بازگشت

بني اميه و اسلام وارونه


سياست مالي خلفاي اموي (به ويژه معاويه و پسرش يزيد) تفاوت هاي بنيادي با سياست مالي خلفاي نخستين داشت. سيستم حكومتي معاويه كاملا سلطنتي و با تقليد از دربار حكومتي، روم و ايران بود. اختصاص دادن املاك خالص براي خاندان حكومتي، تمركز بخشيدن به سازمان خراج و تخصيص درآمد حاصل از آن فقط براي خليفه، ماليات بستن به مقرري كارمندان و مصادره نصف اموال ماموران عالي رتبه دولت پس از مرگ يا استعفاي آنان كه در منابع اسلامي با عنوان «استخراج » از آن ياد مي شود، از مواردي بود كه براي اولين بار در تاريخ اسلام از جانب معاويه با هدف بازسازي نظام مالي دولت اسلامي به اجرا درآمد، اما پر واضح است كه در اين بازسازي بيشترين سود عايد دستگاه خانداني خليفه شد نه دولت اسلامي. (32) يعقوبي مي نويسد: معاويه، عبدالله بن دراج، غلام خود را بر خراج عراق گماشت و به او نوشت: از مال عراق آن چه بدان كمك جويم به سوي من حمل كن. پس ابن دراج بر او نوشت و خاطر نشان ساخت كه دهقانان به او خبر داده اند كه كسرا و خاندان كسرا را «خالصه هايي » بوده است كه در آمد آن ها را براي خودشان جمع آوري مي كرده اند و حكم خراج بر آن بار نمي شود. پس [معاويه] به او نوشت كه آن خالصه ها را به شمار و خالصه اش قرار ده و سدها براي آن ها بساز. پس دهقانان را فراهم ساخت و از ايشان پرسش كرد. گفتند كه دفتر در حلوان است، پس فرستاد تا آن را آوردند و هر چه را براي كسرا و خاندان كسرا بود از آن استخراج نمود و سدها بر آن بست و آن را خالصه معاويه قرار داد ... [معاويه] به عبدالرحمن ابن ابي بكره درباره سرزمين بصره نيز چنين نوشت و آن ها را دستور داد كه هديه هاي نوروز و مهرگان را نزد وي فرستند... . (33) بعد از معاويه، يزيد ميراث خوار چنين نظام سلطنتي اي شد كه اساس آن مبتني بر مال اندوزي بود. برخي از مهم ترين حركت هاي انحرافي كه از طرف معاويه و همفكرانش در تاريخ اسلام صورت گرفته و در وقوع سانحه عاشورا بسيار مؤثر بوده ست به اين قرار است:

الف - جعل حديث



معاويه افرادي را صرفا براي جعل حديث استخدام كرده بود كه از معروف ترين آن ها مي توان به سمرة بن جندب، ابو هريره، عمروبن عاص ، مغيرة بن شعبه و عروة بن زبير اشاره كرد. احاديث زيادي توسط اين عده در فضايل معاويه و تيره اموي قريش و مذمت بني هاشم به ويژه علي عليه السلام ساخته شد و حتي مكتب تاريخ نگاري شام كه به درستي بايد مؤسس آن را معاويه دانست اساسا با هدف مذكور تاسيس شد. در ميراث مكتوب تاريخ نگاران شامي تهمت هاي ناروايي برخاندان عصمت و طهارت وارد شد تا آن جا كه قيام امام حسين عليه السلام براي احياي سنت نبوي صلي الله عليه وآله وسلم، به عنوان شورشي معرفي گرديد كه نظم عمومي جامعه اسلامي را بر هم زده و موجب اغتشاش شده است. و در مقابل به جاي محكوم كردن يزيد به دليل آن همه اعمال ضد ديني اش رفتار او را با اين توجيه كه عمل به «اجتهاد» كرده است تصديق و تاييد كردند. (34) معاويه براي مخدوش كردن چهره علي عليه السلام چهارصدهزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگويد آيه «و من الناس من قوله في الحياة الدنيا ... و هو الدالخصام » درباره علي عليه السلام نازل شده است. (35) به واسطه همين تبليغات مسموم بود كه پذيرش شهادت علي عليه السلام در محراب عبادت براي شاميان بسيار مشكل مي نمود. (36)

ب - احياي عروبت



معاويه مبناي حكومت خود را بر عصبيت قومي و قبيله اي استوار كرده بود و همچون اسلاف خود در عصر جاهلي بر نسب و عشيره خود مي باليد. احياي ملي گرايي و عروبت به طور عام تر، شعار بني اميه در حاكميت خود براي جامعه اي بود كه بخش قابل توجهي از آن را موالي و مسلمانان غير عرب تشكيل مي دادند. معاويه براي اجراي سياست عرب گرايي خود در بخشنامه اي به زياد بن ابيه - حاكم بصره و سپس كوفه - دستور مي دهد كه عطايا و سهميه موالي و عجم را از بيت المال كم كند، در جنگ ها عجم را سپر اعراب سازد، آنان را به هموار ساختن راه ها و كندن درختان و ... وادارد، هيچ يك از عجم ها را مناصب دولت نداده و اجازه ندهد كه آنان با دختران عرب ازدواج كنند و از عرب ارث ببرند. و تا آن جا كه مي تواند از عجم دوري گزيند و آنان را تحقير كند ... (37) قيام مختار ثقفي در خون خواهي امام حسين عليه السلام نوعي واكنش اعتراض آميز به سياست عرب گرايي امويان هم بود. چنان كه نقل شده است: ... عمير [بن حباب يكي از بزرگان شام و رئيس قبيله قيس به مختار] گفت: از هنگامي كه وارد اردوگاه تو شده ام اندوهم شدت يافته است و اين به آن جهت است كه تا هنگامي كه پيش تو رسيدم هيچ سخن عربي نشنيدم و همراه تو، همين گروه ايرانيان هستند و حال آن كه بزرگان و سران مردم شام كه حدود چهل هزار مردند به جنگ تو آمده اند. (38)



ج - احياي جريان هاي اعتقادي انحرافي



در دوره اي كه آزادي انديشه و عقيده شديدا سركوب مي شد، تفكر انحرافي «مرجئه » مورد استقبال و حمايت شديد امويان قرار داشت. صاحبان اين عقيده باور داشتند كه ايمان به خداوند كافي است و گناه باعث ورود انسان در جهنم نمي شود. شهرستاني در «الملل و النحل » همين نكته را وجه شاخص مرجئه تلقي مي كند و معتقد است در حوزه مسائلي كه به امامت مربوط مي شود با خوارج توافق ندارند. (39) با رواج اين تفكر، معاويه موفق به مشروعيت بخشيدن به تمام اعمال و گفتار دستگاه حكومتي خود مي شد. در اين انديشه «نقد قدرت » جاي خود را به «تجليل حاكمان » داد و معاويه و كارگزاران او صحنه را به گونه اي طراحي كردند كه مردم باور داشتند هر كاري كه آنان به عنوان خليفه مسلمانان انجام مي دهند، كاري درست و شايسته است و هر كس با آنان به مخالفت برخيزد، فارغ از اين كه چه كسي است و چه مي گويد، برخطا است و ريختن خون او منعي ندارد و اين تلقي بدون تدارك زمينه چنين اعتقادي، ميسر نبود. احمد امين وجه نامگذاري مرجئه را چنين بيان كرده است: مرجئه گرفته شده از «ارجاء» است، به مفهوم به تاخير انداختن، زيرا آنان امر گروه هايي را كه با هم اختلاف داشتند و خون يكديگر را مي ريختند به روز قيامت واگذار مي كردند و در مورد هيچ طرف، خودشان داوري نمي نمودند. عده اي نيز مرجئه را مشتق از «رجاء» مي دانند، زيرا آنان مي گفتند با داشتن ايمان، گناه آسيبي و ضرري نمي رساند، چنان كه با بودن كفر نيز اطاعت سودي نخواهد داشت. (40)



نشاندن خليفه مسليمن به جايگاهي كه هاله اي از تقدس آن را احاطه كرده باشد و ثنا گفتن وي، ميراث شوم تفكر مرجئه و نتيجه روشن و قطعي آن، تاييد بلاقيد بني اميه بود. آن چيزي كه باعث شد جامعه اسلامي رخداد دلخراش و اسف بار عاشوراي 61 ق را به آساني و بي هيچ دغدغه اي بپذيرد، رسوخ همين باور بود. حسين حتي اگر نوه پيامبر هم باشد چون به اذن خليفه اسلامي كشته شده است، مرگ او بر حق بوده و مورد تاييد است براي نمونه توجيه «ابن العربي » درباره شهادت «حجربن عدي » چنين است: در مورد قتل حجر دو سخن وجود دارد: عده اي معتقدند كه او به ناحق كشته شده و عده اي باور دارند كه به حق كشته شده است. ما مي گوييم اصل اين است كه هر كه را امام برحق بكشد به حق كشته شده است و هر كه معتقد است حجر به ستم كشته شده، بايد دليل بياورد. (41)

د - انتخاب عنوان خليفة الله به جاي خليفة الرسول



ابوبكر بعد از كسب منصب خلافت، خاطر نشان كرد كه يكي از مردم بوده و تابع است نه مبدع. او عنوان «خليفة الرسول » را براي خود انتخاب كرد و هميشه يادآور مي شد كه اطاعت مردم از او تا زماني رواست كه به راه راست باشد و هميشه بايد او را نصيحت كنند. اما عمر، جانشين ابوبكر، نه تنها مثل او هميشه تابع نبود، بلكه در بعضي موارد به بدعت گذاري هم اقدام مي كرد. عمر، لقب «خليفة خليفة الرسول » را كه از طرف مسلمانان براي او به كار مي رفت، به دليل طولاني بودن آن و اين كه براي خلفاي بعدي ايجاد مشكل مي كند، نپسنديد و عنوان «اميرالمؤمنين » را براي خود برگزيد. براي عثمان هر دو عنوان اميرالمؤمنين و خليفة الرسول استعمال مي شد. اما براي اولين بار در سال هاي آخر خلافت او، از طرف امويان عنوان «خليفة الله » براي او به كار رفت. با روي كار آمدن معاويه، به عمد، لقب «خليفة الله » جاي «خليفة الرسول » را گرفت، چرا كه مشكل عمده امويان اين بود كه هميشه اعمال و رفتارشان با سيره و سنت نبوي قياس مي شد و از اين جهت به ناچار - حتي حداقل در ظاهر - بايستي برخي امور را رعايت مي كردند. اما با انتخاب عنوان خليفة الله، خود را از سايه سنگين اين قياس خارج كردند و چنين تبليغ نمودند كه مقام لافت بالاتر از مقام نبوت است و خليفه به خدا نزديك تر و فقط در مقابل او پاسخ گو است. امويان تا آن جا پيش رفتند كه بر فراز منبرها اين سخن را مطرح مي كردند كه آيا مقام و موقعيت خليفه برتر است يا پيامبر؟ و استنتاج كردند كه خليفه اعتبار و ارزش بيشتري دارد. انتخاب عنوان خليفة اللهي مناسب ترين شيوه براي دور زدن پيامبر بود. تا با تخفيف مقام پيامبر، مقابله خشونت آميز با بازماندگان و اهل بيت او تسهيل شود. به واسطه همين انحراف هاي بنياديني كه امويان در تاريخ اسلام به وجود آوردند، امام خميني قدس سره آن را مثل اعلاي «حكومت جور» معرفي كرده و قيام امام حسين عليه السلام را تنها راه مقابله با نهادينه شدن اين بدعت هاي ناروا در جامعه اسلامي دانسته اند. چنان كه مي فرمايند: ... قيامش، انگيزه اش نهي از منكر بود كه هر منكري بايد از بين برود. من جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود. (42)



ه- تبديل خلافت به سلطنت



ابوالاعلي مودودي در كتاب ارزشمند «خلافت و ملوكيت در اسلام » ويژگي هاي نظام ملوكي معاويه را در مقايسه با خلافت پيش از وي چنين برمي شمرد:



1- دگرگوني در روش تعيين خليفه: خلفاي قبل از معاويه، خود براي كسب خلافت قيام نمي كردند، اما معاويه به هر صورت در پي آن بود تا خود را خليفه كند و وقتي بركرسي خلافت تكيه زد كسي را ياراي مخالفت با او نبود و بايد بيعت مي كرد. خود معاويه نيز به اين موضوع اعتراف مي كند كه از نارضايتي مردم از خلافت خود آگاه است اما به زور شمشير آن را به دست آورده است. اين مسئله بعدها به موروثي شدن خلافت توسط معاويه انجاميد.



2- دگرگوني در روش زندگي خلفا: استفاده از روش زندگي پادشاهي روم و ايران از عهد معاويه آغاز شد.



3- تغيير در شيوه اداره بيت المال: در اين دوره خزانه بيت المال به صورت ثروت شخصي شاه و دودمان شاهي درآمد، كسي نيز نمي توانست درباره حساب و كتاب بيت المال از حكومت باز خواست كند.



4- پايان آزادي ابراز عقيده: در اين دوره ديگر كسي را ياراي امر به معروف و نهي از منكر نبود. شروع اين روش جديد از عهد معاويه و با كشتن «حجر بن عدي » آغاز شد.



5- پايان آزادي قضات.



6- خاتمه حكومت شورايي و به وجود آمدن حكومت ملوكي جديد.



7- ظهور تعصبات نژادي و قومي و نابودي برتري قانون. (43)



در قالب رهيافتي ريشه شناسانه شايد بتوان به پرسش چگونگي تبديل خلافت به ملوكيت، پاسخي در خورشان يافت. با نظري به شيوه انتخاب «خلفاي نخستين » در مي يابيم كه هيچ كدام از آن ها در انديشه موروثي كردن خلافت در خاندان خود نبودند، اما زمينه هاي آن را به طور ناخواسته فراهم كردند. در انديشه سياسي اهل سنت، توجيه گر اقدام معاويه در انتخاب پسر خود به ولايت عهدي، «نظريه استخلاف » مي باشد شيوه اي از انتخاب خليفه كه عمر (خليفه دوم) نيز بدان طريق به خلافت رسيده بود. در اين نظريه، انتخاب جانشين بعدي در حيطه وظايف خليفه وقت شمرده مي شود. (44) اما از آن جا كه خلفاي نخستين نسبتا پرهيزكار و متقي بودند، هيچ وقت از اين فرصت براي انتخاب فرزندان يا شخصي از خاندان خود استفاده نكردند. ولي معاويه با تعميم اصل استخلاف به فرزندان، راه تبديل خلافت به سلطنت (حكومت موروثي) را باز كرد. بعدها نظريه استخلاف از سوي فقها و نظريه پردازان اهل سنت، شرح و بسط يافت و سعي شد كه استخلاف منطبق با حوادث پيش آمده روز، فرزندان را نيز در برگيرد. ماوردي نظريه هاي گوناگون را در سه دسته جمع بندي كرده است:



(45) نظريه اول حاكي از آن است كه بيعت با فرزند يا پدر مجاز نيست، مگر اين كه اهل اختيار در باب او مشورت كنند و وي را شايسته و صالح بدانند. نظريه دوم به بيعت خليفه با فرزند يا پدر به ديده رضا مي نگرد و دليلي كه براي اين امر اقامه شده آن است كه خليفه از آن جهت كه حاكم است، حكم وي نافذ است. نظريه سوم بيعت خليفه با پدر را مجاز شمرده است ولي با فرزند را براساس يك نظريه انسان شناختي، جايز نمي داند. بسط نظريه استخلاف، به راحتي توانست اقدام معاويه را در موروثي كردن خلافت، مقبول جلوه دهد. ابن خلدون در اين باره مي گويد: درست است كه يزيد فاضل نبود و مفضول بود ولي آن چه كه مي بايست در ترجيح مفضول به فاضل كار ساز شود علاقه معاويه به اتحاد تمايلات مردم و وحدت كلمه بود ... حقيقت امامت براي اين است كه امام در مصالح دين و دنياي مردم در نگرد، چه او ولي و امين آنان است. (46) حكومت پادشاهي معاويه بدون آن كه يادي از سنت و سيره نبوي داشته باشد، مقوم حاكميت سلطنتي دنياطلبانه اي بود كه «عقيده » و پاي بندي به آن را كاملا ناديده گرفته بود معاويه در يكي از خطابه هاي خود مي گويد: ... اما بعد، من به خدا قسم، خلافت را به وسيله محبتي كه از شما سراغ داشته باشم، يا به رضايت شما، به دست نياورده ام، بلكه با همين شمشيرم با شما مبارزه و مجادله كرده ام. كوشيدم نفس خود را بر سيره پسر ابي قحافه[ابوبكر] و عمر رضايت دهم اما به شدت متنفر و گريزان شد. خواستم به شيوه و مرام عثمان رود، از آن نيز امتناع نمود. پس مسلك و طريق ديگري پيمودم كه نفع من و شما در آن است، نيكو بخوريم و زيبا بياشاميم (مواكلة حسنة و مشاربة جميله). اگر مرا بهترين خود بياييد حكومتم را سودمندترين براي خودتان خواهيد يافت. و الله بر احدي كه شمشير ندارد شمشير نخواهم كشيد و سخن هيچ يك از شما را كه براي تسكين خود سخن گفته ايد پاسخ نداده و اعتنا نخواهم كرد و اگر مرا كسي نيافتيد كه به همه حقوق شما قيام نمايد، بعض آن را از من بپذيريد و اگر از من خيري به شما رسيد آن را قبول كنيد، زيرا سيل هرگاه افزون شود ويران كند و آن گاه اندك باشد بي نياز و غني سازد. هرگز مباد كه در انديشه فتنه باشيد، زيرا كه فتنه معيشت را تباه مي كند و نعمت را كدر مي نمايد. (47) با اين انحرافات بنياديني كه از سال يازده تا 61 ق در جامعه اسلامي شكل گرفته بود، آيا وقوع رخدادي مثل سانحه عاشورا قابل پيش بيني نبود؟

پاورقي

32. داود فيرحى، همان، ص 166.



33. همان، ص 167 به نقل از: يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 145.



34. ابن كثير دمشقى در «البداية و النهاية » عملكرد يزيد را كاملا توجيه كرده است.



35. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم(مصر، دارالاحياء الكتب العربى، 1387 ق) ج 1، ص 361.



36. ابن ابى الحديد بابى را تحت عنوان «احاديثى كه معاويه با تحريك عده اى از صحابه و تابعين در ذم على جعل كرده » در كتابش آورده است (شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63).



37. داود فيرحى، همان، ص 180.



38. ابوحنيفه دينورى، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر (قاهره، 1960م) ص 338.



39. شهرستانى ، همان ج 1، ص 114.



40. احمد امين، فجر الاسلام(بيروت، دارالكتب العربى، 1975م) ص 279.



41. ابن العربى، العواصم من القواصم(قاهره، بى نا، 1405ق) ص 29.



42. صحيفه نور، جلد 20، ص 89.



43. رسول جعفريان ، تاريخ خلفا (چاپ اول: تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1374) ص 407 به نقل از: خلافت و ملوكيت در اسلام، ص 188 و 207.



44. ابن فراء، احكام السلطانيه، تحقيق محمد حامد الفقهى، (قم، چاپ افست، 1406ق) ص 25.



45. ماوردى، احكام السلطانيه (قم ، چاپ افست ، 1406ق) ص 10.



46. عبدالرحمان بن خلدون، همان، ص 404.



47. ابن عبدربه، العقد الفريد(قاهره، 1953م) ج 4، ص 147.