بازگشت

وداع امام حسين


علامه مجلسي گفته است:

در بعضي کتابها آمده است که امام حسين عليه السلام چون به هفتاد و دو شهيد از اهل بيت خويش نگاه کرد، رو به خيمه آمد و صدا زد: اي سکينه! اي فاطمه! اي زينب! اي ام کلثوم! خداحافظ! سکينه صدا زد: پدر! آماده ي مرگ شده اي؟ فرمود: چگونه آماده نشود کسي که يار و ياوري ندارد؟ گفت: پدرجان! ما را به حرم جدمان برگردان. فرمود: هيهات! اگر مرغ «قطا» را مي گذاشتند، مي خوابيد. زنان صيحه کشيدند. امام حسين عليه السلام آنان را ساکت کرد و بر آن قوم حمله کرد. [1] .

قندوزي گفته است:

حسين - که رضوان خدا بر او باد - مي گفت: خدايا تو بر اين گروه نفرين شده شاهدي که تصميم گرفته اند از نسل پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم کسي را باقي نگذارند؛ و بشدت مي گريست و چنين مي خواند:

خدايا! تنهايم مگذار. اينان فسق و انکار را آشکار کردند.

ما را ميان خودشان مثل بردگان ساخته اند و در کارهايشان يزيد را راضي مي کنند.

اما برادرم به شهادت رسيد، در حالي که با صلات و استوار و تنها بود،

و تو اي خداي مجيد در کمين هستي.

سپس صدا زد: اي ام کلثوم، سکينه، رقيه، عاتکه، زينب از خاندان من، خداحافظ! چون صداي او را شنيدند، صدايشان را به گريه بلند کردند. حضرت، دخترش سکينه را به سينه اش چسباند، بين دو چشم او را بوسيد، اشکهاي او را پاک کرد. سکينه را بسيار دوست مي داشت. به آرام کردن او پرداخت، در حالي که مي گفت:

اي سکينه! بدان که پس از من گريه ات بسيار خواهد بود.

تا جان در بدن دارم با اشکهايت دلم را مسوزان.


اگر کشته شوم اي بهترين بانوان! تو شايسته ترين فرد براي اشک ريختني. [2] .

اسفرايني گفته است:

امام حسين عليه السلام خواست از زنان خداحافظي کند، در حالي که نااميد از زندگي بود و گريان. خواهرش زينب او را ديد و گفت: چشمت گريان مباد! فرمود: چگونه نگريم که بزودي شما را ميان دشمنان به عنوان اسيري خواهند برد. صدا زد: ام کلثوم، رقيه، عاتکه، سکينه، خداحافظ! ام کلثوم گفت:برادر جان! آيا تسليم مرگ شده اي؟ فرمود: چگونه تسليم نشوم که جانم در ميان ديگران است! چون سکينه اين سخن را شنيد، صدايش به گريه وشيون برخاست. آنگاه بود که امام حسين عليه السلام گريست وخطاب به دخترش فرمود: اي سکينه... (تا آخر آن اشعار)

سپس اين ابيات را افزود:

گريه کن و بگو: اي کشته اي که کنار شط فرات، لب تشنه جان داد.

گريه کن و بگو: ستونم شکست پس از آنکه آن ستون، ستونها را مي لرزاند.

آرزو داشتم که همواره تحت رعايت و محبت او به سر برم.

سکينه جانم! زودتر بيا نزديک تا با تو آخرين وداع را انجام دهم.

تو را نسبت به کودک خردسال و به خانواده و يتيمان و همسايگان سفارش مي کنم.

آنگاه که کشته شدم، معجر و گريبان چاک نده و ناله هاي ذليلانه سر مده.

سکينه جان! بر تقدير الهي صبر کن؛ ما خاندان صبر و احسانيم.

من به پدر و جد و برادرانم اقتدا کرده ام که فرزندان طاغيان، حقوق آنان را غصب کردند. [3] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 47.

[2] ينابيع الموده، ص 416 (در «مناقب» است: سپس با زنان خداحافظي کرد، سکينه را که نالان بود، به سينه چسباند و فرمود...).

[3] نورالعين في مشهد الحسين، ص 58.