بازگشت

انگيزه اصلي


اين بود بيان تحريف در تاريخ از جهت حضور عقيل در صفين و به همراه معاويه و امّا انگيزه اصلي عدم حضور وي در صحنههاي جنگ دوران امير مؤمنان و مانع او از ايفاي چنين وظيفهاي وجود عارضه جسماني و از دست دادن بينايي بود كه بر اساس دلايل تاريخي اين عارضه در حال حيات رسول خدا ـصـ پس از جنگ موته يا جنگ حنين در او بوجود آمده بود و چون از فعاليت هاي اجتماعي و حضور در جبهه محروم و خانهنشين گرديد، رسول خداـصـ براي تأمين زندگي وي وعائلهاش از غلّه و محصول خيبر سالانه يكصد و چهل وسق كه بيش از دو هزار كيلو ميباشد مستمري تعيين نمود.



در اين مورد، كهنترين مورّخان، ابن سعد مينويسد: «ثمّ عرض له مرض بعد شهوده غزوة موته11 لم نسمع له بذكر في الفتح ولا ما بعدها وقد أطعمه رسول الله بخيبر كل سنة مأة وأربعين وسقاً»12 همين جمله را ذهبي در تاريخ الإسلام آورده است.



گرچه اين دو مورخ اسمي از اين عارضه نبردهاند ولي گفتار مورّخان ديگر ومطالبي كه از زبان خود عقيل نقل گرديده اين عارضه را كه از دست دادن بينايي او است مشخص مي سازد.



1ـ ابن قتيبه، يكي از مكفوفين و نابينايان معروف در صدر اسلام، در كنار ابوقحافه و ابوسفيان، عقيل بن ابيطالب را ميشمارد.13 و همين عارضه در دوران خلافت امير مؤمنان و تا آخر عمر عقيل ادامه داشت و اين حالت در گفتار عقيل كه كيفيت ملاقاتش با امير مؤمنان ـعـ و جريان «حديدة محماة» را به معاويه نقل نموده، منعكس گرديده است آنجا كه ميگويد:



«فجئته يقودني أحد وُلدي ثم قال: ألا فدونك فاهديت حريصاً قد غلبني الشجع أظنّها سرّة فوضعت يدي علـي حديدة تلتـهب ناراً فلمـا قبضتهـا نبـذتهـا»14 «يكي از فرزندانم مرا نزد علي ميبرد ومن رفتم، وقتي به محضرش رسيدم، فرمود: بيا نزديكتر من هم در اثر حرص و ولع و نياز شديد، به گمان اين كه كيسه پول است خم شدم، به ناگاه دستم را بر قطعه آهن داغ شدهاي گذاشتم، چون آن را گرفتم، دور انداختم.» اين جملات صراحت دارد در اين كه وي در اين ملاقات چون از بينايي محروم بود نيازمند كسي نبود كه دستش را بگيرد وهدايت كند و محروميت وي از بينايي موجب گرديد دستش را به روي قطعه آهن داغ كه قبل از تماس فكر ميكرد كيسه طلا و نقره است، بگذارد.



و اين عارضه به هنگام ملاقات با معاويه نيز در وي بوده است. در عقدالفريد آمده:



«دخل عقيل علي معاويه و قد كف بصره فقال أنتم معشر بنيهاشم تصابون في أبصاركم فقال وأنتم معشر بني اميه تصابون في بصائركم»15