بازگشت

جاودانگي در تاريخ


در مبارزه حق و باطل، علي رغم تصوّر ستمگران كه مي پندارند با قتل عام و خونريزي، نداي عدالت خواهي را مي توانند خاموش كنند، شهيدان زنده جاويدند، همواره اثر گذار و پرآوازه و حياتشان در سايه مماتشان است و به تعبير قرآن كريم: بل احياء عندربهم يرزقون. مفهوم جاودانگي نام و ياد و فرهنگ شهيدان، در آثار شاعران بازتاب گسترده اي دارد. در شعر بلند و زيباي صادق سرمد، اين ابيات، اشاره به اين بينش است:





*



پايان زندگاني هر كس به مرگ اوست آغاز شد حيات حسيني به مرگ او آن كس كه در اقامه حق مي شود شهيد عمر ابد نصيب وي از موت احمر است [38]

*



جز مرد حق، كه مرگ وي آغاز دفتر است وين قصه، رمز آب حيات است و كوثر است عمر ابد نصيب وي از موت احمر است [38] عمر ابد نصيب وي از موت احمر است [38]



نيز در اين شعر از بهاءالدين:





*



خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ آبش ز خون ما، گِلش از خاك كوي ماست [39]

*



بس اين قدر كه در همه جا گفتگوي ماست آبش ز خون ما، گِلش از خاك كوي ماست [39] آبش ز خون ما، گِلش از خاك كوي ماست [39]



و دكتر رسا مي گويد:





*



فرق بين حق و باطل بين كه بعد از قرن ها جلوه حق مانده جاويدان و باطل بي اثر [40]

*



جلوه حق مانده جاويدان و باطل بي اثر [40] جلوه حق مانده جاويدان و باطل بي اثر [40]



اين حقيقت، شكستِ سلطه هاي ستم را در متن حاكميّت مي رساند، چرا كه در انديشه ها و وجدانهاي بشري محكومند. حضرت زينب(س) در بارگاه يزيد، در خطابه اي صريح به آن طاغوت سر مست از قدرت، فرمود:



فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا؛ [41]



هر چه نيرنگ و تلاش داري به كارگير، به خدا قسم نه ياد ما را مي تواني محو كني، نه وحي ما را مي تواني بميراني!



در شعر معروفِ فراز، چنين مي خوانيم:





*



دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت نه بقا كرد ستمگر، نه به جا ماند ستم زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست اي كه در كرب و بلا بي كس و ياور گشتي چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست [43]

*



آري آن جلوه كه فاني نشود نور خداست ظالم از دست شد و خانه مظلوم به جاست بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست [42] چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست [43] چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور توست [43]



قنبرعلي تابش نيز در اين زمينه چنين مي سرايد:





*



تا در گلوي تشنه حنجر، صدا جاري است تا آسمان كوفه پابرجاست مي دانم خون تو در اين خاك، چون آب و هوا جاري است [44]

*



خون گلويت، كربلا در كربلا جاري است مي دانم خون تو در اين خاك، چون آب و هوا جاري است [44] مي دانم خون تو در اين خاك، چون آب و هوا جاري است [44]



آنچه از بازتاب حماسه عاشورا در رواق تاريخ و ذهنيت بشر و وجدان انسانها باقي ماند، حيات شهيد بود و زوال ستم. ظالمان نيز هرگز تصوّر چنين شكستي را نداشتند. سيد مهدي حسيني از اين جاودانگي چنين مي گويد:





*



كه بود اين موج، اين طوفان،كه خواب ازچشم دريا برد؟ كسي آمد، كسي آن سان كه ديروز توهّم را به خاك افكند ذلّت را، شرف را از زمين برداشت بگو با من، بگو اي عشق، اگر چه خوب مي دانم كه بوداين موج،اين طوفان كه خواب ازچشم دريابرد [45]

*



و شب را از سراشيب سكون،تااوج فردا بُرد به سمت مشرق آبي ترين فرداي زيبا برد و او را تا بلنداي شكوه نيزه، بالا برد كه بوداين موج،اين طوفان كه خواب ازچشم دريابرد [45] كه بوداين موج،اين طوفان كه خواب ازچشم دريابرد [45]



و اين همان جلوه اي است كه در شعر محتشم كاشاني ديده مي شود و شور محشري كه حسين بن علي(ع) در تاريخ افكنده و موجي كه هرگز پايان نمي پذيرد: باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است....