بازگشت

ورود اهل بيت به کربلا


سيد بن طاووس گويد:

چون خانواده ي امام حسين عليه السلام از شام برگشته به عراق رسيدند، به راهنما گفتند: مرا از راه کربلا ببر. به محل شهادت امام رسيدند. جابر بن عبدالله انصاري و جمعي از بني هاشم و مرداني از خاندان پيامبر را ديدند که براي زيارت قبر حسين عليه السلام وارد شده اند. همزمان به هم رسيدند و با اشک و ناله و شيون با يکديگر رو به رو شدند. عزايي جگرسوز برپا داشتند. زنان آن ناحيه هم گرد آمدند و چند روز ماتم بر پا داشتند. از ابي جناب کلبي روايت شده که گچکاران به من گفتند: شبانه به دشت مي رفتيم؛ آنجا که امام حسين عليه السلام کشته شد. صداي جنيان را مي شنيديم که بر آن حضرت نوحه مي خواندند و چنين مي گفتند:

پيامبر پيشاني اش را مسح کرده، از اين رو چهره اي درخشان دارد. پدر و مادرش از والاترين نسب قريشند و جدش بهترين جدهاست. [1] .

علامه مجلسي گويد:

فرستاده ي يزيد، پا به پاي اهل بيت و جلو آنها مي رفت. هرگاه فرود مي آمدند، او و همراهانش فاصله مي گرفتند و مثل نگهبانان در اطراف پراکنده مي شدند. هرگاه يکي از افراد کاروان


مي خواست وضو بگيرد، فرود مي آمد، نيازهايشان را برمي آورد و ملاطفت مي کرد تا به مدينه رسيدند.

حارث بن کعب گويد: فاطمه دختر علي عليه السلام به من گفت: به خواهرم زينب بگو، اين فرد به خاطر خوشرفتاري با ما حقي بر ما پيدا کرد. آيا ممکن است احساني به او بکني؟ زينب فرمود: به خدا ما چيزي نداريم. که به او بدهيم، مگر آنکه زيورآلات خودمان را بدهيم. دستبند مرا يا دستبند خواهرم را گرفت. آنها را پيش او فرستاد. عذرخواهي کرديم که ناچيز است و گفتيم: اين بخشي از پاداش تو به خاطر خوشرفتاري با ماست. گفت: اگر آنچه کردم براي دنيا بود، به کمتر از اين هم راضي بودم، ولي به خدا قسم تنها براي خدا و خويشاوندي شما با رسول خدا صلي الله عليه و اله و سلم چنان رفتاري کردم. [2] .


پاورقي

[1] لهوف، ص 244.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 146.