بازگشت

طفلان حضرت مسلم بن عقيل


از آن جايي که مسأله شهادت دو طفل مسلم در جامعه از اشتهار خاصي برخوردار است و از طرفي به قول محدث قمي قدس سره در منتهي الآمال، موضوع شهادت اين دو طفل با اين کيفيت و تفصيل مستبعد مي نماياند، خوب است بررسي اجمالي در اين مورد به عمل آيد:

قول اول از مقتل خوارزمي متوفاي (568):

وقتي که امام حسين عليه السلام در کربلا شهيد شد، دو پسر بچه اسير از نوادگان جعفر طيار به نامهاي محمد و ابراهيم از لشکرگاه ابن زياد فرار کردند و به زني برخورد کرده و آب خواستند، و او پرسيد خودتان را معرفي کنيد و از کجا مي آييد؟ جواب دادند ما از اولاد جعفر طيار هستيم و از لشکرگاه ابن زياد فرار کرده ايم.

آن زن گفت: شوهرم از سربازان ابن زياد است. مي ترسم امشب بيايد و الا از


شما پذيرايي مي کردم. طفلان گفتند اميدواريم نيايد و زن اجازه داده و وارد خانه شدند، برايشان طعام آورد، آنها گفتند که ما را نيازي به طعام نيست، براي ما سجاده اي بياور نمازمان را بخوانيم، بعد از نماز خوابيدند و بعد از ساعتي شوهر از لشکرگاه ابن زياد به خانه برگشت و از موضوع باخبر شده و به زنش گفت هر کس اين دو بچه را تحويل ابن زياد بدهد ده هزار درهم جايزه مي گيرد.

نصيحت و ممانعت زن تأثير نکرد تا اينکه شوهرش دو طفل را دستگير کرده و تحويل غلامش داد تا کنار فرات آنها را گردن بزند، او بعد از اطلاع از انتساب اين دو به حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از قتل آنان امتناع کرده و فرار مي کند، همچنين پسرش هم اقدام به قتل دو طفل نکرده و پدرش را هم نصيحت مي کند که دستش را به چنين ظلمي آلوده نکند ولي مؤثر واقع نمي شود.

وقتي که آن ملعون مي خواسته برادر بزرگتر يعني ابراهيم را به شهادت برساند به قاتل پيشنهاد مي کنند که ما را ببر در بازار به صورت برده بفروش و قيمت را خودت بردار. او جواب مي دهد من شما را مي کشم به بغضي که از پدرتان و اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دارم، و الا نيازي به قيمت و بهاي شما ندارم. در هر صورت ابراهيم را به شهادت رسانده و بدن مطهر او را در فرات مي اندازد و آن بدن در روي آب بوده تا آن که بدن برادرش به او ملحق مي شود حرکت مي کنند. آن گاه سر هر دو را پيش ابن زياد مي آورد و او قاتل را به هلاکت مي رساند. در آخر خوارزمي مي نويسد:

«فهذا و امثاله من الآيات التي ظهرت بقتل الحسين عليه السلام و يجوز مثل هذا و قد اخبر به الرسول صلي الله عليه و آله و سلم؛ يعني اين حادثه و امثالش از نشانه هاي حقانيت امام حسين عليه السلام بوده و امثال اين هم ممکن است اتفاق بيافتد و از ماجراي طفلان، حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر داده است.

قول دوم از مرحوم علامه مجلسي است به نقل از امالي صدوق قدس سره:

بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام دو نوجوان از فرزندان مسلم عليه السلام اسير شدند و ابن زياد آن دو


را تا يکسال در زندانش نگه داشته و به زندانبان گفته بود که بر آنها از جهت آب و ديگر خدمات سختگيري بکند.

تا يکسال دو طفل در حبس بودند روزها را روزه مي گرفتند و افطارشان دو عدد نان جو و يک کوزه آب بود، تا اين که تصميم گرفتند خودشان را به زندانبان معرفي کنند تا شايد فرجي حاصل شود. بعد از آن که زندانبان فهميد که اين دو منتسب به حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستند آزادشان کرده و آنها شبها راه رفته و روزها پنهان مي شدند تا اين که به منزل پيرزني رسيدند، وي بعد از شناخت آنها، شب را مهمانشان کرده ولي گفت: مرا دامادي هست فاسق، و در کربلا حضور داشته، مي ترسم امشب به اين جا بيايد و به شما آسيبي برساند. که سرانجام همان شخص اين دو طفل را به شهادت رسانيد و سرهاي مبارک را جهت اخذ جايزه دو هزار درهمي پيش ابن زياد برد ولي ابن زياد از اين که قاتل، آن دو طفل را زنده به حضور نياورده بود خشمگين شد و او را به قتل رسانيد:

قول سوم از ناسخ التواريخ است که به دو صورت نقل مي کند:

صورت اول اين که نقل است از اعصم کوفي که حضرت مسلم عليه السلام اين دو نوجوان را هنگام حرکت بسوي کوفه به همراه خود به آنجا برده بود و وقتي ابن زياد هاني را محبوس کرد و مسلم از خانه هاني بيرون آمد و شيعيان خود را جمع کرد تا بر دارالاماره حمله کند، پسرهاي خود را به خانه شريح قاضي فرستاد تا در حمايت او به سلامت بمانند! و او وقتي که مي خواست دو طفل را به مدينه بفرستد، به دست نيروهاي ابن زياد افتادند.

صورت دوم به نقل از عوالم که بعد از شهادت امام حسين عليه السلام چون اهل بيت عليهم السلام اسير شدند، طفلان مسلم در ميان اسرا بودند، ابن زياد اين دو را گرفت و محبوس نمود تا آخر داستان. و ناسخ نام زندانباني که آن دو را آزاد کرده مشکور، و قاتل طفلان را حارث معرفي مي کند.

و پوشيده نماند که حضرت مسلم عليه السلام هم داماد حضرت امام علي عليه السلام بوده و هم داماد حضرت جعفر طيار عليه السلام و اين


دو طفل مادرشان دختر حضرت جعفر بوده است. ظاهرا اصل شهادت طفلان مسلم درست است هر چند نقلهاي متفاوتي دارند و آرامگاهي هم براي آنها در نزديکي شهر مسيب عراق معروف است.

قول ديگري را مرحوم سماوي نقل مي کند که اسراي اهل بيت به کوفه آورده شدند، دو نوجوان از اولاد عقيل يا جعفر به نامهاي محمد و ابراهيم از ترس و وحشتي که داشته اند فرار مي کنند و به خانه ي يکي از عمال بني اميه پناه مي برند، آن ملعون بعد از شناخت اين دو، نفس خبيثش او را فريب داده و احتمال مي دهد که اگر اين دو را به قتل برسانم و سرشان را براي ابن زياد ببرم او به من جايزه مي دهد و لذا آنها را با همين احتمال شيطاني به شهادت مي رساند و سرشان را پيش ابن زياد مي برد و ابن زياد از اين که قاتل کشته آن دو طفل را مي آورد در خشم شده و طائي را به قتل مي رساند. ظاهرا اين قول صحيح تر به نظر مي رسد.

مرحوم دکتر آيتي به نقل از مرحوم شيخ صدوق مي نويسد:

وقتي که قاتل طفلان مسلم شمشير از نيام کشيد تا آنان را به شهادت برساند، آنها با ديدن شمشير برهنه به گريه افتادند و گفتند: ما را به عنوان برده در بازار بفروش يا آن که خويشاوندي ما را با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رعايت کن يا ما را زنده نزد ابن زياد ببر و از همه گذشته بر کودکي ما رحم کن. و او نپذيرفت، فقط براي چهار رکعت نماز مهلت داده و بعد از نماز چشمهايشان را به آسمان دوختند و گفتند: يا حي يا حليم يا احکم الحاکمين احکم بيننا و بينه بالحق.

سپس آن دو را کشته و سرهايشان را نزد ابن زياد برد. منظره سرهاي بريده چنان دلخراش بود که ابن زياد سه مرتبه از روي کرسي بلند شد و نشست و چون جريان شهادت آن دو را از آن مرد سنگدل شنيد و دعاي آن دو را باز گفت.

عبيدالله او را به مردي شامي سپرد که در همان مکاني که مرتکب آن جنايت شده بود برد و او را به قتل رساند و سرش را نزد امير آورد. و سپس آن سر را بر نيزه زدند و بچه هاي کوفه به آن، سنگ


مي زدند و مي گفتند: هذا قاتل ذرية رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

در پايان قابل ذکر است که تا هنگامي که عموزادگان بودند نگذاشتند فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام به ميدان بروند، و لذا به اين ترتيب جهاد کرده و به شهادت رسيدند:

ابتدا فرزندان حضرت مسلم عليه السلام بعد فرزندان عقيل عليه السلام، بعد از آنها فرزندان عبدالله بن جعفر عليه السلام، پس از آنها فرزندان حضرت امام حسن عليه السلام، پس از آنها حضرت عباس عليه السلام و برادرانش و سرانجام شخص سيدالشهداء عليه السلام، به شهادت رسيد. ولي حضرت علي اکبر عليه السلام از اين قاعده استثناء هست چون زودتر از عموهايش به شهادت رسيد.