمود و گفت: آقا اهل کدام دياري؟

- از اهل مدينه و طايفه بني هاشم هستم.

طوعه همين که نام بني هاشم را شنيد مثل کسي که مطلوب خود را پيدا کرده گفت:

آقا در صورتي که از بني هاشم هستي شايد از حال مسلم خبر داري و اگر خبر نداري بدان که مردم کوفه مسلم را غريب و تنها گذارده بيعتش را شکسته اند و اين حکومت نظامي که مي بيني در شهر اعلام شده براي گرفتن مسلم بن عقيل مي باشد و اضافه نمود اگر مي تواني اين خبر را به آقايمان حسين عليه السلام برسان که آن حضرت به اين ديار نيايد، مسلم وقتي مطمئن گرديد که اين زن از شيعيان است آهي کشيد و گفت:

من مسلم بن عقيل مي باشم که اهل کوفه اين گونه بيعتم را شکستند و اگر ممکن باشد امشب مرا پناه بده! چون صبح شود پاداش مهمان نوازي تو را خواهم داد.

طوعه مسلم را وارد منزل خود نمود و اتاقي در اختيارش قرار داد و شام براي او حاضر نمود ولکن مسلم شام ميل نفرمود و آن شب را در آن خانه بسر برد.

شب را که مسلم در خانه طوعه بود گاهي به عبادت و گاهي به راز و نياز بسر برده و مرتبا صداي منادي عبيدالله به گوشش مي رسيد ايها الناس بدانيد! فرمان امير است:

هر کس مسلم را به خانه راه دهد جان و مالش در امان نيست!

هر کس مسلم را معرفي نمايد جايزه دارد!

هر کس مخفي گاه او را خبر دهد بهاي خون مسلم را دريافت خواهد داشت!

طوعه پسري داشت به نام بلال که از رفت و آمد مادرش به اتاق ديگر متوجه شد مسلم در خانه آنان بسر مي برد. صبح زود فورا اين خبر را به ابن زياد رسانيد. عبيدالله بن زياد بلافاصله محمد ابن


اشعث را با عده ي کثيري براي دستگيري مسلم فرستاد، مسلم با شنيدن صداي مؤذن براي اداي فريضه حرکت و نماز و تعقيب آن را بجاي آورد و مقداري با خداي خود راز و نياز نمود سپس لباس خود را پوشيد و زره بر تن کرد و خود بر سر نهاد و چکمه به پا نمود، و شمشيرش را به دست گرفت و از طوعه خداحافظي کرده و خارج شد. درست در همين موقع بود که محمد بن اشعث با لشگرش رسيده و دور آن خانه را گرفتند و بناي سنگ پراني و داد و فرياد را گذاشتند. مسلم شجاعانه از منزل بيرون آمد و با شمشير آخته به آن روباه صفتان حمله ور گرديد و به طوري که از تواريخ استفاده مي شود مسلم در قوه و شجاعت در عصر خود بي نظير بوده است!

همين که مسلم به طرف لشگر حمله مي کرد از پيش روي او مانند گله روباه فرار مي کردند.

تمامي مورخين نوشته اند که آن حضرت مردان يل را مي گرفت و به بالاي بام پرتاب مي کرد.