بازگشت

امان نامه براي عباس و برادرانش


نيز گويد:

چون نامه را پيچيد و مهر زد، مردي به نام عبدالله بن ابي المحل به ابن زياد گفت: اي امير!


وقتي علي بن ابي طالب در کوفه نزد ما بود، از ما خواستگاري کرد و ما دخترعموي خود ام البنين دختر حزام را به همسري او داديم و از او چهار پسر (عبدالله، عثمان، جعفر و عباس) به دنيا آمد. اينان خواهرزادگان مايند که با برادرشان حسين بن علي هستند. اگر اجازه بدهي امان نامه اي از سوي تو برايش بنويسم. ابن زياد پذيرفت. عبدالله بن ابي المحل نامه را نوشت و به غلام خود به نام عرفان سپرد تا نزد عباس و برادرانش ببرد. آنان چون امان نامه را ديدند گفتند: به دايي ما سلام برسان و بگو به امان تو نيازي نداريم، امان خدا براي ما بهتر از امان پسر مرجانه است. غلام به کوفه بازگشت و خبر را گزارش داد. عبدالله بن ابي المحل دانست که آنان کشته خواهند شد. شمر به سمت لشکرگاه حسين رفت و صدا زد: خواهرزادگان من کجايند؟ عبدالله و عثمان و جعفر، پسران علي بن ابي طالب کجايند؟ آنان ساکت ماندند. حسين فرمود: هرچند فاسق است، جوابش دهيد، آنان از داييهاي شمايند. صدا زدند چه مي گويي و چه کار داري؟ گفت: خواهرزادگان من! شما در امانيد؛ خود را با برادرتان حسين به کشتن ندهيد. از يزيد بن معاويه اطاعت کنيد. عباس فرياد زد: دستت شکسته باد شمر! لعنت خدا بر تو و بر امان نامه اي که آورده اي. اي دشمن خدا! مي گويي برادرمان حسين پسر فاطمه را رها کنيم و در اطاعت ملعونان و ملعون زادگان درآييم؟ شمر خشمگين به لشکرگاه خود بازگشت. [1] .


پاورقي

[1] همان، ص 246.