بازگشت

حبيب بن مظاهر


طبري گويد:

حصين بن نمير بر ياران امام حمله کرد. حبيب بن مظاهر با او روياروي شد و با شمشير بر


صورت اسبش زد و او از اسب افتاد. يارانش شتافته او را نجات دادند.

حبيب، رجز مي خواند و خود را حبيب پسر مظاهر، تکسوار نبرد و باوفا و صبور مي خواند و گروه خود را از نظر حجت قويتر و پرهيزکارتر معرفي مي کرد. نبرد سختي کرد. مردي از بني تميم به نام بديل بن صريم بر او حمله کرد. وي ضربتي بر سر او زد و وي را کشت. مرد ديگري از بني تميم به ميدان آمد، با نيزه حبيب را افکند. چون خواست برخيزد حصين بن نمير با شمشير بر سر او زد و افتاد. آن مرد تميمي فرود آمد و سر از بدنش جدا کرد. حصين به او گفت: من در کشتن او با تو شريکم. وي گفت: من به تنهايي او را کشتم. حصين گفت: پس سر او را بده تا از گردن اسبم بياويزم تا مردم ببينند و بدانند که من در کشتن او شرکت داشتم. آنگاه تو سر را بگير و نزد ابن زياد برو. جايزه اي هم که براي کشتن او مي گيري مال خودت؛ مرا به آن نيازي نيست. او نمي پذيرفت. خويشانش بين آن دو آن گونه آشتي و مصالحه دادند. آن مرد سر حبيب را به او داد. او در حالي که آن سر مطهر را به گردن اسبش آويخته بود، دوري در لشکر زد و سر را به او پس داد. چون به کوفه بازگشتند، آن مرد سر حبيب را از بند زين آويخت و به سوي قصر ابن زياد رفت. قاسم پسر حبيب بن مظاهر که نوجواني بود او را ديد. تعقيبش کرد و تا درون قصر با او رفت. آن مرد به شک افتاد. پرسيد: پسر! چرا به دنبال من مي آيي؟ گفت: چيزي نيست. گفت: نه، چيزي هست، به من بگو. گفت: اين سري که با توست، سر پدر من است. آيا مي دهي تا آن را به خاک سپارم؟ گفت: نه پسرم، امير راضي به دفن آن نيست، من مي خواهم با کشتن آن به جايزه ي بزرگي دست يابم.نوجوان گفت: ولي خداوند بدترين کيفرت مي دهد. به خدا کسي را کشتي که از تو بهتر بود و گريست. کاري نداشت جز تعقيب قاتل پدرش تا او را غافلگير کرده به انتقام پدرش او را بکشد. در آن زمان مصعب بن زبير فرارسيد. مصعب در اجميرا به جنگ مشغول بود که پسر حبيب وارد لشکرگاه او شد. قاتل پدر را در خيمه اش يافت. در پي فرصت بود تا نيمروز که او به خواب رفته بود، وارد خيمه اش شد و با شمشير او را کشت.

ابومخنف گفته است: چون حبيب بن مظاهر کشته شد، مرگ او حسين عليه السلام را درهم شکست و فرمود: خودم و ياران حمايتگر خود را به حساب خدا مي گذارم. [1] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 3، ص 326.