بازگشت

جلسه هفتم تاثير امر به معروف و نهي از منكر اهل بيت امام پس از


در كتاب منتشر شده اين صفحه خالي بوده است. بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين ، باري الخلائق اجمعين ، و الصلوه و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، و حافظ سره و مبلغ رسالاته ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين .



اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المومنين ( 1 ) بحث امشب من تتمه اي است از بحثهاي ششگانه گذشته.



از آنچه در جلسات قبل بيان گرديد ، معلوم شد كه لازم است ما اصل امر به معروف و نهي از منكر را احياء كنيم و خودمان را هم با اين اصل احياء كنيم . تعبيري دارد اميرالمومنين علي ( ع ) در باره تقوا كه به اصطلاح منطق ، شبه دور است ، مي فرمايد : الا فصونوها و تصونوا بها ( 2 ) . ايها الناس ! تقوا را صيانت و حفظ كنيد و اين سخنراني در تاريخ 1350 / 1 / 14 برابر با 26 محرم الحرام 1390 ايراد شده است .



خودتان را به وسيله تقوا صيانت كنيد . به نظر مي رسد اين دور است . ما بايد تقوا را صيانت كنيم يا تقوا بايد ما را صيانت كند ؟ جواب اين است : هر دو . اين دور است اما نه دور محال . گفت :



سلسله اين قوم جعد مشگبار مسئله دور است ، اما دور يار چون نگهداري ما از تقوا به يك شكل است و نگهداري تقوا از ما به شكل ديگر . ما بايد تقوا را صيانت كنيم و تقوا بايد و مي تواند ما را صيانت كند . در اينجا هم همينطور است . ما بايد امر به معروف و نهي از منكر را احياء كنيم و امر به معروف و نهي از منكر متقابلا بايد ما را احياء كند و خواهد كرد . ما پيرامون عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني ، فقط از آن جنبه ا ش بحث كرديم كه اين عنصر چه اندازه تاثير داشته است ، محرك و باعث بوده است ، انگيزه حسيني بوده است . ولي غير از اين ، مطلب ديگري هم هست و آن اينكه در اين نهضت ، چقدر امر به معروف و نهي از منكر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسين بن علي ( ع ) [ در اين نهضت عملا يك آمر به معروف و ناهي از منكر بود ] و از او بيشتر ، بعد از شهادت اباعبدالله ( ع ) اهل بيت بزرگوار آن حضرت ، از بعد از روز عاشورا ، از همان روز يازدهم و حداقل از روز دوازدهم ، به عنوان يك گروه امر به معروف و نهي از منكر در آمدند ،و تا پايان اين ماجرا هر جا كه بودند ، امر به معروف و نهي از منكر كردند . آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده در نيامدند . آنها هم مثل خود اباعبدالله ، پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن نمي دانستند كه بگويند مطلب اين بود كه حسين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشه اي برود و زندگي كند ، پس حالا كه حسين كشته شده ، مطلب تمام شد . نه ، آنها دنبال همان هدف حسيني بودند . كشته شدن اباعبدالله ، از يك نظر براي آنها آغاز كار بود نه پايان كار .



و چقدر زيبا و جالب توجه است وضع اهل بيت پيغمبر ! و راستي وقتي انسان اينها را تجزيه و تحليل مي كند ، در مقابل اين عظمت و زيبائي ، در مقابل اين قوت ، در مقابل اين قدرت روح ، در مقابل اينهمه ايمان و يقين ، در مقابل اينهمه شجاعت روحي ، غرق در حيرت مي شودو جز اينكه در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد كار ديگري نمي تواند بكند . تا آخرين لحظه تبليغ كردند ، نهي از منكر و امر به معروف كردند ، دعوت به اسلام كردند . محبت و بلكه معرفت علي ( ع ) و اهل بيت پيغمبر اساسا در همه شام وجود نداشت .



يعني كسي آنها را نمي شناخت ، و اگر هم مي شناختند ، به صورتهاي بسيار زشتي مي شناختند . ولي ببينيد اهل بيت پيغمبر چه كردند ؟ ! فقط يك نمونه اش را عرض مي كنم و بعد وارد مطالب ديگري مي شوم . مي دانيم كه روز عاشورا ، وضع به چه منوال بود، و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند . روز يازدهم جلادهاي ابن زياد مي آيند اهل بيت را سوار شترهاي بي جهاز مي كنند و يكسره حركت مي دهند ، و اينها شب دوازدهم را شايد تا صبح يكسره با كمال ناراحتي روحي و جسمي ، طي طريق مي كنند.



فردا صبح نزديك دروازه كوفه مي رسند . دشمن مهلت نمي دهد . همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مي كنند . ابن زياد در دار الاماره خودش نشسته است . يك مشت اسير ، آنهم مركب از زنان و يك مرد كه در آنوقت بيمار بود . لقب بيماري براي حضرت سجاد ( ع ) فقط در ميان ما ايرانيها پيدا شده است . نمي دانم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مي دهيم : امام زين العابدين بيمار ! ولي در زبان عرب هيچوقت نمي گويندعلي بن الحسين المريض ( يا المراض ) . اين لقبي است كه ما به ايشان داده ايم . ريشه اش البته همين مقدار است كه در ايام حادثه عاشورا ، امام علي بن الحسين سخت مريض بود . ( هر كسي در عمرش مريض مي شود . كيست كه در عمرش مريض نشود ؟ ) مريض بستري بود، مريضي كه حتي به زحمت مي توانست حركت كند و روي پاي خود بايستد و با كمك عصا مي توانست از بستر حركت كند . در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند . امام را بر شتري كه يك پالان چوبي داشت و روي آن حتي يك جل نبود ، سوار كردند.



چون احساس مي كردند كه امام بيمار و مريض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد ، پاهاي حضرت را محكم بستند . غل به گردن امام انداختند ، با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند . ديگر كوفتگي ، زجر ، شكنجه به حد اعلا است . [ معمولا ] وقتي مي خواهند از يك نفر مثلا به زور اقرار بگيرند، يا اعصابش را خرد كنند ، اراده اش را در هم بشكنند ، يك بيست و چهار ساعت ، چهل و هشت ساعت به او غذا نمي دهند ، نمي گذارند بخوابد ، هي زجرش مي دهند . در چنين شرائطي اكثر افراد مستاصل مي شوند ، مي گويند هر چه مي خواهي بپرس تا من بگويم . آنوقت شما ببينيد ! اينها وقتي كه وارد مجلس ابن زياد مي شوند ، بعد از آنهمه شكنجه هاي روحي و جسمي ، چه حالتي دارند . زينب سلام الله عليها را وارد مجلس ابن زياد مي كنند . او زني است بلند بالا . عده اي تعبير كرده اند : و حفت بها اماوها يعني كنيزانش دورش را گرفته بودند . مقصود كنيز به معناي اصطلاحي نيست .



چون همه زنهاي اصحاب كه شركت كرده بودند ، براي زينب سيادت و بزرگواري قائل بودند ، خودشان را مثل كنيز مي دانستند . اينها دور زينب را گرفته بودند و زينب در وسط اينها وارد مجلس ابن زياد شد ولي سلام نكرد ، اعتنا نكرد . ابن زياد از اينكه او احساس مقاومت كرد ، ناراحت شد . سلام نكردن زينب معنايش اينست كه هنوزاراده ما زنده است ، هنوز هم ما به شما اعتنا نداريم ، هنوز هم روح حسين بن علي در كالبد زينب مي گويد : هيهات منا الذله ، هنوز مي گويد : لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد يا : لا اقر اقرار العبيد ( 2 ) ابن زياد از اين بي اعتنائي سخت ناراحت شد .



مي فهميد اين كيست . همه گزارشها به او رسيده بود . وقتي فهميد زني از همه محترمتر است و زنان ديگر با احترام خاصي دورش را گرفته اند ، لابد حدس مي زد كه او كيست چون خبر داشت كه كي هست ، كي نيست . در عين حال گفت : من هذه المتكبره ؟ يا : من هذه المتنكره ؟ ( دو جور ضبط كرده اند ) . اين متكبر ، اين زن پرنخوت



كيست ؟ يا اين ناشناس كيست ؟ كسي جواب نداد . دو مرتبه سئوال كرد . معروف و نهي از منكر است . تازه اين ، يك درجه و يك مرحله اش است ، و داستان درازي دارد . زين العابدين چه گفت ، يكي از دختران امام حسين چه گفت ، كنار بازار كوفه ، زينب چه خطابه اي انشاء كرد ! زين العابدين در آنجا چه خطابه اي انشاء كرد ،در بين راه چه كردند ، در خرابه يا در خيابانها و كوچه ها با مردم كه مواجه مي شدند ، چه مي گفتند و از همه اينها به نظر من بالاتر ، آن خطابه بسيار غراء زينب سلام الله عليها در مجلس يزيد بن معاويه است . در آنجا ديگر صحبت بيست و چهار ساعت و چهل و هشت ساعت نيست.



نزديك يك ماه است كه زينب در چنگال اينها اسير است و حداكثر زجري را كه به يك اسير مي دهند به او داده اند . ولي بينيد در مجلس يزيد چه كرده است ؟ ! پس در نهضت حسيني ، عنصر امر به معروف و نهي از منكر را ، از اين وجهه و جهت هم بايد در نظر گرفت كه اين نهضت ، يك نهضت امر به معروف و نهي از منكر بود ، و آثار اين امر به معروف و نهي از منكر را هم بايد كاملا بررسي كرد ، مخصوصا در خودشام كه چگونه شام را زير و رو كرد . مطلب ديگري كه خواستم براي شما عرض كنم ، اينست : فقهاي ما در باب امر به معروف و نهي از منكر دو مطلب گفته اند كه بايد آنها را توضيح دهيم .



يكي اينست كه امر به معروف و نهي از منكر در جايي است كه انسان احتمال اثر بدهد . معني اين جمله چيست ؟ امر به معروف و نهي از منكر يك قانون تعبدي مثل نماز يا روزه نيست كه البته حكمت و فلسفه و اثري دارد ولي به ما مربوط نيست كه ببينيم اگر اثر خودش را مي بخشد ، انجام بدهيم ، و اگر اثر خودش را نمي بخشد ، انجام ندهيم . به ما گفته اند شما نماز را به هر حال بايد بخوانيد . اين ، در اختيار تو نيست ، تو نمي تواني حساب بكني كه اين نماز اثر دارد يا اثر ندارد ، تو بايد تحت اين فرمول و قاعده بخواني .



اينكه اين كار به نتيجه مي رسد يا نمي رسد ، از حوزه منطق بشر خارج است ، ولي امر به معروف و نهي از منكر را بشر بايد با منطق خودش اداره كند ، يعني هميشه در كارها بايد روي آن نتيجه اي كه بايد بر آن مترتب بشود ، حساب بكند .



نيرو مصرف مي كني ، مايه مصرف مي كني ، امر به معروف و نهي از منكر مي كني ، ولي حساب كن ببين در اين كار ، تو چقدر به نتيجه و هدف مي رسي . مثل تاجري باش كه وقتي سرمايه اش را خرج مي كند ، روي حساب ( لااقل حساب احتمالات ) مي خواهد سودي كه از اين كار مي برد ، بيش از سرمايه اي باشد كه مصرف مي كند . و اين بسيار حرف منطقي اي است . يعني اگر ما در جايي ، امر به معروف و نهي از منكر مي كنيم ، يك سرمايه مالي يا جاني يا لااقل يك سرمايه وقتي و زماني مصرف مي كنيم ، ولي يقين داريم كه كوچكترين اثري نمي بخشد يا اثر معكوس مي بخشد ،آيا باز بايد انجام بدهيم ؟ نه . خيلي حرف منطقي و درستي است . اين ، در مقابل منطق خوارج است . در فقه خوارج ، امر به معروف و نهي از منكر ، يك تعبد محض است . يعني انسان حق ندارد حساب و منطق را در آن وارد كند . او بايد كوركورانه و چشم بسته ، امر به معروف و نهي از منكر كند ولو يقين دارد كه در اينجا سرمايه را مصرف مي كند و سودي هم نمي برد . مي گويد به ما مربوط نيست ، خدا گفته تو بايد به منكر ، منكر منطق بودند . مي آمد مثلا در حضور يك جبار گردنكش در حالي كه شمشيرش را كشيده بود . يقين داشت كه در اينجا حرفش كوچكترين اثري ندارد ، ولي مي گفت . او هم آنا او را معدوم مي كرد . به اصطلاح تاكتيك نداشتند ، منطق و حساب در كارشان نبود .



بي گدار خودشان را به آب مي زدند ، نتيجه ، انقراضشان شد . ولي ائمه ما عليهم السلام گفتند اين كار غلط است . " تقيه " هم كه شما شنيده ايد يعني به كار بردن تاكتيك در امر به معروف و نهي از منكر ، از ماده " وقي " به معني نگهداري است . يعني چه ؟ يعني امر به معروف و نهي از منكر مبارزه است . در مبارزه ، انسان وسيله دفاعي هم بايد به كار ببرد . يعني بزن ولي كوشش كن نخوري . اما تو مي خواهي بگوئي بر من جهاد واجب است ، ولي چرا سلاح بپوشم ، چرا زره بپوشم ، مگر اگر كشته بشوم ، به بهشت نمي روم ؟ چرا . پس من همينطور خودم را مي زنم به قلب لشكر تا كشته بشوم ، بروم به بهشت . مي گويد اين كار را نكن . تو داري نيروي اسلام را مصرف مي كني ، تو خودت خشتي در بناي اسلام هستي ، نيروئي از نيروهاي اسلام هستي . برو بزن ولي كوشش كن تا حد امكان كمتر بخوري . اگر به اين خيال بروي ، اسلحه نپوشي و به خاطر اسلحه نپوشيدن كشته شوي ، نيروي اسلام را هدر داده اي . برو بزن ، و تا حد امكان كشته نشو ، برو تا حد ممكن طرف را از بين ببر ولي خودت را حفظ كن . اين ، معني مطلبي است كه آقايان گفته اند و بسيار مسئله منطقي اي است .



مطلب ديگري ما در باب امر به معروف و نهي از منكر داريم كه اين هم در اخبار و روايات ما هست ، متن حديث است كه در فقه ما هم آمده است : انما يجب علي القوي المطاع ( 4) امر به معروف و نهي از منكر بر كسي واجب است كه قدرت داشته باشد .



يعني آدم ناتوان نبايد امر به معروف و نهي از منكر بكند . اين هم وابسته به آن مطلب است ، يعني حساب اينست كه امر به معروف و نهي از منكر براي رسيدن به نتيجه است ، براي اينست كه : نيرو را حفظ كن و نتيجه بگير . اما آنجا كه تو ناتوان هستي ، يعني نيرويت را از دست مي دهي و به نتيجه نمي رسي ، نه .



در اينجا يك اشتباه بسيار بزرگ براي بعضيها پيدا شده است و آن اينكه ممكن است كسي بگويد : من كه قدرت ندارم فلان كار را انجام بدهم ، اسلام هم كه گفته اگر قدرت نداري ، نكن ، پس ديگر من خيالم راحت است .



ديگري مي گويد : اسلام گفته است امر به معروف و نهي از منكر ، در وقتي است كه در آن احتمال نتيجه دادن باشد . خوب ، من احتمال نمي دهم ، پس خيالم راحت است . اين ، اشتباه است . اين احتمال ، غير از احتمالي



است كه شما در باب طهارت و نجاست مي دهيد . من نمي دانم فلان چيز پاك است يا نجس ؟ مي گويد آيا احتمال مي دهي كه پاك است ؟ بله ، احتمال مي دهم . خوب ، بگو پاك است . معناي آن احتمال ، همان احتمال ذهني است .



يعني تو در هر جا كه شك داري كه چيزي پاك است يا نجس ، [ اگر احتمال مي دهي كه پاك باشد ، بگو پاك است ] . مثلا دوايي را كه از خارج وارد كرده اند ، تو صد در صد يقين نداري كه نجس باشد ، صدي نود و نه احتمال مي دهي كه نجس باشدولي صدي يك هم احتمال مي دهي كه پاك باشد ، همان احتمال ذهني تو كافي است براي اينكه بگوئي اين دوا پاك است . آيا من وظيفه دارم كه بروم تحقيق بكنم ، ببينم آيا پاك است يا نجس ؟ ابدا ، هيچ چنين وظيفه اي نداري ،همان احتمال ، يعني همان حالت ذهني ، به اصطلاح مثل علمي كه مي گويند علم موضوعي است ، احتمال موضوعي است . اين احتمال براي تو موضوع حكم است . ديگر بيش از اين تو تكليف نداري . اما اينجا كه مي گويند احتمال ، نه معنايش اينستكه برو در خانه ات بنشين ، بعد بگو من احتمال اثر مي دهم ، احتمال اثر نمي دهم . اين كه پاكي و نجسي نيست . در اين مورد بايد بروي كوشش بكني ، حداكثر تحقيق را بكني ، تا ببيني و بفهمي كه آيا به نتيجه مي رسي يا نمي رسي .



كسي كه بي اطلاع است و دنبال تحقيق هم نمي رود تا بفهمد از اين امر به معروف و نهي از منكرش به نتيجه مي رسد يا نمي رسد ، چنين عذري را ندارد . يا آن ديگري مي گويد : آقا ! من كه قدرت ندارم . اسلام هم مي گويد بسيار خوب ، ولي برو قدرت را به دست بياور ، اين ، شرط وجود است ، نه شرط وجوب . يعني گفته اند تا ناتواني دست به كاري نزن كه به نتيجه نمي رسي ، ولي برو توانائي را به دست آور تا بتواني به نتيجه برسي .



حالا برايتان مثالي ذكر مي كنم : در فقه مسئله اي مطرح است به نام " ولايت از قبل جائر " . مخصوصا در زمان ائمه اين مسئله را زياد سؤال مي كردند . مي گفتند : يابن رسول الله ! اين خلفا ، خلفاي جور و ظلم هستند ،ما از اينها پست دولتي به اصطلاح بگيريم يا نگيريم ؟ اسلام دستورش اينست كه نه ، از اينها پست نگيريد . ولي بعد مي فرمود : اگر تو از ناحيه آنها پستي مي گيري كه آن پست وسيله مي شود كه تو بر امر به معروف و نهي از منكر قدرت پيدا كني ، اين كار را قطعا انجام بده . در كتب فقهي ما اين مسئله مطرح است . محقق در " شرايع " دارد ، شهيد بن ( 5 ) دارند . منتهي بعضي مي گويند : استحبت و بعضي مي گويند : وجبت يعني مي گويند اين كاري كه كمك دادن و اعانت به ظالم است ( مثلا علي بن يقطين مي خواهد بشود ، وزير هارون ظالم ستمگر غاصب مي خواهد بشود ) واجب است . يعني اين كاري كه في حد ذاته حرام است ،اگر وسيله اي باشد براي اينكه قدرتي به دست آوري كه از اين قدرت در راه امر به معروف و نهي از منكر استفاده كني ، نه تنها بر تو حرام نيست ، بلكه واجب است . امام موسي بن جعفر ( ع ) راجع به محمد بن اسماعيل بن بزيع



و علي بن يقطين ، دو نفر از شيعيان كه در دستگاه ظلم خلفا بودند ولي در آن دستگاه رفته بودند براي اينكه مقاصد الهي را پيش ببرند ، مي فرمايد : شما ستارگان خدا در روي زمين هستيد ، تو نرفتي آنجا كه منفعت پرستي بكني ، جاه پرستي بكني ، براي اينكه پول به دست آوري ،تو در آنجا رفتي تا هدف اسلام را پيش ببري . ببينيد ! كار تحصيل قدرت براي امر به معروف و نهي از منكر تا آنجا مهم است ، تا آنجا واجب است كه اسلام مي گويد يك عمل صددرصد حرام را به خاطر آن مي تواني مرتكب بشوي.



يعني اين عمل كه در ذات خود و در صورتي كه تو فقط براي اين بخواهي آن را انجام دهي كه جزء جلال آن دستگاه بشوي و در آن هيچ هدف امر به معروف و نهي از منكر يعني هدف خدمت به اسلام نداشته باشي ، حرام است ، به منظور خدمت به اسلام كه واقعا به اسلام خدمت بكني ، اين حرام تبديل به واجب و به قول بعضي از فقها مثل محقق در " شرايع " مستحب مي شود . حداقل حرام تبديل به مستحب مي شود . از اينجا شما بفهميد كه مسئله قدرت اين نيستكه اگر تصادفا قدرتي پيدا شد ، امر به معروف بكن ، و اگر تصادفا قدرتي پيدا نشد ، نه . دليل ديگر نادرست بودن اين حرف كه مي گويند : قدرت اگر تصادفا پيدا شد امر به معروف و نهي از منكر واجب مي شود ، اگر نه ، نه ، پس تحصيل قدرت واجب نيست ، اين است كه ما بايد ببينيم اسلام براي امر به معروف و نهي از منكر ، چه ارزشي قائل است . ببينيم با ارزشي كه اسلام براي امر به معروف و نهي از منكر قائل است ، اصلا آيا امكان دارد كه بگويد اين وظيفه را مسلمين هنگامي بايد انجام بدهند كه اتفاقا و تصادفا قدرت داشته باشند ، ولي اگر قدرت نداشتند ، ديگر نه ، و هيچ وظيفه اي هم ندارند كه بروند قدرت را به دست بياورند تا امر به معروف و نهي از منكر بكنند ؟ ! شما اگر مي خواهيد بفهميد كه مقام امر به معروف و نهي از منكر در اسلام چيست ، اين روايتي را كه در كافي ( 6 ) است و از روايات بسيار معروف و قطعي و مسلم ما است و در تمام كتب فقهي و حديثي معتبر آمده است و مفصلترين حديث در اين باب است ، مطالعه كنيد . من قسمتهائي از آن را براي شما مي خوانم ، چون همه اش مفصل است . يك قسمتش كه اول حديث هم هست اينستكه فرمود : در آخر الزمان ، مردم رياكاري پيدا مي شوند كه هي آيه قرآن و دعا مي خوانند ، و يتنسكون اظهار مقدس مابي مي كنند حدثاء سفهاء يك مردم تازه به دوران رسيده احمقي هم هستند . تنها چيزي كه اين مقدس ماب ها به آن اعتنا ندارند ، امر به معروف و نهي از منكر است . لا يوجبون امرا بمعروف و لا نهيا عن منكر الا اذا امنوا الضرر اينها تا مطمئن نشوند كه امر به معروف و نهي از منكر ، كوچكترين ضرري به ايشان نمي زند ، به آن تن نمي دهند . يطلبون لا نفسهم الرخص و المعاذير دائم دنبال اين هستند كه يك راه فراري براي امر به معروف و نهي از منكر پيدا كنند ، يك عذري بتراشند كه خوب ديگر نمي شود ، ديگر ممكن نيست . يقبلون علي الصلاه و الصيام و ما لا يكلفهم في ن



و لا مال دنبال آن عبادتهائي هستند كه نه به جان ، نه به مال و نه به حيثيتشان ضرر مي زند ، مثل نماز و روزه ، اما اگر وظيفه اي ، ضرري به جايي مي زند ، ديگر آن را قبول ندارند . تا آنجا كه مي فرمايد اگر نماز هم به كار يا حيثيت يا جانشان ضرر مي زند ، آن را رها مي كردند كما رفضوا اسمي الفرائض و اشرفها . همان طوري كه عاليترين و شريفترين فريضه ها را رها كردند ، نماز را هم رها مي كردند . آن عاليترين و شريفترين فريضه ها كدام است ؟ ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر فريضه عظيمه بها تقام الفرائض فريضه بزرگي است كه ساير فرائض به وسيله آن بپا مي شود . بايد امر به معروف و نهي از منكر باشد تا نمازي باشد ، تا زكاتي باشد ، تا حجي باشد ، تا خمسي باشد ،تا معاملاتي باشد ، تا قانوني باشد ، تا اخلاقي باشد . باز قسمتي از حديث را حذف مي كنم ، فرمود : ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر سبيل الانبياء همانا امر به معروف و نهي از منكر ، راه همه پيامبران است ، منهاج الصلحاء ، بها تقام الفرائض و تامن المذاهب واجبات خدا به اين وسيله بپا داشته مي شود و راهها به اين وسيله امن مي گردد ، كسبها به اين وسيله حلال ، و مظالم به اين وسيله باز مي گردد ، زمين به اين وسيله آباد مي شود . شما از اينجا بفهميد كه حوزه امر به معروف و نهي از منكر تا كجا است ، تا حدود آباد شدن زمين . خدا مي داند آدم گاهي كه يك چيزهائي را مي بيند و در تاريخ اسلام مطالعه مي كند ، دود از كله اش بلند مي شود كه ما چه بوديم و چه شديم . دلم مي خواهد اين كتاب " الاحكام السلطانيه " ماوردي را كه يكي از معتبرترين كتابهاي اسلامي است و مخصوصا اروپائيها و مستشرقين روي آن خيلي حساب مي كنند ، مطالعه كنيد . اين كتاب نظامات اجتماعي اسلام را در حدود هزار سال پيش بيان كرده است .



ببينيد چه نظاماتي در دنياي اسلام بوده است و اصلا امر به معروف و نهي از منكر ، چه معني اي داشته و چه مي كرده است . از آن مهمتر كتابي است به نام " معالم القربه في احكام الحسبه " كه خوشبختانه اين كتاب را ظاهرا يك مستشرق فرهنگي ( باز هم خدا پدر اين فرنگيها را بيامرزد كه اقلا مي روند اين كتابهاي نفيس خطي ما را از كتابخانه ها در مي آورند و چاپ مي كنند ، ما كه اين عرضه را هم نداريم ) از يكي از كتابخانه هاي تركيه در آورده و چاپ كرده است . اين كتاب در قرن نهم نوشته شده . " حسبه " در آنجا يعني همان امر به معروف و نهي از منكر . اصطلاحي بوده كه از قرن دوم هجري ، امر به معروف و نهي از منكر را " حسبه " مي گفته اند.



محتسب كه شما مي بينيد در اشعار ما آمده است ، يعني آمر به معروف و ناهي ازمنكر . آن تشكيلاتي كه در كشورهاي اسلامي به نام تشكيلات حسبه اي يا احتسابي بوده است ، افرادش يعني آمرين به معروف و ناهين از منكر را مي گفتند " محتسب " كه در اصطلاح شعراي ما زياد آمده است .



مولوي ، حافظ و سعدي ، اين لغت را استعمال كرده اند . سعدي مي گويد : " چندان كه مرا شيخ اجل شمس الدين ابوالفرج بن الجوزي . . . " مي گويد استادم ابوالفرج بن الجوزي به من كه جوان بودم مي گفت نرو در اين مجالس ، اينجا نرو ، آنجا نرو ، و من حرف اين شيخ و استاد را نمي شنيدم چون جوان بودم ، و گاهي مسخره اش مي كردم ، مي گفتم : قاضي اربا ما نشيند ، برفشاند دست را محتسب گر مي خورد ، معذور دارد مست را به هر حال ، اسم اين كتاب " معالم القربه في احكام الحسبه " است . وقتي انسان اين كتاب را مطالعه مي كند كه اصلا امر به معروف و نهي از منكر چه مفهومي داشته ، مي بيند سراسر زندگي را در بر مي گيرد . تمام كارهائي كه امروز شهرداريها انجام مي دهند ، جزء امر به معروف و نهي از منكر بوده است ، تمام كارهائي كه شهرباني انجام مي دهد نيز در حوزه احتسابي بوده است .



در همين كتاب آمده است كه يكي از وظائف محتسب اينست كه وقتي دم دكان بقالي مي رود و مي بيند روي ظرفهاي ماست باز است و مگس مي نشيند ، بايد بقال را موظف كند كه روي ظرف ماست خودش را بپوشاند ، لباسهاي آن بقال را نگاه كند كه كثيف نباشد ، آن پيشبندي كه مي بندد ،چند روز يك بار يا مثلا روزي يك بار ، عوض كند ، بشويد ، در حمامها چه بكنند ، در مسجدها چه بكنند و . . . وقتي آدم اينها را مي بيند ، مي گويد خدايا ! اين ما بوديم كه چنين روزي داشتيم و اين ما هستيم كه به چنين روزي گرفتار هستيم ؟ ! خدايا اين ما هستيم كه در روايات كافي ما و در تمام كتب فقهي ما مي گويدامر به معروف ، آني است كه زمين بدان آباد مي شود : و تعمر الارض ، و ينتصف من الاعداء با امر به معروف و نهي از منكر مي شود از دشمن انتقام گرفت . يعني امر به معروف و نهي از منكر را زنده كن تا بتواني در مقابل اسرائيل بايستي . اگر در مقابل اسرائيل ناتواني ، ريشه اش را از چند صد سال پيش پيدا كن كه امر به معروف و نهي از منكر را از ميان بردي و در نتيجه دشمن بر تو مسلط شد . و يستقيم الامر ، بدين وسيله است كه كارها همه بر روي اساس استواري قرار مي گيرد . فانكروا بقلوبكم ، و الفظوا بالسنتكم ، و صكوا بها جباههم ، و لا تخافوا في الله لومه لائم ، فان اتعظوا و الي الحق رجعوا فلا سبيل عليهم " انما السبيل علي الذين يظلمون الناس و يبغون في الارض بغير الحق ، اولئك لهم عذاب اليم " ( 1 ) ديگر فرصت ترجمه اين قسمت و ذكر قسمتهاي ديگر نيست .



يك فريضه اي كه در اسلام چنين مقام و ارزشي را دارد ، آيا مي شود احتمال داد كه درباره اش گفته اند اگر يك روزي ديدي اتفاقا ، تصادفا ، يك نيروئي ، يا قدرتي داري انجام بده و اگر قدرت نداري ديگر تكليف ساقط است . اين تكليف ساقط است ،يعني اسلام ساقط است . چون امر به معروفي كه اسلام براي ما معرفي مي كند ، به منزله پايه خيمه اسلام است . چطور ممكن است كه خود اسلام بگويد اگر تصادفا ديدي مي تواني اسلام را نگه داري ، نگه دار ، اگر تصادفا ديدي نه ، نمي تواني ، ديگر نمي خواهد ، خيالت راحت باشد !



در مورد احتمال اثر هم همينطور است . بنده بروم در اطاقم بنشينم ، بگويم من كه احتمال اثر نمي دهم . تو حق نداري احتمال اثر بدهي يا ندهي . تو كه اصلا مطالعه نداري ، تو كه از اوضاع خبر نداري ، جريانات را نمي داني ،تو كه نمي داني راه امر به معروف و نهي از منكر چيست ، تو كه روانشناسي نمي داني كه براي نفوذ در بشر از چه راهي بايد با روح او مواجه شد ، تو كه جامعه شناسي نمي داني ، تو كه چيزي نمي داني ، حق نداري بگوئي من احتمال اثر مي دهم يا احتمال اثر نمي دهم .



اينست كه دور كن اين اصل اساسي ، قدرت و آگاهي است ، و هر دو را هم بايد تحصيل كرد و به دست ، آورد ، غير از اين نمي شود . شما در روزنامه هاي خودمان مي خوانيد كه در آمريكا بيش از سيصد و هشتاد كميته جمع آوري اعانه براي اسرائيل وجود دارد . من از اين نظر اينها را تقدير مي كنم كه ملت بيداري هستند ، براي خودشان دارند كار مي كنند . اين ملت مي فهمد كه راهش همين است . هر مردمي در هر محله اي ، در هر گوشه اي هستند ، خودشان بايد بنشينند ، فكر كنند ، كار كنند ، آگاهي و اطلاع به دست آورند ، عاقبت را بينديشند . اين ، آگاهي است و تحصيل آگاهي واجب است . اين قدرت است ، و تحصيل قدرت واجب است . باز گردم به آن مطلبي كه در ابتدا عرض كردم ،يعني بررسي عنصر امر به معروف و نهي از منكر در نهضت حسيني ، از اين نظر ، از اين وجهه كه اهل بيت پيغمبر چگونه از اين فرصت حداكثر استفاده را كردند . خدا رحمت كند مرحوم آيتي رضوان الله عليه را ، چه مرد بزرگواري بود ، چه عالم متقي اي بود كه از دست ما رفت . ايشان كتابي دارد به نام " بررسي تاريخ عاشورا " كه شايد خيلي از شما ديده باشيد . كساني هم كه نديده اند ، ببينند و بخوانند . مجموعه سخنرانيهائي است كه ايشان در راديو كرده است .



بعد از فوت ايشان اين سخنرانيها را چاپ كردند . در ميان كتابهائي كه به زبان فارسي در اين زمينه نوشته شده است ، اگر نگوئيم بهترين آنهاست ، قطعا از بهترين آنها است . حالا اگر از نظر تجزيه و تحليل نگويم در درجه اول يا فرد اول است، ولي از جنبه استناد يعني از جنبه اينكه مطالبش مستند به تواريخ معتبر است ، قطعا بي نظير است . در آنجا اين مرد روي اين مطلب خيلي تكيه كرده است كه اصلا تاريخ كربلا را اسرار زنده كردند ، يعني اسرا نگهداري كردند و بزرگترين اشتباهي كه دستگاه اموي كردمسئله اسير گرفتن اهل بيت و سير دادن آنها به كوفه و بعد به شام بود . و اگر آنها اين كار را نكرده بودند ، شايد مي توانستند تاريخ اين نهضت را محو كنند ، يا لااقل يك مقدار آن را از اثر و قدرت بيندازند ، ولي به دست خودشان كاري كردند



كه براي اهل بيت پيغمبر فرصت ايجاد كردند و آنها اين تاريخ را در دنيا مسجل نمودند . آنها باور نمي كردند كه يك عده زن و بچه خرد شده مصيبت ديده حداكثر استفاده را از اين فرصتها ببرند ، و كي باور مي كرد ، و چطور اينها تبليغ كردند ! در روز جمعه اي در شام نماز جمعه است . ناچار خود يزيد بايد شركت بكند ، و شايد امامت نماز را هم خود او به عهده داشت . ( اين را الان يقين ندارم ) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند ، بعد نماز شروع مي شود . اصلا اين دو خطابه بجاي دو ركعتي است كه از نماز ظهر در روز جمعه ، اسقاط ، و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مي شود.



اول ، آن خطيبي كه به اصطلاح دستوري بود ، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت ، تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد ، هر صفت خوبي در دنيا بود ، براي اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد به سب كردن و دشنام دادن علي ( ع ) و امام حسين به عنوان اينكه اينها ( العياذ بالله ) از دين خدا خارج شدند ، چنين كردند ، چنان كردند . زين العابدين از پاي منبر نهيب زد : ايها الخطيب اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق ، تو براي رضاي يك مخلوق ، سخط پروردگار را براي خودت خريدي .



بعد خطاب كرد به يزيد كه آيا به من اجازه مي دهي از اين چوبها بالا بروم ؟ ( نفرمود منبر . خيلي عجيب است ! به قدري اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند ! مثلا در مجلس يزيد ، نمي گويد : يا اميرالمومنين ! ، يا ايها الخليفه ! يا حتي به كنيه هم نمي گويد : يا اباخالد ! مي گويد : يا يزيد ! هم زين العابدين و هم زينب.



در اينجا هم نفرمود كه اجازه مي دهي من بروم روي اين منبر . يعني اين كه منبر نيست ، اين چوبهاي سه پله اي كه در اينجا هست كه چنين خطيبي مي رود بالاي آن و چنين سخناني مي گويد ، ما اين را منبر نمي دانيم . اين چهار تا چوب است . ) اجازه مي دهي من بروم بالاي اين چوبها دو كلمه حرف بزنم ؟ . يزيد اجازه نداد . آنهائي كه اطراف بودند ، از باب اينكه علي بن حسين ، حجازي است ، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است ، براي اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند ، گفتند : اجازه بدهيد ، مانعي ندارد . ولي يزيد امتناع كرد . پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهيد ، ما مي خو اهيم ببينيم اين جوان حجازي چگونه سخنراني مي كند . گفت من از اينها مي ترسم . اينقدر فشار آوردند تا مجبور شد ، يعني ديد ديگر بيش از اين ، اظهار عجز و ترس است ، اجازه داد . ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود ( منتهي بعدها ديگر بيماري نداشت ، با ائمه ديگر فرق نمي كرد ) و از طرف ديگر اسير ، و به قول معروف اهل منبر ، چهل منزل با آن غل و زنجير تا شام آمده بود، وقتي بالاي منبر رفت ، چه كرد ؟ ! چه ولوله اي ايجاد كرد ؟ ! يزيد دست و پايش را گم كرد . گفت الان مردم مي ريزد و مرا مي كشند . دست به حيله اي زد . ظهر بود ، يكدفعه به موذن گفت : اذان ، وقت نماز دير مي شود . صداي موذن بلند شد.



زين العابدين خاموش شد . موذن گفت : الله اكبر ، الله اكبر امام حكايت كرد : الله اكبر ، الله اكبر . موذن گفت : اشهد ان لااله الاالله ، اشهد ان لااله الا الله ، باز امام حكايت كرد . تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم . تا به اينجا رسيد ، زين العابدين فرياد زد : موذن ! سكوت كن . رو كرد به يزيد و فرمود : يزيد ! اين كه اينجا اسمش برده مي شود و گواهي به رسالت او مي دهيد كيست ؟ ايها الناس ! ما را كه به اسارت آورده ايد ، كيستيم ؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود ؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مي دهيد ؟ تا آنوقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند . آنوقت شما مي شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند . نعمان بن بشير را كه آدم نرمتر و ملايم تري بود ، ملازم قرار دادو گفت : حداكثر مهرباني را با اينها از شام تا مدينه بكن . اين ، براي چه بود ؟ آيا يزيد نجيب شده بود ؟ روحيه يزيد فرق كرد ؟ ابدا . دنيا و محيط يزيد عوض شد . شما مي شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مي كرد، هي مي گفت : تمام ، گناه او بود . اصلا منكر شد ، كه من چنين دستوري ندادم ، ابن زياد از پيش خود چنين كاري كرد . چرا ؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند . و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم

پاورقي

1 - سوره توبه ، آيه . 111



2 - نهج البلاغه ، خطبه . 189



3 - ارشاد مفيد ص 235 [ خود را همچون شخصي ذليل و درمانده به دست شما نمي سپارم ، و چون بندگان نيز نخواهم گريخت ] يا [ چون بندگان اقرار و اعتراف نخواهم كرد ] .



4 - فروع كافي ج 5 ص . 59



5 - [ يعني شهيد اول و شهيد ثاني رحمه الله عليهما ] .



6 - فروع كافي ج 5 ص . 55